گنجور

 
صائب تبریزی

چهره صاف تو آیینه اندیشه نماست

جان ز سیمای تو چون آب ز گوهر پیداست

دیده ای نیست که حیران تماشای تو نیست

قامت همچو سنان تو عجب حلقه رباست

جسم خاکی است حجاب نظر راهروان

سیل چون گرد راه از خویش فشاند دریاست

نفس مرتاض بود راحله گرمروان

اژدها را چو گلو تنگ بگیرند عصاست

ریگ در شیشه ساعت نپذیرد آرام

وای بر آن که درین دایره بی سر و پاست

هر که گم کرد درین بادیه خود را، خضرست

هر که گرداند رخ از دیدن خود، قبله نماست

ناله سینه مجروح اثرها دارد

زخم چندان که به هم نامده، محراب دعاست

دل ازان پیچ وخم زلف عبث می نالد

این کمانی است که چون راست شود تیر قضاست

نقش اوضاع جهان مختلف از بینش توست

این نگاری است که چون دست به هم داد حناست

کاه اگر از ته دیوار نیاید بیرون

گنه کوتهی جاذبه کاهرباست

از شفق چهره امید به خون می شوید

چون هلال آن که درین دایره انگشت نماست

خاطر امن کجا، عالم امکان ز کجا

برگریزان حواس است، نفس تا برجاست

هر چه گردون سیه کاسه به منت بخشد

خون مرده است به چشم من، اگر آب بقاست

پیش از آنی که به جرم کم من پردازی

کم ازانم که مرا عذر گنه باید خواست؟

چشم کوته نظران حلقه بیرون درست

ورنه هر ذره ای آیینه خورشید نماست

نیست از جانب معشوق حجابی صائب

پرده دیده ما، دیده بی پرده ماست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»

بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

ناصرخسرو

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست

گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا

به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟

چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،

[...]

ازرقی هروی

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

منوچهری

گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست

زو دلارام و دل‌انگیز سخن باید خواست

زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست

گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه