Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۲ در پاسخ به ایمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۳:
ایمان عزیز، در این بیت خداوند به مخلوق (خاص و عام) میفرماید از آنجا که من سرچشمه ی مهر و وصال و دلجویی هستم، پس از سر مهربانی کمر به تیمار و نوازش و دلجویی تو بسته ام. منظور فقط این نیست که چون غمت را دیدم پس تصمیم به دلجویی گرفتم، بلکه به معنای والاتر یعنی من (پروردگار) عهد به دلجویی از هر آنکه به درگاهم رجوع میکند دارم. و اگر دیده را دیده ای بخوانیم یعنی ای مخلوق تو قبلاً هم برکات وصال و تیمار و نوازش مرا دیده ای.
سیمرغ در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱:
توس و مکبث در سوگداستان فروود سیاووش
شاید برای برخی این پرسش پیش بیاید که با آنکه رستم پیش از این به خونخواهی خون سیاووش رفته بود این یورش و خونخواهی دوباره کیخسرو و ایرانیان در خاک توران از چه روست؟
پاسخ را آنان که فیلم Troy را دیده اند آسان تر در می یابند آنجا که آگاممنون به برادرش که آماده پذیرش پیشنهاد پاریس برای نبرد تن به تن و پایان جنگ و برگشت همه به خانه هایشان است یادآوری میکند که این همه راه را برای برگرداندن یک زن به آنجا نیامده است بلکه برای گرفتن سرزمین و زر و مال و به زیر یوغ آوردن مردمان آنجا به این سرزمین آمده است!
این نکته را فردوسی آنجا که از تاراج دژ فرود از زبان وی در بستر مرگ سخن گفته است
کنون اندر آیند ایرانیان به تاراج دژ پاک بسته میان
پرستندگان را اسیران کنند دژ و باره کوه ویران کنند
و به همینگونه در تاراج شهر مرزی توران تژاو
ازان پس برفتند سوی گله که بودند بر دشت ترکان یله
گرفتند هر یک کمندی بچنگ چنانچون بود ساز مردان جنگ
بروشنی آشکار میکند. تا جایی که بیژن با دیدن گوهری چون اسپنوی از دنبال کردن تژاو دست برداشته و زن زیبای تژاو را زیر بغل زده و خوش و خندان به لشکرگاه باز میگردد!
روشن است که خون سیاووش بهانه ای بیش نیست برای نبرد بر سر خاک و سرزمین برای ایرانیان و اگر در این راه برادر خسرو هم به گفته ای – به کوشش نیروهای خودسر- از میان برداشته شود چه باک! به گفته طوس پادشاه خیلی هم بدش نخواهد آمد!
بدو گفت طوس ای گو نامدار ازین گونه اندیشه در دل مدار
کزین شاه را دل نگردد دژم سزد گر نداری روان جفت غم
فردوسی هراس از اینهمه وحشی گری سپاه ایران را آنجا به رخ خواننده میکشد که فرود از زنان و پرستندگان دژ میخواهد که پیش از اینکه بدست سپاه ایران بیافتند خودکشی کنند و خود را از بالای دژ به پایین افکنند و مادرش نیز پس از به آتش کشیدن کاخ با خنجر شکم خود را شکافته و بر بالین وی خودکشی میکند.
پرستندگان بر سر دژ شدند همه خویشتن بر زمین برزدند
یکی آتشی خود جریره فروخت همه گنجها را به آتش بسوخت
یکی تیغ بگرفت زان پس بدست در خانهٔ تازی اسپان ببست
شکمشان بدرید و ببرید پی همی ریخت از دیده خوناب و خوی
بیامد ببالین فرخ فرود یکی دشنه با او چو آب کبود
دو رخ را بروی پسر بر نهاد شکم بردرید و برش جان بداد
در دژ بکندند ایرانیان بغارت ببستند یکسر میان
پرسش دیگر اینکه نقش و جایگاه کیخسرو و طوس در این میانه چیست؟ آیا پیشنهاد نخست یورش و تاراج توران زمین از سوی طوس به کیخسرو داده شد و دست کم به او یادآوری شد و این طوس بود که آن اندازه بر آن پافشاری کرد تا خود نقش کلیدی در این میان بازی کند؟ اگر نه چرا از میان سواران و سپهبدان ایران زمین کیخسرو طوس را برای این این کار برمیگزیند (یعنی درست همان کسی که از نخست با شهریاری و پادشاهی وی ناخشنود بود!)؟ آیا کیخسرو با برگزیدن طوس برای این سفری میخواست او را از پایتخت خود دور نگهدارد؟ آیا وی نیازمند تندی و ناجوانمردی طوس برای کشتار و تاراج سرزمین های توران بود؟ آیا کیخسرو می بایست با دستور یورش به توران بی عاطفگی خود نسبت به زادگاه و مردمان مادری خود را برخ ایرانیان میکشید و در این آزمون پیروز بیرون می آمد؟ آیا پافشاری بر اینکه در دو راهی بیابان و برفسار کوهستان سپاه می بایست به سمت بیابان براه بیافتد نشانه ای از شخصیت شناسی کیخسرو برای رهسپاری سپاه به سمت دژ برادر و از میان بردن او بوده است (دست کم آیا ناخودآگاه چنین اندیشه ای او را فرا گرفته بوده است)؟ همچنان که در داستان اکوان دیو رستم می دانست که آنچه از اکوان بخواهد وارونه آن خواهد شد آیا اینجا هم نقشه ای برای رسیدن به خواستهای ناخودآگاه درون در میان بوده است؟
نگریستن به شیوه داستان پردازی فردوسی در کنار روش کسانی همچون شکسپیر برای نشان دادن کشمکش های خوبی و بدی و شیطان و فرشته در درون قهرمانان داستان بخوبی روشن میکند که نمایش های فردوسی همانند سوگداستان فرود (برای نمونه در برابر مکبث یا هملت) جورچینی ( puszzle ) است که پر کردن بخشی از آن را به خواننده واگذار کرده تا خود بدین پرسشها پاسخ دهد و تنها گاهی سرنخ نه چندان روشنی برای رسیدن به پاسخ آنها برجای گذاشته است.
روشن است که ذهن فردوسی همانند درون کیخسرو در این داستان در پیچ و تاب خوبی و بدی در نوسان است و این سردرگمی بروشنی در گفتار و رفتار بهرام آشکار شده است. او از آغاز بر این باور بوده است که این سپاه براستی برای خوانخواهی از خون سیاووش بسوی مرز توران به پیش تاخته است و اینکه درنمی یابد که این شتاب برای کشتن فرود یادگار سیاووش که دل با ایرانیان دارد از بهر چیست؟ اگر ایرانیان بدنبال کینخواهی از افراسیاب و تورانیان هستند آیا تا بدینجا راه را به نادرست نیامده اند و آنگاه دلش از این همه بیداد و تاراج دارایی فرزند سیاووش و برادر پادشاه کیخسرو بدرد آمده است.
چو بهرام نزدیک آن باره شد از اندوه یکسر دلش پاره شد
همه دژ سراسر برافروخته همه خان و مان کنده و سوخته
بایرانیان گفت کز کردگار بترسید وز گردش روزگار
ببد بس درازست چنگ سپهر به بیدادگر برنگردد بمهر
زکیخسرو اکنون ندارید شرم که چندان سخن گفت با طوس نرم
به کین سیاوش فرستادتان بسی پند و اندرزها دادتان
ز خون برادر چو آگه شود همه شرم و آذرم کوته شود
فردوسی در آخر سیاست همه سیاستمدارانی را نمایش میدهد که برای شستن دستان خود از جنایت هایی که به آن دست زده اند جلوی همگان اشک تمساح ریخته و از گذشته افسوس میخورند و خود را بیگناه و پاک و حق مدار جلوه میدهند. طوس که در برابر همه آزمندی ها و بلندپروازی هایش از فدا کردن جان پسر و نزدیکان خود نیز بیم نداشته است پیکر بی جان فروود و ارسپ و ریونیز را با کفن و تشریفات نظامی و سلطنتی درخشان! به دخمه بالای کوه سپرد و بعد سه روز عزای عمومی برای پیگیری تاراج و یورش به سوی شهر مرزی دیگر توران براه افتاد! (این را مقایسه کنید با حال و روز رستم پس از مرگ سهراب که در شاهنامه آمده است!)
سه روزش درنگ آمد اندر چرم چهارم برآمد ز شیپور دم
سپه برگرفت و بزد نای و کوس زمین کوه تا کوه گشت آبنوس
براستی بسیاری از درونمایه های شخصیت مکبثت شکسپیر را میتوان اینجا در رفتار و گفتار طوس دید. داستانی که در آن بسیاری قربانی وسوسه آز و دیوانگی یک نفر میشوند.
به بند درازیم و در چنگ آز ندانیم باز آشکارا ز راز
هیوا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹۶:
درود
جسارتا امکان داره بیت «لب بسته در محیط صدف کرد زندگی قانع رهین منت حاتم نمی شود» معنی کنید
کوروش در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۵۱ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۷ - دریافتن طبیبان الهی امراض دین و دل را در سیمای مرید و بیگانه و لحن گفتار او و رنگ چشم او و بی این همه نیز از راه دل کی انهم جواسیس القلوب فجالسوهم بالصدق:
نچیز یعنی چی
احمد رحمتبر در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
چو روشن شود بشمرد روز پی.
پی شمردن کسی را؛ مراقبت اعمال او کردن . حساب عمل و کار او داشتن
احمد رحمتبر در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
بیاموختش بزم و رزم و خرد
همی خواست کش روز رامش برد
تهمتن میخواست که او را در روز شادی همراهی کند.
احمد رحمتبر در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:
بخوبی بیارای و فردا مگوی: خود را به خوبیها آراسته کن و اندوه فردا نداشته باش.
همی گفت شادی ترا مایه بس بهفردا نگوید خردمند کس
گفت که بهترین سرمایه برای تو شادی است، شخص خردمند اندوه فردا را نمیخورد.
توکل در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۴ در پاسخ به بهمن عمرانی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:
چطور میشه با گنجور تماس گرفت که این ابیات که شما فرمودید را اصلاح کنند .چرا بعد از گذشت چندین ماه گنجور این متن را اصلاح نکرده با اینکه واضح است اشکال تایپی داره
امید سعدی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱:
میشه بگید در کدام غزل حافظ تحت تاثیر سعدی نبوده حاضرم در این باب با هرکسی که ادعایی دارد مناظره کنم به شخصه ششصد و چهل و چهار بیت از حافظ رو شناسایی کرده ام که مستقیما از ابیات استاد سخن برگرفته شده است و به یاری خدا پس از اتمام چاپ خواهم کرد
توکل در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۶ در پاسخ به علی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:
درود .ممنون اما تعحبم چرا گنجور بعد گذشت ۹ ماه هنوز این غلط های تایپی را اصلاح نکرده است .معمولا از روی گنجور با همین غلطها پرینت میگیرند
سامه ۵۴ در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲ - قلندرخانه عشق:
یشوی الوجوه گشته بر سیر منتهی
برون شده جبریل تا که فطن برکشی
تقدیم به روح شیخنا عبدالقادر گیلانی
افشین در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱:
کهن گشته این داستانها ز من
کنون نو کند روزگار کهن
اگر زندگانی بود دیر باز
بدین دین خرم بمانم دراز
چرا اینهمه تحــــــــــــــریف؟!!!!
عفا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۴:
گه بر لبت لب مینهد گه بر کنارت مینهد
چون آن کند رو نای شو چون این کند رو چنگ شو
اگر لب بر لب تو می گذارد، برو "نی" بشو و اگر در کنارت یا به آغوشت می کشد، برو "چنگ" شو.
بنشان تو جنگها را بنواز چنگها را
ز عراق و از سپاهان تو به چنگ ما نوا دِه
Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۳:
💜راز و نیاز عرفانی و زیبای حضرت #مولانا با معشوق. این یکی از صدها غزلی ست که #مولانا در آن زبان به مدح پروردگار میگشاید و مطابق رویه ی همیشگی اش، همزمان گوهرهایی ارزشمند از دریای معرفت را در قالب آگاهی بخشی ارزانی مخاطب میکند. در نگاه اول این فقط غزلی ساده در مورد ستایش معشوق است اما با کمی نگاه دقیق تر، پی به ژرفای معانی آن میبریم. #مولانا با ساده ترین واژه ها، دریایی از آگاهی را چه در ستایش پروردگار و چه در شناخت مقام عرفانی خود و وسیع تر از آن،مقام عرفانی ذات الهی انسان(که طبق همیشه نهیبی به مخاطب است که ببین مقام انسان تا به کجا میتواند بزرگ باشد) به مخاطب ارزانی میکند.نگاهی گذرا به معانی نهفته در این غزل شگفتی بسیاری برای آنکه به دنبال راهی به سمت آگاهی و خودشناسی میگردد به ارمغان می آورد. در بیت آغازین #مولانا خویش را اندیشه ای از اندیشه های مقام الهی، یعنی خود را حاصل اراده و خواست پروردگار میداند که بیانگر این صفت الهی ست که او چون چیزی را بخواهد پس همان میشود(اشاره به آیه ی۳۶ سوره ی یاسین)، در همین بیت مرتبه ی تسلیم و رضا را در #مولانا میتوان درک کرد، سپس در بیت دوم گریزی به مرتبه ی مهر الهی میزند و در بیت سوم ناگهان پرده از رازی برمیدارد که همیشه مورد تردید و سوء استفاده ی معنایی از جانب کاسبان دین قرار گرفته است، #مولانا ذات پاک انسانی (یعنی ذات پالوده و خالی از صفت های پست این جهانی،ذات الهی) خود را محل تجلی صفات خدایی،و همرنگ و هم جنس ذات پاک بی انتهای پروردگار میداند(با درک عمیق این معنی ست که منصور فریاد انا الحق سر میدهد و از کینه و بد سرشتی دین فروشان تکفیر و به دار کشیده میشود).در بیت چهارم #مولانا باز بلمی به دریای بی کران لطف پروردگار میزند و در بیت پنجم دوباره معنای دقیق تری از بیت اول و سوم ارایه میدهد، #مولانا در این بیت روح متعالی خود و حتی جسم خاکی و فانی اش را اثری از آن ذات پاک خدایی میداند و بودن خود(بودن تفکری و خردورز) را نتیجه ی خواست خدا برای تجلی دادن ذات پاکش در مخلوق میبیند(بابا طاهر در وصف این نگرش میفرماید:به دریا بنگرم دریا ته وینم... #مولانا مانند دیگر بزرگان عرفان،خدا را در همه ی اجزای هستی پیدا و مانا میبیند).سپس در بیت ششم خود را پس از فراز و نشیب های بسیار ، مات و فنا شده در او میبیند (که بالاترین مقام خداشناسی ست و ادعایش کار هر کسی نیست)، سپس در بیت هفتم دل خود را محل تجلی نور خدایی میگوید(دل را به شیشه، نور خدا را به چراغ و خودِ از خود بیخودش را چراغدان آن چراغ تشبیه میکند،اشاره به آیه ی۳۵ سوره ی نور)این یعنی #مولانا بی پرده مقام خود را در بالاترین حد انس و نزدیکی به معشوق میبیند. این معنا را ادامه میدهد تا در بیت واپسین با گریزی به آیه ی۵۳ سوره ی #فصلّت حجت این همه پرده افکنی و فاش گویی را حتی بر تمامی آنان که برای رد یا قبول هر مطلبی به #قرآن رجوع میکنند نیز تمام میکند. آنجا که میفرماید خداوند نشانههای بزرگی خود را در وجود من به ظهور رسانیده است، پس پروردگارا تو مرا به سوی خویش فرا بخوان (یا شاید تو مرا به زبان یاد کن) چرا که من نشانه ای بر بودن تو هستم.
Polestar در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۲۲ در پاسخ به محمدامین دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۳:
سوره فصلت، یکی از چهار سورهی عزائم دارای سجدهی واجب است که سورهی سجده هم نامیده شده
کوروش در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۸ - چالیش عقل با نفس هم چون تنازع مجنون با ناقه میل مجنون سوی حره میل ناقه واپس سوی کره چنانک گفت مجنون هوا ناقتی خلفی و قدامی الهوی و انی و ایاها لمختلفان:
بزرگترین نکته این داستان اشاره به نوع سوم از انسان هایی هست که هم عقل دارن هم نفس ، این دسته در برزخ به سر میبرند و تا زمانی که در این حالت باشن نه به دنیا میرسن نه به آخرت یا به تعبیر بهتر هم دنیاشونو از دست میدن هم آخرت
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
این دسته از آدم ها باید خیلی سریع تکلیفشون رو با خودشون مشخص کنن مثل همین مجنون که تکلیفش مشخص شد و راه خدا رو در پیش گرفت وگرنه از اینجا رونده و از اونجا مونده میشن و عاقبت جالبی نخواهند داشت .
nabavar در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲:
مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم رسم عاشقی را با برده داری اشتباه نگیریم، اینجا آرزوی وصل است و نیاز، با { الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَا } متفاوت است. سعدی خود را دست کم نگرفته بلکه نیاز عاشق را به بهترین وجه بیان می دارد. همین حسن سخن سعدی ست که مردمان عاشق گفتار اویند.
کوروش در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۱ - حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز میریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمیرسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب میآورد:
ای مسلمان خود ادب اندر طلب
نیست الا حمل از هر بیادب
هر که را بینی شکایت میکند
که فلان کس راست طبع و خوی بد
این شکایتگر بدان که بدخو است
که مر آن بدخوی را او بدگو است
زانک خوشخو آن بود کو در خمول
باشد از بدخو و بدطبعان حمول
........
منظور از حمل همون تحمل هست یعنی با ادب کسیه که بی ادبی دیگران رو تحمل میکنه و صداشو در نمیاره
البته این نظر منه ک بهش مطمئن نیستم اگه کسی فکر میکنه اشتباه گفتم لطفا درستشو بگه
کوروش در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۱ - حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز میریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمیرسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب میآورد:
آن یکی نایی خوش نی میزدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست
نای را بر کون نهاد او که ز من
گر تو بهتر میزنی بستان بزن
..................
خیلی خندیدم عالی بود خخخخ
سجادد در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۷ در پاسخ به یکی (ودیگر هیچ) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب: