گنجور

 
فروغی بسطامی

دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است

چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است

من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن

که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است

گر تو اَش وعدهٔ دیدار ندادی امشب

پس چرا دیدهٔ من از همه بیدارتر است

طوطی اَر پستهٔ خندان تو بیند گوید

که ز تَنگ شکر این پسته شکربارتر است

هر گرفتار که در بند تو می‌نالد زار

می‌برد حسرت صیدی که گرفتارتر است

به هوای تو عزیزان همه خوارند، اما

گل به سودای رخت از همه کس خوارتر است

گر کشانند به یک سلسله طراران را

طرهٔ پرشکنت از همه طرارتر است

گر نشانند به یک دایرهٔ عیاران را

چشم مردم فکنت از همه عیارتر است

گر گشایند بتان دفتر مکاری را

بت حیلت‌گر من از همه مکارتر است

عقل پرسید که دشوارتر از کشتن چیست

عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

تیشه بر سر زد و پا از در شیرین نکشید

کوه‌کن بر در عشق از همه پادارتر است

در همه شهر ندیده‌ست کسی مستی من

زان که مست می عشق از همه هشیارتر است

دوش آن صف زده مژگان به فروغی می‌گفت

که دم خنجر شاه از همه خون‌خوارتر است

سر شاهان جوان بخت ملک ناصردین

که به شاهنشهی از جمله سزاوارتر است