توکل در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹:
کمند از رهی بستد و داد خم
بیفگند خوار و نزد ایچ دم
یعنی کمند را از غلام خود گرفت و سر آن را حلقه زد و با آسانی و بدون سر و صدا آن را روی دیوار انداخت .رهی : غلام ، خوار : اینجا به معنای آسانی و سادگی
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در مدح کمالالدین محمود خال:
به عهد او که دادیم باد عهدش- اصلاح گردد.
به عهد او که دایم باد عهدش
برگ بی برگی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
گُل در اینجا گُلِ سرخ و نمادِ عشق است، افشاندن یعنی پراکنده کردن، منتشر کردن، و گُل بر افشاندن کنایه از انتشارِ عشق و شادی در جهان است، کاری بس بزرگ که شاید امروزه بیشتر از هر زمانی جایِ خالیش در جهان احساس می شود، غالبن انسان بجایِ عشق و شادی افشاندن در جهان بصورتِ فردی و جمعی شدیداََ علاقمند است نفرت، درد و غم را در فضا پراکنده کند و گویی برای او لذت بخش تر است، عدمِ تحملِ همزیستیِ توأم با محبت و متعاقبِ آن اختلافاتِ خانوادگی، قومی و مذهبی و درنتیجه برپا کردنِ جنگها یکی از مشکلاتِ جوامعِ بشری ست و بنظر می رسد در دورانِ حافظ نیز چنین بوده است، پسحافظ که قصدِ برهم زدنِ این قاعدهی نانوشته را دارد راهکار و علاجِ این بیماریِ مزمنِ بشریت را رفتن به میخانهٔ عشق و انداختنِ مِی در ساغر می داند. در مصراع دوم فَلَک و این جهانِ مادی محدودیت است ودارایِ سقفی ست مُعَّیَن که از آن فراتر نمی توان رفت، هرچند امروزه به برکتِ علم انسان به دور دستها و دیگر کهکشانها نیز اشراف پیدا کرده است اما هرچه پیش رود باز هم محدودیت است و با اینکه می تواند بینهایت را تصور کند اما او را بدان راهی نیست، پس حافظ می فرماید با در انداختنِ شرابِ عشق در ساغرِ وجود، انسان می تواند با چنین طرحِ نوی یعنی افشاندنِ عشق و دوستی بجایِ کینه توزی و نفرت پراکنی این رویهی غلطِ دیرینه را بر هم زده و با شکافتنِ سقفِ محدودِ فلک، دیدِ محدودیت بینِ جسمانی و این جهانیِ خود را به بینشِ بینهایتِ خداوندی تغییر داده و متعالی کند.
اگر غم لشگر انگیزد که خونِ عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
اما در این راه عاشقی و نثار محبتِ انسانها به یکدیگر، قطعآ موانع بزرگی وجود دارد، دیو که ضدِ شادی ست و کارش تولیدِ غم است نیز بیکار ننشسته و لشگر خود را بر می انگیزد تا به مقابله با عاشقان برخاسته و با ریختنِ خونشان از این طرحِ نو که گُل برافشانی و عشقورزیست جلوگیری کند، و حافظ که در راهِ عشق پایدار و مصمم است برای این مانع هم راهکار داشته و اتحاد با ساقی را در نظر دارد، ساقی در اینجا انسانهای به عشق زنده شده و راه بلدی همچون مولانا و عطار و فردوسی و سعدی هستند که با اشعار و ابیاتِ خود شرابِ عشق را در جهان پراکنده اند، و حافظ می فرماید با یاریِ آن ساقیان که از جنسِ شادیِ محض هستند می توانیم بر لشگرِ غم بتازیم و بنیادش را برای همیشه بر می اندازیم. درواقع توصیه ای برای همهٔ انسانهای عاشق است تا به این روش اجازهٔ نفوذِ دوبارهٔ غم و بازگرداندنِ خشم و کینه و عداوت و حسادت را ندهند. مولانا نیز در بیتی آثار و ابیاتِ عارفان را ستاره هایِ دیو سوز نامیده است که عاشقان باید هر لحظه از این شراب بنوشند تا یارایِ مقابله با لشگرِ غم را داشته باشند.
شرابِ ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیمِ عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم
حافظ قصدِ آن دارد تا بر خلافِ عادتِ دیرینه و چند هزار ساله که انسانها غم و درد را در جهان پراکنده می کنند، با این طرحِ نوی خود گُل و عشق و شادی را در جهان بیفشاند، و چنانچه در بیتی دیگر کارِ بر خلاف آمدِ عادت را موجبِ کامیابی می داند، پس در این بیت نیز همین مضمون را بکار می برد تا کامیاب شود، می دانیم بنا بر عادت انسان به سفارشِ دیو با تولیدِ غم خون و درد را در جامِ خود ریخته و می نوشد اما با توهم آنرا شرابی قرمز می بیند، پس چه می شود اگر این بار گُلاب در آن بریزد؟ یا همان خون و دردها و کینه هایِ قدیمی را در مجمر و آتشدان می ریزد و بویِ بدِ آنرا بویِ عود و عنبر تصور می کند، پسچه می شود اگر او این بار نسیمِ عطر افشانی که عطرِ غزلها و شعرهایِ بزرگان است را در مجمر بریزد که همچون شکر خیر و برکت وشیرینیِ زندگی برایش به ارمغان می آورد ؟ به بیانِ دیگر شرابِ ارغوانی که به رنگِ خون است می تواند قدح های مملو از خونابه و درد باشد که انسان با دیدِ محدودیت بین خود آنها را شرابِ سرخ رنگ می بیند، برای مثال کسی به همسرِ خود خیانت می کند و در این کارِ خود قدحی را پر از شرابِ ارغوانی میبیند که می تواند آنرا نوشیده و به آن مست شود در حالیکه آن قدح مملو از خون است و سرانجامی جز درد و غم برای خود، همسر و اطرافیانش ببار نمی آورد، یا انسان بصورتِ جمعی با ریختنِ دردهای کهنه در آتشدان جنگ و کشتار براه انداخته و پیروزی هایِ خیالی را قدح هایِ شراب و برکت می پندارد و باز هم واقعیت این است که قدح هایی مملو از خون و درد را نصیبِ خود و جهانیان می کند، حافظ با طرحِ نوِ خود می خواهد تا انسان و در مجموع بشریت بجایِ آن خونابه ها گُلاب در قدحِ وجودش بریزد، گُلابی که همراه با شکرِ مصرع بعد موجبِ شفای دردها شده و نشاط و شادمانی را برای خود و جهانیان به همراه می آورد. ( در قدیم باور ِ عموم این بود که شربتی از گلاب و شکر بسیاری از دردها را درمان می کند).
چو در دست است رودی خوش ، بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پا کوبان سر اندازیم
رودِ خوش در اینجا آبِ زندگی ست که بر وجودِ حافظ جریان یافته است و او که پیش از این اذعان نموده " آنچه استادِ ازل گفت بگو می گویم" و یا اینکه "بارها گفته ام و بارِ دگر می گویم که منِ دلشده این رَه نه به خود می پویم" در اینجا هم خطاب به یگانه مطربِ هستی که شادیِ محض است و شادی آفرین، از او می خواهد تا اکنون که رودِ خوشِ حافظ در این جهان در دسترس است سروده ای خوش را بصورتِ ابیاتی آهنگین بنوازد (از عالمِ غیب بر او الهام کند) تا حافظ نیز بلادرنگ با طبعِ روانِ خود آنرا پرداخته و بصورتِ غزلی زیبا به جهانیان عرضه کند، تا او و مخاطبینش یعنی همه ما انسانها نیز با خواندن و بکار بستنِ این غزلهایِ ناب دست افشان کنان و پای کوبان( با رضایت و شادمانی ) سرِ ذهنیِ خود را بیندازیم، سری که متوهمانه زنده کردنِ درد و کینه هایِ گذشته و همچنین حرص و طمع و شهواتِ خود را قدحِ شرابِ ارغوانی میبیند، درواقع انسان هرچه می کشد از سرِ ذهنی و توهماتِ خود می کشد و حافظ بمنظورِ نِیل به اجرایِ آن طرحِ نوِ از ما می خواهد تا این سرِ ذهنی را بوسیلهٔ ابیات و غزلیاتی که سرمنشأِ آن مطربِ زندگی ست بیندازیم. نکتهٔ حائز اهمیتِ ابتدایِ بیت اینکه تا جریانِ آبِ زندگی بر شاعری جریان نیابد درِ معنی بر او گشوده نگردد و لاجرم مطربِ عشق نمی تواند شعِرِ تری همچون شعرِ حافظ را در او انگیزد. شاید به همین دلیل است که شعر و غزلهای حافظ بی همتاست و چه بسا صدها و هزاران سال باید بگذرد تا بار دیگر چنین رودی خوش در دستِ گیتی بیاید.
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
صبا همان نسیمِ عِطر گردانِ منتشر کنندهٔ این غزلیات و آموزشهایِ بزرگان است، پس از آنکه سالک پای کوبان و با شادمانی و رضایت سرِ ذهنی یا خویشتنِ کاذبش را رها کرد به مرتبه ای خواهد رسید که می بیند تنها خاکِ وجودِ اوست که بر جای مانده است، حافظ این باقیمانده وجود خود را نیز تقدیم آن عالی جناب یا حضرت معشوق می نماید که در عرفان به مرتبهی فنا یا نیست شدن در هستِ او گویند و از صبا میخواهد که آنرا بر سر کوی حضرتش ببرد، باشد که آن شاه خوبان از او راضی و خوشنود شده و نظر بر این منظره یعنی خاکساریِ او بیندازد .
یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
حافظ این عشق و شوریدگیِ خود و انسانهای عاشق را در تقابل با دو دسته عاقلان و بافندگانِ طامات و کرامات میداند، در واقع این دو گروه هستند که با عاشقی تقابل و زاویه دارند، گروهی عقل را که هدیه خداوند به انسان است مستمسک قرار داده و براساس آن شالوده تفکر فلسفیِ خود را بنا گذاشته اند در صورتی که عاشقان قایل به دو عقل هستند، یکی همین عقلِ جزوی که آنرا عقلِ معاش نامیده اند و دیگری عقلِ کلی که عقل خداوند است و اگر سالکِ کویِ عشق و معرفت بخواهد بر اساس عقلِ معاش اندیش تصمیم بگیرد قطعآ از ادامه راه باز خواهد ماند چرا که این عقلِ محاسبه گر ورود به عاشقی و دنیای معرفت الهی را مایه ضرر انسان میداند، اما اگر انسان بر مبنایِ عقلِ محض که پس از رهایی از ذهن به آن دست می یابد تصمیم بگیرد همان راه عاشقی مورد نظر حافظ و عرفا را بر می گزیند. حافظ می فرماید گروهی نیز طامات بافته و در ذهن و خیالشان، خود را بر اثر عباداتِ کثیر صاحبِ کرامات می پندارند و راهِ حافظ و عاشقان را خطا تصور میکنند، حافظ میفرماید در نهایت آن یگانه داور هستی بین او و طرح نویِ او با این دو گروه قضاوت خواهد کرد .
بهشتِ عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خُمَت روزی به حوض کوثر اندازیم
حافظ خطاب به آن دو گروه در بیت قبل میفرماید ولی اگر حتی با عبادات و زهد خود خواهان بهشت موعود با آن توصیفات باغهای عدن هستی باز هم باید از راه عاشقی عبور کنی و با پیر خراباتی همچون حافظ به میخانه عشق بروی که در نهایت روزی خواهد رسید از پای خم شراب خود را در حوض کوثر ببینی، حوض کوثر چشمه آبی ست در بهشت که دوستان به تفصیل درباره آن شرح نوشته اند، و تعبیر دیگر کوثر ، فراوانی و بینهایت خداوند است که سرانجام و فرجام سالک عاشق میباشد .
سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
سخندانی و خوشخوانی به معنی خوانش و دریافت صحیح معانی غزل و اندیشه های حافظ است که در این جهان فرم (بصورت نمادین شیراز ) کسی درک درستی از آن نداشته و بر حسب گمان و ذهن خود این ابیات عرشی را تعبیر و تفسیر میکند ، حافظ میخواهد از این عدم درک صحیح از جهان بینیِ خدایی، خود را به ملک وجهان دیگری بیندازد، آنجایی که قدسیان این ابیات را مشتاقانه قدر دانسته و شعر حافظ را عاشقانه از بر میکنند بدونِ شک اهلِ معنا هستند و خوش خوان.
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - ایضا در وصف عمارت ممدوح:
تشنه را زان هوا نمیسازد/ زان برنج سبات رنجورست-- اصلاح گردد.
فتنه را آن هوا نمیسازد/ زان به رنجِ سُبات رنجورست
فتنه در زمان ممدوح خوابیده است.
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۳۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:
عقل مست لعل جان افزای توست
دل غلام نرگس رعنای توست
نیکویی را در همه روی زمین
گر قبایی هست بر بالای توست
چون کسی را نیست حُسن روی تو
سیرِ مهر و مه به حُسن رای توست
کوروش در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۶ - قصهٔ مسجد اقصی و خروب و عزم کردن داود علیهالسلام پیش از سلیمان علیهالسلام بر بنای آن مسجد:
لطفا این مثنوی رو تفسیر کنید
کوروش در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۴ - رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن:
دو بیت آخر رو لطفا تفسیر کنید
همیرضا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۴ در پاسخ به امیرحسین سدهی دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح ناصرالدین طاهر:
با سپاس، دو موردی که اشاره فرمودید اصلاح شد.
محمدعلی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در موعظه و گوشهگیری:
ای پای بست مادر «و واماندهٔ» پدر
«برّا بوالدیه» تو را دیده دودمان
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر:
توال دست ترا موج بحر و بذل سحاب/ مسیر امر ترا بال برق و پای صباست
ز اعتدال هوایی که دولتت دارد/ حماد را چو نبات انتمای نشو و نماست
نقطه گذاریها اصلاح گردد
نوالِ دست در برابر بذلِ سحاب
جماد صحیح است نه حماد. جماد و نبات هر دو میخواهند رشد کنند.
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر:
ز تف قهرش در طبع آن استسقاست- اصلاح گردد
ز تَفّ قهرش در طبعِ آب استسقاست
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح خاقان اعظم عمادالدین پیروزشاه:
باد ببر پیروزی و شاهی قرارت- اصلاح گردد
باد بر پیروزی و شاهی قرارت
محسن در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کردهاند:
https://shaareh.ir/jamejahannama12/
Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۶:
💜حضرت #مولانا در این غزل زیبا گریزی به گذشته ی خویش میزند و از دوران عاقل نمایی خود میسراید، اگر چه وصف این عاقل بودن بیشتر به کنایه و طعنه مینماید. خطاب کنایه گونه ی #مولانا در این غزل به همگان است نه شخصی خاص. به همه ی کسانی که در چرخه ی پر تکرار و پر تزویر روزانه دچار آمده اند. حضرت #مولانا با اینکه در این غزل به ظاهر از عقل معاش تمجید میکند اما اگر دقیق تر به معنای غزل نگاه کنیم میبینیم که حضرتش به واقع عاقلان و عقل را به نکوهش گرفته است نه تمجید. گویا مراد #مولانا از این غزل بیدار کردن خفتگانی ست که به خیال عقل، ذات خدایی خود را اسیر ارزشهای پست این جهانی کرده اند و از اصل رمز آفرینش که همانا پالایش روح و قدم در راه معشوق نهادن است غافل مانده اند. او به زبان کنایه آنان را گم شدگانی در بیابان خودبینی و آز میخواند که به گمان باطل خود به دنبال گذران زندگی ای آرام هستند اما در واقع اسیر امیال و غرایز شده و راه بیراهه را پیش گرفته اند. زبان غزل ساده و قابل درک برای همگان است و پیچیدگی واژگانی و معنایی ندارد، شاید به این خاطر که همگان آنرا بفهمند و بهانهای برای کسی باقی نماند. اما مهمترین بیت این غزل همانا واپسین بیت است، آنجا که #مولانا خودش را به گنجی از خاک(خاک در اینجا یعنی آنچه از تمایلات این جهانی در انسان وجود دارد چه ثروت چه مقام و... و همچنین کنایه ای ست به این باور ادیان که انسان از خاک خلق شد) بیرون افتاده توصیف میکند و به معنا میفرماید که چون بر نفس خویش پیروز آمدم و قارون وجودم را کُشتم و گوهر درونم را از خاکِ پستی ها برگرفتم ، اینگونه ارزشمند شدم و به این مرتبه از حیرانی در راه معشوق رسیدم.
امید که چراغ روشنش، راهنمای روحی همه ی رهروان این راه باشد.
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی:
برضمیر خصم تو یاد تو همچون نان رود- اصلاح گردد.
برضمیر خصم تو یاد تو همی چونان رود
چونان: مانند
Kian در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۹ در پاسخ به هانیه دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
بنابراین تو از اصل خودت یا همان جان خودت دور افتاده ای و گویا خود اصلیت از دید تو پنهان گشته است.
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح ناصرالدین طاهر:
افلاک را زمانهٔ اقبال تو نصیب/ و اشراف را ستانهٔ والای تو مب:: اصلاح گردد
آخرین واژۀ بیت «مآب» است.
ستانه همان آستانه (به معنی درگاه) است.
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۰۳ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح ناصرالدین طاهر:
چندان درنگ که کنم خدمتی به شرط- اصلاح گردد
چندان درنگ نه، که کنم خدمتی به شرط
افشین در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰:
آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین
آنکه یک دیدن کند ادراک آن
سالها نتوان بیان نمودن از زبان
هشت صد سال پیش گردش عناصر را ادراک کرده و علم به تازگی اثبات نموده
پارسا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » مسمطات » وطن در خطر است: