nabavar
تاریخ پیوستن: ۴م خرداد ۱۴۰۰
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۱٬۰۰۱ |
nabavar در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۹ در پاسخ به عباسی-فسا @abbasi2153 دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:
در جایی می فرماید:
پرتوِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گِردِکان بر گنبد است
nabavar در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸:
گویی نفس باد صبا باده گسار است
قمری بسرایید ن و بلبل سرِ دار است
آن شاخه ی بادام که صد گل زده بر سر
فر یا د بر آورده که بر خیز بهار است
صحن چمن از مریم و نسرین و شقایق
تا چشم کند کار پر از نقش و نگار است
گویی که پرستار چمن خا دم گلزار
در پیرهن رنگرزان دست به کار است
آن دا یه ی ا بر ست که بر دامن صحرا
یک لحظه فرو بار د و گاهی به کنار استآهو ز سر شوق دگر طاقت نظّاره ندارد
در دشت تو گویی به سر موج سوار است
بیدار کند باد دل آو یز بهاران
آنرا که خبر نیست ، که آلاله به بار است
دستی زن و رقصی کن و از خانه برون شو
اکنون نه مجال غم و نه جای قرار است
بشنو ز ” نیا “ غم زدل خویش برون کن
بر سبزه و گل جا یگه ، دیدن یار است
+
nabavar در ۴ ماه قبل، سهشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:
مستِ مست
خمره و جام و قدح با عشق از مرجان کنم
تا به رقص باده با سد جلوه دست افشان کنم
تا مِی ام تا ساقی ام تا ساغرم تا مست مست
مشکل هجران به ساغرهای مِی آسان کنم
تا ز تاکستان هستی خوشه چینم شاد باد
آنکه چشم نرگسش بر درد خود درمان کنم
حاجب دولت سرای عشق را گویم که من
بی وفایی های دنیا را به مِی آسان کنم
تا که آه دل به اشک دیده گرما میدهد
سِیلی از موجش برانگیزم به غم طغیان کنم
تا صراحیِ دل از لعل لبش پر مِی شود
دامن حسن اش بگیرم سجده بر سبحان کنم
گر صبا از بوی زلف یار آرد هدیه ای
ناز انفاس خوشش بس شکر بی پایان کنم
من سبوی عشق در کف دارم و می در سبو
جرعه جرعه سر کشم تا ناز بر مستان کنم
زنده ام تا عشق در رگهای این تن می دَوَد
هوی هویی از خوشی چون جمع درویشان کنم
آتش دل کِی به آهی شعله اش نقصان گرفت؟
من درین درمانده ام، چون دود آن پنهان کنم
گر درین وادی ” نیا “ سودای عشقش وانهی
اشک ها ریزم ، دلِ بشکسته را ویران کنم
nabavar در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۲ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵:
اگه اجازه بدی کمک کنم که رباعی شما موزون بشود
صد حقه زدم که کار خود راست کنم
هر خواهش دل بی کم و بی کاست کنم
این سیل فنا نداد فرصت که کمی
دنیا به همان سان که دلم خواست کنم
nabavar در ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۱ در پاسخ به سیداحمد حسینی دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۵ - حکایت امیرالمؤمنین علی (ع) و سیرت پاک او:
اتفاقاً سعدی مثل شیعیان تعصبی نداشته و حضرت علی را بَری از اشتباه نمی دانسته، خواسته بزگواری و فروتنی آن جناب را برساند.
nabavar در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:
آن کَس که به دیده نقش اوهام گرفت
صد قول خلاف عقل در کام گرفت
در دَقدَقه ی پوچ گذشتَ ش همه عمر
کوهی ز خرافات به انعام گرفت
nabavar در ۶ ماه قبل، شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷:
حجاب
هلال ابروی جانان چنان زند ره دل
که ماه نو ز پس ابر جلوه ها بکنددمی اشاره کند، ای، بیا بیا که منم
که دل سپرده به مهرش خدا خدا بکند
دمی دگر به یکی تاب ، مویِ پر شکن اش
به روی چهره بیافتد که بس جفا بکند
حجاب بر رخ خوبان چه ناروایی ها ست
چنان که ابر بر رخ مه ، پیرهن قبا بکند
چه مستی است که بی باده می برد از هوش؟
چه ساغر است ، به یک جرعه مبتلا بکند؟
به راه عشق به پای خلیده خار، مرو
نشسته فتنه درین وادی و ریا بکند
شب فراق و غم هجر و ناله ی جانکاه
نه اشک دیده و آه سحر دوا بکند
ببین به خون جگر خو گرفته دیده ی تَر
مگر ” نیا “ غزلی را چو توتیا بکند
nabavar در ۶ ماه قبل، جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۴ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۱:
گرامی فاطمه دل سبک
ورا از تنِ خویش باشد بزه
بزه کی گزیند کسی بیمزه
گویا می گوید: کسی که گناهی می کند تقصیر از خودش است.
و کسی گناه بدون لذت انجام نمی دهد.
nabavar در ۶ ماه قبل، جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۴ در پاسخ به فراز رنج پور دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱:
گرامی فراز
چه توان کرد با دو دیده ی باز « دیده ی گشوده»
که فرودوختند دیده ی باز « مقصود پرنده ای ست به نام باز »
باز در دو معنای متفاوت به کار رفته.
مشکل است از سعدی در شعر ایراد گرفتن.
با احترام
nabavar در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۰:
گرامی فاطمه بانو
بداند تنِ خویش را در نهان
به چشم خرد جست راز جهان
خردمند باچشم خرد درپی یافتن راز جهان است. و بر آنچه در وجودش نهان دارد داناست.
nabavar در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۹:
گرامی فاطمه بانو
هر آن کس که رُخ زیرِ چادر نهفت
چنان دان که گشتست با خاک جفت
«معنای چادر درین جا کَفن است: هرکس زیر کفن پنهان شد،با خاک یکسان است.
منظورش زیبا رویانی بودند که در گذشتند.
nabavar در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:
گذشت
همه انگشت به لب در غم عمری که چه بی هوده گذشت
خار، روییده در اندیشه و، افکار غم آلوده گذشت
آنچه حاصل شده از عمرِ تبه گشته، پشیزی نخرند
آخر کار نگر کاین همه تب بر تن فرسوده گذشت
هر طرف باغ پر از مریم و نسرین و شقایق در کار
بانگ بلبل به سراپرده ی گلزار چه نشنوده گذشت
آنکه دل در گرو عشق نهاد و سر و دستار بداد
توسن عمر به در برد ازین وادی و پیموده گذشت
ای خوشا انکه نه در بند هوس بود و نه دلبسته ی مال
چون ” نیا “ آنچه خزف بود بیانداخت و آسوده گذشت
nabavar در ۷ ماه قبل، جمعه ۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۶:
فاطمه بانو:
با درود
وقتی بهرام برادرش را به پادشاهی خراسان منصوب کرد به او گفت: تو مانند پدرمان که بیدادگری کرد ومانند برهنه ای پیچان در وزش باد خزان شد، مباش.
منظورش این بود که دادگر باش تا چون پدرمان نشوی.
مانا باشی
nabavar در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان:
مرا باشد از درد طفلان خبر
که در طفلی از سر برفتم پدر
یکی خار پای یتیمی بکند
به خواب اندرش دید صدر خجند
همی گفت و در روضهها می چمید
کز آن خار بر من چه گلها دمید
صدرالدین خجندی یکی از علمای عرفان است اهل خجند در ایران باستان که شهری در تاجیکستان امروزی است.
طفلی : به نظر یای طفلی یای مصدری ست یعنی بودن در دوران کودکی، زمانی که کودک بودم.
روضه به معنای باغ و گلستان است.
امروزه روضه خوانی را از کتابی به نام روضةُ الشهدا ” گلستان شهیدان که شرح شهیدان کربلاست“ تألیف حسین واعظ سبزواری گرفته اند، که در قدیم از روی کتاب روضةالشهدا روخوانی می کردند به آواز خوش. این کار را روضه خوانی می گفتند.
nabavar در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۶ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۹ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان:
مشو تا توانی ز رحمت بری
که رحمت برندت چو رحمت بری
مصرع دوم را می توان اینگونه نیز معنا کرد : بر تو رحمت می برند وقتی به دیگران رحمت آوری.
اگر بگوییم : ”هنگامی به رحمت خدا بروی, وقتی که بمیری“ باید خداوند رحمت کند که یکتاست و باید رحمت برد باشد نه رحمت برند.
nabavar در ۷ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۲۹:
گرامی ماهان
بگشای سرِ زلفِ بُتی بند ز بند
یعنی با زلف نگاری زیبا بازی کن و خوش باش
nabavar در ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰:
جام مهردر دل بسی امید ، که دُردانه ام کنی
شاید، شراب مهر به پیمانه ام کنی
از دست دوست هرچه بگیری غنیمت است
دست از دلم مدار که دیوانه ام کنی
یک جام مهر از همه کس بیش ده مرا
تا بگذرم ز مستی و فرزانه ام کنی
مستی خوش است با قدح مهربانی ات
لبریز تر بریز که مستانه ام کنی
راز دلم اگر چه به کس بر ملا نشد
در دِه قدح به دُور، که پُرناله ام کنی
رخسار ما به باده چنان ارغوان شده
یک اشکِ دیگرم بده ، گلخانه ام کنی
بار غمم به سینه چو کوهی گران نمود
غائب مشو ز دیده که ویرانه ام کنی
دستم نمی رسد که بگیرم ز دامنت
تابم نمانده، اُستن حنانه ام کنی
فقرم ببین، زِ گنج زَرَت رایگان بده
اقبالِ بد بگیری و شاهانه ام کنی
باری دلم گرفت، به یک جام خسروی
دفع صدای بوم ز کاشانه ام کنی
روزی اگر که روی بگردانی از دلم
جارو به دستِ درگه میخانه ام کنی
چنگ است و ساقی و میِ رخشانِ خوشگوار
تا کِی اسیر مذهبِ بیگانه ام کنی
از عاشقی و مستی و فرزانگی بگو
از مکتب ” نیا “ که چو افسانه ام کنی
nabavar در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳:
این ابیات نیز تصحیح شود بهتر است:
بیت
۲۶
به جای : بدید آنک کلنبک بدو داد شاه
بدید آنکه لنبک بدو داد شاه
۴۱
بجای: بیود آن شب تیره با می به دست
ببود آن شب تیره با می به دست
nabavar در ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۱ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴:
گرامی فاطمه بانو
بپیچد همی از نهیبِ گزند:
شبان ثروتمند ی که صاحب این گوسفندان است از اینکه گزند و صدمه ای به او برسد بیمناک است و هراسان.
توانگر خداوند = صاحب ثروتمند
nabavar در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹: