یحیی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۲:
سلام ، دوست عزیز، یقینا آن رئیس پیامبر اکرم است و زیرا با تامل در ابیات قبل میبنیم سخن از فضل عثمان و بعد بزرگی فضل عمر بن خطاب بر عثمان و یقینا بعد از عمر باید محمد نبی باشد که فقط او رئیس سرداران است و مولانا بر این باور است که صفات محمد نبی و اصحاب را به کلی در خود جمع کرده و در غزل 679 بیت اول اعتقاد به نفس مطمئنه خود مثل پیامبر که دیو ایشان مسلمان شده، و شمس تبریزی میفرمایند هرکس میخواهد نبی مرسل را ببیند مولانا را ببیند.
عطا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۴۶ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۴:
ان تخت که جمشید دراوجام گرفت.اشاره به تخت جمشید..لطفا اصلاح کنید
ایمان در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱:
اینکه مازندرانی که در شاهنامه آمده همان مازندران کنونی است یا نه، به مجادله ای ادبی و تاریخی تبدیل شده است. صادق کیا نخستین کسی بود که به پژوهش در این باره پرداخت. حسین کریمان در کتاب "پژوهشی در شاهنامه" نیز میگوید که مازندران کنونی همان مازندران فردوسی نیست. به اعتقاد او، منظور از مازندران در شاهنامه، خطه سرسبز شمال ایران نیست بلکه مازندرانی است که احتمالا دو منطقه را دربر میگیرد؛ یکی در مغرب (عربستان و حدود یمن، مصر و شام) و دیگری در مشرق (لاهور، مولتان، کشمیر و حدود بدخشان و فلات پامیر). مازندران فعلی در شاهنامه "بیشه نارون" و "بیشه تمیشه" خوانده شده و تازه دو قرن بعد از سرودن شاهنامه و از قرن ششم بود که به تدریج به آن مازندران گفته شد.
در کتابهای تاریخی درباره وجه تسمیه مازندران، به کوه موز اشاره شده و موز اندران (سرزمینی که در میان کوه موز واقع شده) به تدریج به مازندران تغییر یافت. ملک حسین سیستانی با اشاره به ماجرای هفت خوان رستم و تلاش او برای نجات کاووس نوشته است: "این مازندران که مشهور شده نه این است بلکه مازندران ناحیه ای است در بلکان فریدون و منوچهر است و این مازندران را موزه اندرون گویند، زیرا که کوهی که این بلاد را در میان گرفته موزه کوه می گویند. از کثرت استعمال، مازندران میگویند، چنانچه فردوسی اشاره بدین معنی نموده و گفته است: تو مازندران را شام دان و بس".
پس آنچه در شاهنامه به نام مازندران آمده، همین مازندران کنونی نیست. دو مازندران یکی در شرق و دیگری در غرب وجود داشته و مراد فردوسی در شاهنامه گاه این و گاه آن بوده است. بنابراین به نظر میرسد این بیت مشهور شاهنامه "که مازندران شهر ما یاد باد/ بر او بر و بومش آباد باد" به اشتباه در توصیف مازندران کنونی به کار میرود و به قطع یقین هدف فردوسی از عبارت مازندران، گستره وسیعتری از سرزمین ایران بوده است.
nabavar در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱:
گرامی تاتار
با پوزش، این جمله ی شما نیز نقص دستوری دارد
”این رباعی خیام خیلی حکیمانه به ما نصیحت میکند که در زندگی نورمال و شادمان ادامه بدهید“
لطفاً اصلاحش کنید.
nabavar در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
گرامی تاتار
با پوزش ، جمله ی شما نقص دستوری دارد،
“هیچ کس نمیتوان با حکمت و فلسفه این راز را گشود“
تصحیحش بفرمائید.
دکتر همایون یکتا aa.yekta@yahoo.com در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:
درجواب آقای غفرانی اگر حافظ مثل شما ومنبری ها فکر میکرد جهان شمول نمیشد لوح محفوظ زاییده ذهن انسان است وموهومی بیش نیست وحافظ و خیام هردو اصلا به آخرت وقیامت واین حرفها اعتقادی نداشته اند وهمه چیز را براساس عقلانیت وعلم می پذیرفته اند از همین جهت 10هزار بیت از ابیات قبلی خودش که آمیخته با خرافات و موهومات بود را به آتش کشید
بی نام در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیهالسلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی:
شرح و تفسیر بیت 1480
کِردِ ما و کِردِ حق ، هر دو ببین / کِردِ ما را هست دان ، پیداست این
هم فعل خدا را ببین و هم فعل ما را . فعل ما را حقیقی بدان و این البته مطلبی روشن است . یعنی اینطور نیست که مانند پیروان جبر محض بگوییم که انسان در انجام اعمال خود هیچگونه نقشی ندارد .
– مولانا تا اینجا موضوع جبر و اختیار به روش صوفیان صافی تفسیر کرد . ام از اینجا به بعد این موضوع را به روش علمای کلام ، خاصه بر مشرب اشعریان مورد بحث و نقد قرار می دهد . مهمترین مسئله در نظر اشعریان ، چگونگی افعال بندگان است . ابوالحسن اشعری می گوید : خداوند خالق افعال عباد است و انسان در افعال خویش ، در حد کسب (اکتساب) دخالت دارد . او می گوید : کسب عبارت است از تعلق قدرت و اراده عبد به فعل مقدوری که از جانب خداوند حادث می گردد . (تحقیقی در مسائل کلامی ، ص 106) . بنابراین قدرت انسان برای حصول فعل کافی نیست بلکه این قدرت الهی است که آن عمل را ایجاد می کند و سهم انسان در اعمالش ، فقط میل و انگیزه ای است که به انجام آن در دلش ایجاد می شود و چون میل و انگیزه عمل در انسان ایجاد شد . خداوند آن عمل را از مجرای انسان صورت می دهد . پس عمل انسان به خود او قائم است نه آنکه از او صادر شود . نتیجه آنکه خداوند مصدر اعمال انسان است و انسان ، کاسب آن اعمال . و این طریقه اشعری راه میانه ای بود میان جبر محض و تفویض مطلق . البته مسئله کسب اشعریان یکسره مبهم است . مولانا که در ابیات پیشین ، بر مشرب صوفیانه با مسئله جبر و اختیار برخورد کرده ، در این بخش جلیل ، متکلمانه با آن مسئله روبرو می شود و حل مشکلات آن را بر مشرب اشعریان بازگو می کند .
شرح و تفسیر بیت 1481
گر نباشد فعل خلق اندر میان / پس مگو کس را چرا کردی چنان ؟
اگر نسبت دادن فعل خلق به او حقیقت نداشت و با اختیار او صادر نمی شد . دیگر دلیلی نداشت که به کسی بگویی : چرا آن کار را کردی ؟ [ مولانا در اینجا عقیده و عین دلیل ابوالحسن اشعری را ذکر کرده است . این دلیل جنبه وجدانی دارد یعنی بطور طبیعی و فطری انسانها از اعمال یکدیگر سوال می کنند . در حالی که اگر انسان نقشی در صدور اعمالش نداشت دیگر روا نبود که بپرسند : چرتا فلان کار را کردی . (شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص561) ]
شرح و تفسیر بیت 1482
خلق حق ، افعال ما را موجد است / فعل ما ، آثار خلق ایزد است
افعال انسان توسط قدرت حق پدید می آید اما به دست انسان اجرا می گردد . و افعال ما از آثار فعل حق تعالی است . [ بیانی است از وقوع عمل بر مشرب اشعریان و رد نظر معتزله . ( رجوع شود به توضیحات بیت 1480 همین بخش) . حکیم سبزواری گوید : فرق است میان خالقیت و فاعلیت . ما فاعل فعل مخصوص هستیم ولی خالق فعل نیستیم . بلکه خالق فعل خداست و بس . (شرح اسرار ، ص 52) . ” موجد = پدیدآورنده ” ]
شرح و تفسیر بیت 1483
ناطقی ، یا حرف بیند یا غرض / کی شود یک دم محیط دو عرض ؟
به عنوان مثال ، گوینده ای که سخن می گوید . در ضمن سخن ، یا غالب حواسش متوجه ظاهر کلام می شود یا به مفاهیم . چنین گوینده ای چطور ممکن است که در یک لحظه هم کاملا به ظاهر کلام توجه کند و هم به معنی و مقصود کلام ؟ [ این تمثیل نیز تبیین مطلبی است که ابوالحسن اشعری گفته است . او عقیده دارد که وقتی می توانیم انسان را خالق اعمال خود بدانیم که او بر جزییات اعمالش علم تفصیلی داشته باشد . در حالی که چنین نیست ]
شرح و تفسیر بیت 1484
گر به معنی رفت ، شد غافل ز حرف / پیش و پس یک دم نبیند هیچ کس
اگر انسان به صورت الفاظ دقت کند از معنی غافل می ماند و هیچ چشمی نمی تواند در یک آن ، هم پیش روی خود را ببیند و هم پشت سر خود را .
شرح و تفسیر بیت 1485
آن زمان که پیش بینی ، آن زمان / تو پس خود کی ببینی ؟ ای پسر
در همان لحظه که پیش روی خود را می بینی . کی می توانی پشت سرت را هم ببینی ؟ یعنی نمی توانی ببینی .
شرح و تفسیر بیت 1486
چون محیط حرف و معنی نیست جان / چون بود جان ، خالق این هر دو آن ؟
وقتی که جان در آن واحد نمی تواند آن طور که باید هم به صورت کلام و هم به معنی و مقصود آن توجه کند. چگونه ممکن است که جان ، هم میل و انگیزه عمل را ایجاد کند و هم نفس عمل را ؟
شرح و تفسیر بیت 1487
حق محیط ، هر دو آمد ای پسر / واندارد کارش از کار دگر
ای پسر معنوی ، چونکه حضرت حق محیط بر هر دو ( انگیزه عمل و انجام عمل ) است پس هیچ کاری ، او را از کار دگر باز نمی دارد . [ مصراع اول اشارت است به قسمتی از آیه 126 سوره نساء ” و خداوند بر هر چیز احاطه دارد ” و مصراع دوم اشاره است به این کلام حضرت علی (ع) . ” خداوند را کاری از کار دگر باز ندارد ” ]
شرح و تفسیر بیت 1488
گفت شیطان که بما اغویتنی / کرد فعل خود نهان ، دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی . او گمراهی خود را به حضرت حق ، نسبت داد و آن دیو فرومایه ، کار خود را پنهان داشت . [ مصراع اول قسمتی از آیه 16 سوره اعراف است . ” ابلیس گفت : پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی ، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می دارم . ]
شرح و تفسیر بیت 1489
گفت آدم که ظلمنا نفسنا / او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت : پروردگارا ما به خود ستم کردیم . و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی خبر نبود . [ اشارت است به آیه 23 سوره اعراف ” آدم و حوا گفتند : پروردگارا به خود ستم کردیم و اگر بر ما امرزش نیاوری و رحمت روا مداری ، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود . ]
– منظور بیت : آدم با آنکه می دانست که خالق حقیقی اعمال بندگان ، خداوند است با این حال لغزشی که از او صادر شد به خود نسبت داد نه به خالق .
شرح و تفسیر بیت 1490
در گنه ، او از ادب پنهانش کرد / ز آن گنه بر خود زدن ، او بر بخورد
با آنکه حضرت آدم می دانست که خالق اعمال بندگان ، حق تعالی است به جهت رعایت ادب آن را بر زبان نیاورد و پنهان کرد و با انتساب آن گناه به خود ، از فضل و رحمت الهی برخوردار شد و مقبول درگاه حق گردید . (بربخورد = برخوردار و کامیاب شد) .
شرح و تفسیر بیت 1491
بعد توبه گفتش : ای آدم نه من / آفریدم در تو آن جرم و محن ؟
پس از آنکه آدم (ع) توبه کرد . حق تعالی بدو فرمود : ای آدم ، آیا آن گناهی که مرتکب شدی و آن رنج ها که کشیدی ، مگر آنها را من خلق نکرده ام ؟ [ پس چرا آن را به خود منسوب داشته ای ؟ . (محن = جمع محنت به معنی رنج و سعی) ]
شرح و تفسیر بیت 1492
نه که تقدیر و قضای من بد آن / چون به وقت عذر کردی آن نهان ؟
مگر نه این بود که تقدیر و قضای من سبب آن گناه و رنج شد پس چرا هنگام عذر خواهی ، این مسئله را پنهان کردی . [ آدم به جهت رعایت ادب ، گناهی را که تقدیر الهی بر او لازم کرده بود به خود نسبت داد و بدین ترتیب شرط عبودیت را به جا آورد اما ابلیس آن را به خدا نسبت داد . ]
شرح و تفسیر بیت 1493
گفت : ترسیدم ادب نگذاشتم / گفت : من هم پاس آنت داشتم
آدم گفت : ترسیدم که مبادا بی ادبی کنم . حضرت حق نیز فرمود : من هم بدین سبب ، پاس ادبت داشتم و تو را بخشیدم . [ در حکایت است که یکی از عارفان در گفت و گوی با حق تعالی گفت : ای خدامن ، تو گناه را مقدر داشتی ، تو آن را اراده کردی ، تو آن را در نفس من آفریدی . آنگاه هاتفی در پاسخ او گفت : این شرط توحید است . پس شرط عبودیت کدام است ؟ عارف پاسخ گفت : من خطا کردم ، من مرتکب گناه شدم و من به نفس خود ظلم کردم . پس هاتف پاسخ داد : من آمرزیدم و من عفو کردم و من رحمت آوردم . (شرح فصوص الحکم “بالی آفندی” به نقل از شرح مثنوی معنوی مولوی ، ج 1 ، ص 239 و 240) ]
شرح و تفسیر بیت 1494
هر که آرد حرمت ، او حرمت برد / هر که آرد قند ، لوزینه برد
هر کس که به درگاه الهی ، احترام گذارد . در عوض این کار ، مورد احترام قرار می گیرد و مثلا هر کس قند بیاورد . حلوای بادام می برد . (لوزینه = حلوایی از مغز بادام) .
شرح و تفسیر بیت 1495
طیبات از بهر که ؟ للطیبن / یار را خوش کن ، برنجان و ببین
زنان پاکیزه به کیان تعلق دارند ؟ البته که مردان پاک . پس دوست را خوشحال کن و یا رنج بده و نتیجه هر دو کار مشاهده کن . [ مصراع اول اشارت است به قسمتی از آیه 26 سوره نور ” زنان بدکار ، شایسته مردان بدکارند و مردان بدکار ، سزاوار زنان بدکار . و زنان پاکیزه در خور مردان پاکیزه اند و مردان پاکیزه سزاوار زنان پاکیزه . (طیبات = جمع طیبه به معنی پاک و پاکیزه) ]
– منظور بیت : مصراع اول استدلال تمثیلی است در بیان مطلب بیت پیشین که هر کس به نحوی جواب عمل خود را می بیند و منظور مصراع دوم ، حضرت معشوق را با عمل زشت خود به غضب آر یا با عمل نیک خود به لطف آر و نتیجه هر دو عمل را ملاحظه کن .
شرح و تفسیر بیت 1496
یک مثال ای دل پی فرقی بیار / تا بدانی جبر را از اختیار
ای صاحب دل ، برای آنکه فرق جبر و اختیار را بیان کنی مثالی بزن تا از طریق مثال ، تفاوت جبر را از اختیار تشخیص دهی .
شرح و تفسیر بیت 1497
دست ، کان لرزان بود از ارتعاش / و آنکه دستی را تو لرزانی ز جاش
مثلا دستی که از مرض رعشه می لرزد . مسلما این لرزش ، اجبارا صورت می گیرد و هیچ اختیاری در آن نیست ولی تو که دست را با اختیار می لرزانی . این لرزش با آن لرزش فرق دارد . [ مثالی را که مولانا در این بیت آورده . همان مثالی است که ابوالحسن اشعری (موسس مذهب اشعری 330 – 260 هجری) گفته است . ” انسان وجدانا حس می کند که حرکت اظطراری با حرکت اختیاری فرق دارد . مانند کسی که بر اثر بیماری رعشه دستش می لرزد و کسی که به میل و اختیار خود دستش را می لرزاند ” (نهایة الاقدام ، طبع بغداد ، ص 73 و حاشیه الفصل بن حزم ، چاپ مصر ، ص 124 به نقل از شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 564) ]
شرح و تفسیر بیت 1498
هر دو جنبش ، آفریده حق شناس / لیک ، نتوان کرد این ، با آن قیاس
این دو حرکت را مخلوق آفریدگار بدان ، ولی این حرکت را با آن حرکت نمی توان مقایسه کرد و هر دو را یکسان فرض نمود زیرا لرزش دستی که به اختیار می لرزد با لرزش دستی که اجبارا بر اثر بیماری رعشه می لرزد فرق دارد . هر چند که خالق هر دو حرکت ، خداوند است . [ تفاوت این دو لرزش در این است که در لرزش اجباری انسان خود را مسئول نمی بیند ولی در لرزش اختیاری نوعی مسئولیت حس می کند . اشعریان این تمثیل را در نفی جبر محض و اختیار مطلق انسان آورده اند . ]
شرح و تفسیر بیت 1499
زین پشیمانی که لرزانیدنش / چون پشیمان نیست مرد مرتعش
از اینکه دست خود را بیهوده بجنبانی و آسیبی ببینی ، البته که پشیمان خواهی شد و این پشیمانی نشان می دهد که تو بر لرزاندن دست خود اختیاری داشته ای . ولی کسی که دستش بر اثر بیماری می لرزد . اگر از این لرزش آسیبی ببیند موردی ندارد که پشیمان شود . زیرا لرزش دست او اجباری است نه اختیاری که ندامت به بار آورد .
شرح و تفسیر بیت 1500
بحث عقل است این ، چه بحث ؟ ای حیله گر / تا ضعیفی ره برد آنجا مگر
این گونه مباحث ، مربوط به عقل است و اصولا این بحث های عجیب فقط می تواند افراد ساده اندیش و ضعیف المعرفة را تا حدودی راه ببرد . اما این عقل حیله گر جزیی هم ، عجب موجودی است .
شرح و تفسیر بیت 1501
بحث عقلی ، گر در و مرجان بود / آن دگر باشد که بحث جان بود
مباحث عقلی و کلامی ، اگر فرضا همچون مروارید و مرجان هم که باشد و انظار را به خود جلب کند ولی بحث جان و شهود حقیقت از طریق تهذیب باطن و تنویر قلب ، چیز دیگری است . [ مولانا اینگونه بحث های خشک کلامی و عقلی را نمی پسندد هر چند که در اثنای مثنوی گاه ضرورتا بدان درمی آید . از اینرو گویی که از این بحث های خم اندر خم و کارافزا نژند خاطر شده . مخاطبان را به سوی بحث جان توجه می دهد . بحث جان همان شهود حقیقت از طریق صفای باطن است . بدینسان بحث جان آشیانه سعادت و آرامش روحی بشریت است . ]
شرح و تفسیر بیت 1502
بحث جان ، اندر مقامی دیگر است / باده جان ، را قوامی دیگر است
بحث جان ، جایگاه و مقامی دیگر دارد و شراب جان ، قوام و پختگی دیگری دارد . [ نجم الدین رازی گوید : عقل را بر آن حضرت راه نیست . رونده به قدم عقل بدان حضرت نتوان رسید . (عشق و عقل ، ص 64) . (قوام = حالت چیزی که رسیده و پخته باشد) .
شرح و تفسیر بیت 1503
آن زمان که بحث عقلی ، ساز بود / این عمر با بوالحکم ، همراز بود
آن وقتی که بحث های عقلی اعتبار داشت . عمربن خطاب با ابوالحکم (بوجهل) دمساز و همراه بود . [ عمر و ابوجهل ابتدا هر دو بت پرست بودند ولی عمر به اسلام درآمد و ابوجهل همچنان بر بت پرستی اصرار می ورزید . مولانا گرایش عمر را تعبیر می کند به باز آمدن از مرتبه نازل عقل به مرتبه والای جان . ” توضیح بیشتر در شرح بیت 782 همین دفتر ” چنانکه در بیت بعدی فرماید : ]
شرح و تفسیر بیت 1504
چون عمر از عقل آمد سوی جان / بوالحکم ، بوجهل شد در بحث آن
عمر از مرتبه عقل به سوی مرتبه جان ارتقاء یافت و به اسلام گروید ولی ابوالحکم (بوجهل) در بحث جان درمانده شد و لقب ابوجهل یافت و بالاخره در مرتبه منحط جهل ایستاد .
شرح و تفسیر بیت 1505
سوی حس و سوی عقل ، او کامل است / گر چه خود نسبت به جان ، او جاهل است
ابوجهل نسبت به مباحث عقل جزیی ، کامل بود . یعنی در امور دنیا و نفسانیات برجسته بود . ولی در مورد مسایل مربوط به ایمان و ایقان و بحث جان ، کاملا نادان بود . پس او ابوالحکم بود در احتجاجات و مناقشات عقل جزیی ، و ابوجهل بود در معرفت و یقین قلبی .
شرح و تفسیر بیت 1506
بحث عقل و حس ، اثر دان یا سبب / بحث جانی ، یا عجب ، یا بوالعجب
مباحث عقلی و حسی از نوع استدلال و راه جستن از اثر به موثر و یا انتقال از سبب به مسبب است ولی بحث مریوط به جان را باید مهم و شگفت انگیز بدانی . و دارندگان عقول جزئیه قادر نیستند آن را درک کنند . [ بحث های عقلی هرگز از خارستان شکوک و سنگستان ظنون و تشویش خاطر ، مبرا نیست ]
شرح و تفسیر بیت 1507
ضوء جان آمد ، نماند ای مستضی / لازم و ملزوم و نافی مقتضی
ای طالب نور معرفت ، بدان که هر گاه نور معرفت بتابد . تمام مباحث مربوط به قیل و قال از قبیل لازم و ملزوم و نافی و مقتضی برجا نماند . [ لازم : امری است که از امر دیگر منفک نباشد و اقسامی دارد که در کتب مربوط ضبط است . (اساس الاقتباس ، ص 23) به طور کلی لازم و ملزوم به دو امری گویند که وجود یکی متوقف بر دیگری باشد . مثلا هر گاه دو چیز را در نظر بگیریم . یکی «الف» و دیگری «ب» و وضع آن طوری باشد که هر وقت «الف» وجود پیدا کند «ب» هم وجود پیدا می کند در این صورت «الف» را ملزوم و «ب» را لازم گویند . و رابطه آن دو را لزوم نامند . نافی : هر حکمی است که نفی کننده حکم دیگر باشد یا کسی است که دعوی خصم را نادرست شمرد . اما جرجانی در تعریفات مقتضی را چنین معنی کرده است . مقتضی چیزی است که به خودی خود صحت ندارد . مگر با درج چیز دیگر که به صحت کلام آن ضرورت دهد . (مستضی = طالب نور) ]
– منظور بیت : شناخت حقیقت و حصول معرفت ، نیازی به بحث های جدلی و مناقشات کلامی ندارد . بلکه بر عکس در مناقشات کلامی که نفس های اماره بر آن فرمان می راند و آن را اداره می کنند . غالبا حقیقت مکتوم می ماند .
شرح و تفسیر بیت 1508
ز آنکه بینا را که نورش بازغ است / از دلیل چون عصا ، بس فارغ است
زیرا نور چشم روشن بینان تابناک و پر فروغ است . چنین اشخاصی در پیمودن راه حقیقت به عصای دلائل و احتجاجات کارافزا نیازی ندارند .
– پس هر گاه دشمن حقیقت بتابد . دیگر به شمع عقول جزئیه نیازی نیست . تشبیه دلیل به عصا از آن روست که عصا در تاریکی شب و یا برای نابینایان و بیماران بکار آید ولی در روشنی روز بکار نمی آید و بینایان و تندرستان بدان نیازی ندارند . چنانکه زنجیره دلیل و مدلول و سبب و مسبب فقط به درد مبتدیان می خورد در حالیکه منتهیان و صدیقان از مدلول به مدلول می رسند . چنانکه امام علی (ع) در دعای صباح فرماید : ” ای خدایی که خود بر خود دلالت داری ” و امام صادق (ع) فرماید : ” خدا را به خدا بشناسید ” . ( بازغ = روشن و تابان )
امیرالملک در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۹:
شاعر و شعرش ما را خوش نیاید، وزنش هم وافر مثمن سالم نیست بلکه هزج مثمن سالم با دامنی از تعرضهای ناخبره و تابجای عروضی است
امیرالملک در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۷:
بحر وافر غنای عجیبی دارد. شعر عرب از آن بهرهی بسیار برده و شعر پارس را بهتر آن است که گوییم هیچ بهرهای نبرده بدان جهت که در زبان تازی کثرت و متحرکات افزون تر از زبان پارسی است. چه بسا که مولانا دانسته و ملمع آراسته.
ایمانی در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴ - جلوه جواله:
شک نکنید، این غزل عرفانی است.روحت شاد "شهریار "
محسن در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۹:
سلام
میشه معنی این شعر را یکی از دوستان بگه من چیزی متوجه نشدم
ممنون
مهدی در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:
تقدیم به محمدرضا؛
ای آنکه طلب کار خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو خدا نیست جدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خدایی خدا
رباعی شماره 1 شاه نعمتاله ولی
سلیم صالح در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:
چشمان ناتوان تو، از بس خمار و خواب
گویی که از شکار رسیدهاند و خستهاند
تشبیه چشم خمار به دو تازی که بعد از شکار خستگی خود را نمایش میدهند از زیباترین جناس ها در شعر فارسی است،
امیرالملک در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
دل هرزه گرد دلی است که آنقدر شیفتهی جلوهی محبوب گشته و در طره زلف یار که مثال جهان تجلی است غرق شده که دیگر قصد رجعت به وطن نمیکند و وطن آن بهشت باشد که زمانی مسکنش بوده. آری این شیوهی عشق است که چنین خرم از جهان میکند.
۸ در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱:
دیر فنا؟
دیر دودر سخن از درگذشتن است ونه از فنا شدن
گذار به جهانی دیر به مرحله ای دیگر از چرخه زندگی
Teddy در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۶ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هیچ است [۱۰۷-۱۰۱] » رباعی ۱۰۳:
اینکه از این رباعی نتیجه بگیریم که خیام آخرت را کاملا رد کرده کاملا غلط و پوچ است. و منظور شاعر صرفا پوچ دانستن لذات مادی و این دنیایی است
میر ذبیح الله تاتار در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۷:
سلام
آنگونه که خیام زندگی را معما میداند حضرت حافظ نیز معما دانسته اما با تفاوت اینکه خیام خود را این سوی پرده گفته و حافظ خودی پرده، که میفرماید:
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
میر ذبیح الله تاتار در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
سلام
حافظ در بیت هشتم برایمان میفرماید:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
میفرماید: دنبال راز زندگی نرو دنبال راز دهر نرو هیچ کس نمیتوان با حکمت و فلسفه این راز را گشود.
میر ذبیح الله تاتار در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
این رباعی خیام خیلی حکیمانه به ما نصیحت میکند که در زندگی نورمال و شادمان ادامه بدهید و عمرت را برای طرح های بزرگ و لا ینحل ضایع مساز قناعت پیشه کن قانع باش.
نگار بهشتی پور در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۵۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۰ - حکایت فریدون و وزیر و غماز: