کوروش در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۸ - یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ:
اخه از کجا بفهمیم روزیمون هست یا نه که الکی تلاش نکنیم
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح عمادالدین فیروز شاه:
سر جفت کند افعی قربان و چو آن دید- اصلاح گردد
سر چَفت کند افعی قربان و چو آن دید: چفته کردن: خَم کردن.
همین که ظرفِ نگهداری کمان سر خم میکند تا تیرانداز کمان را بردارد؛ تیر که مانند کرکس است پرواز میکند.
تصویر مربوط است به صید شدن مار توسط کرکس؛ کرکس هنگامیکه سر خم کردن افعی را میبیند از شکارش پشیمان شده و پروازکُنان دور میشود.
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح عمادالدین فیروز شاه:
کز هم نشناسند نگون را و سنان را- اصلاح گردد
کز هم نشناسند نگون را و ستان را
ستان یعنی به پشت افتاده یا به پشت خوابیده. در مقابلِ «نگون» یعنی به روی افتاده.
nabavar در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۳:
بیت آخر: خمش کن کآینه زنگار گیرد
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
با سلام طبق دیوان قدیمی ای که از حافظ دارم این شعر اشتباهاتی دارد لطفا تصحیح گردد:
بیت اول:سینه ام ز آتش دل ...نه سینه ز آتش دل ؛
و یک بیت هم که جا انداخته شده :هر که زنجیر سر زلف پری رویی دید / دل سودازده اش بر من دیوانه بسوخت
بیت ۷ از دیوان من و همان بیت چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست...:مصراع دوم این بیت در دیوان من این است:همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت نه خمخانه که این جا نوشته شده
بیت یکی مانده به آخر در اینجا یعنی بیت ۸ از دیوان من :بدر آورد نه به در آورد و بشکرانه بسوخت نه به شکرانه بسوخت
لطفا تصحیح کنید
حسن معین در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۴۸ در پاسخ به تیرداد دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۶ - حکایت ممسک و فرزند ناخلف:
سلام
جناب تیرداد با نظر شما موافقم.
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح وزیر:
بیت:: تا خاک ز آمد شد هر کاین و فاسد/ پرداخته و پر نکند پشت و شکم را
اصلاح گردد.
دعا و شریطۀ قصیده است. انوری میفرماید: تا آن زمانی که هر هست شونده ای موجب پرداخته شدن خاک میشود و تا آن زمانی که هر معدومی موجب پُر شدن شکم خاک میگردد، امیدوارم که تو بر پشت زمین ثبات و قرار داشته باشی.
پس مصرع دوم این است: پرداخته و پر بکند پشت و شکم را
هیوا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۰۴ در پاسخ به nabavar دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۴۵۹:
بسیار زیبا
ممنونم
هیوا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۰۲ در پاسخ به nabavar دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷:
سپاس
هیوا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۰۱ در پاسخ به nabavar دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در مدح خواجه ابوالمظفر گوید:
متشکرم
مهدی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۴۴:
ضرب المثلی هم در زبان فارسی داریم که میگوید :
هر از بر نمیداند : هر به معنای بدی و بر به معنای خوبی است و منظور این است فلان کس خوب و بد را از هم تشخیص نمیدهد
امیرحسین سدهی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح وزیر:
بیت 5:: اجرام فلک یک به یک اندر قلم آرند- اصلاح شود- اجرام فلک یک به یک اندر قلم آیند
یعنی حتی ستارگان در شمار حَشَمِ تو به حساب می آیند، در هنگام عرضه دادن.
Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۳:
💜‼️⛔مراقب باشید! این غزل مهیب و ویرانگر است! #مولانا در این غزل نه تنها تمام قواعد ذهنی مخاطب را به هم میریزد بلکه او را در تنگنایی ذهنی قرار میدهد که اندیشه کردن درباره ی آن کار چندان آسانی نیست. #مولانا در این غزل حتی پای را از حالات روحی خودش نیز فراتر میگذارد، در بخش ۱۸۷ دفتر سوم مثنوی فرموده بود:
بار دیگر از ملک قربان (پّران)شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
اما در این غزل مقام خود را از این هم بالاتر میبیند. شروع غزل مثل همیشه است، توفانی و در هم کوبنده، اینجا دیگر خبری از پند و اندرز یا حتی کشف اسرار دم دستی عرفان نیست، اینجا نهایت اسرار را بروز میدهد و این کار را در نهایت اقتدار انجام میدهد.هدف فقط نشان دادن مقام والای انسان است. قبلاً مقام خود را بالاتر از فرشته و هم وزن خدا گفته بود اما اینجا این #مولانا ست که با خدا در کشاکش و نبرد است و حتی بر او خشم میگیرد، البته که منظور این نیست که خود را برتر از خدا بداند بلکه میخواهد به مخاطب بفهماند که انسان تا آنجا میتواند به رشد معنوی برسد که همنشین و مصاحب خدا شود. در بیت دوم و سوم غزل میفرماید که یار و نگارم به دیده ی لطف مرا به منزلش میخواند اما من دوری راه را بهانه کردم و بر راه خشم گرفتم اما اگر نگارم از من روی بگرداند و در اندوه غرقه شوم باز هم شکایتی نخواهم داشت چرا که بر آه و شکایت هم خشم گرفته ام. سپس در بیت ششم این گونه ادامه میدهد که: هر چند به ظاهر ذره ای بیش نیستم اما همین ذره ی ناچیز بر چهار عنصر و حواس پنجگانه و جهات شش گانه (در معنای چار و پنج و شش اختلاف نظر بسیار است و این تنها یکی از آن نظرهاست،اما در درک معنی کمک میکند) خشم گرفته، و ادامه میدهد که چار و پنج و شش مهم نیست چرا که این ذره ی کوچک بر الله خشم گرفته است. تک تک واژه های این غزل نهایت سرگشتگی و شیدایی و عشق #مولانا به معشوق را به زیباترین شکل ممکن بیان میکند و هم اینجاست که از جلال و بزرگی #جلال_الدین مو بر تن راست میشود و لرزه بر اندام میافتد. #مولانا که بود و چه کرد و چه گفت؟ تنها پروردگارش میداند.
پی نوشت:این نوشته فقط درک شخصی من از این غزل است نه بیشتر.
Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴:
💜#مولانا در این غزل سنت شکنی میکند.این بار نه از زبان خویش میسراید،نه پرده از رازی برمیدارد و نه با یار عشقبازی میکند.این بار#مولانا از زبان خود یار میگوید. چه بسا که به حق، این غزل نجوای خداوند در گوش او بوده و هم او خواسته که به زبان #مولانا با مردمان سخن بگوید. اما هر چه که هست، #مولانا در این غزل نشانه های عاشق و سالک واقعی را به روشنی بیان میکند،و این نشانه ها با آنچه معمولاً شنیده ایم تفاوت بسیار دارد. در غزل #مولانا ،عاشقْ ساکن نیست، رخوت ندارد، شبانه روز گوشه نشین و سر به سجده نیست، عشقش زبانی نیست دلی ست. از نظر او (که به زبان پروردگار است) عاشق دلسوخته است، دلش از دوزخ داغتر است و از دریا بزرگتر، میتواند چرخ و فلک را به اشاره ای به زیر آورد، عاشق در غزل #مولانا تا عمق هفت دریای عشق را غوص کرده است. از وجودش برکت میبارد و آنقدر از خود بیخود است که برای خدا هم غیر قابل پیش بینی ست. عاشق واقعی از نظر او کسی ست که از همه بریده و فقط به او وصل شده و حتی با خود خویش هم سر ستیز دارد.و چقدر این اوصاف با خصلتهای مدعیان خدا شناسی و دین فروشان ظاهر فریب فرق دارد.
Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:
💜#مولانا در این غزل بسیار زیبا، برای تفهیم مسأله ای بسیار مهم(یعنی خودشناسی که همانا خودشناسی خدا شناسی ست)،یکی از بزرگترین آیین های دین اسلام یعنی #حج را دستاویز قرار میدهد و کسانی که #حج را تنها به عنوان یکی از #فروع_دین (در تشیّع) و یا یکی از مهم ترین مناسک مذهبی (در تسنّن) میپندارند به باد نکوهش میگیرد. #مولانا بی پروا این گونه نگاه و این گونه به #حج رفتن را زیر سوال میبرد و از گمراهانی که از #کعبه فقط صورت ظاهری آن را میبینند میپرسد که ره توشه تان از این به #حج رفتنها چیست؟ و اگر به مرادی از رفتن خود رسیده اید و خدا را شناخته اید پس نشانی از او ارایه کنید. #مولانا نهیب میزند که چرا خود را سرگردان بیابان میکنید و اگر به راستی به دنبال معرفت و پیدا کردن معشوق هستید،نگاهی به درون خود بیاندازید و معشوق را در ذات الهی که هم او درون شما نهاده است جستجو کنید، چرا که اگر به چشم دل آن یار را بیابید، آنگاه به هر جا که نظر بیاندازید آنجا چونان #کعبه خواهد بود و صورت معشوق را هویدا خواهید یافت. آنچنان که شیخ اجّل #سعدی هم در بیتی از غزل ۱۸ #مواعظ میفرماید که: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند| بنگر که تا چه حد است مکان آدمیّت. بدون شک منظور #مولانا زیر سوال بردن اصل #حج نیست چرا که نه تنها در #حج که در هر گونه عبادتی اگر شناخت و معرفت نباشد، آن عبادت بدون شک فقط تن را فرسوده کردن خواهد بود. #مولانا در بیت پایانی غزل میفرماید که هر چند همین زحمت تن دادن شما در راه #حج بدون اجر نیست اما هم این خود شما و منیّت شماست که راه را بر به دست آوردن همین اجر ناچیز هم میبندد.
Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
💜باز هم غزلی دیگر و پندی دیگر، و البته این بار حضرت #مولانا نوع جهان بینی خود را در قالب نصیحت و یا بهتر بگوییم در قالب وصیت به مخاطب منتقل میکند. مفاهیم ساده هستند ولی به مانند تمام سروده های #مولانا ژرفایی عظیم در ورای همین واژه های ساده گنجانده شده است. #مولانا در این غزل فلسفه ی مرگ و مراحل بعد از آن را به روشنی شرح میدهد و مرگ را نه تنها تلخ که بسیار هم شیرین و خواستنی نشان میدهد. #مولانا در ابیات آغازین غزل خطاب به بازمانده (مخاطب) میخواهد که در مرگش شیون و زاری نکند و حسرت نخورد چرا که حسرت واقعی هنگامی ست که روح انسان اسیر شیطان (صفات پست و غیر انسانی) باشد. سپس شروع به شکافتن مطلب اصلی یعنی فلسفه ی مرگ میکند.به بیت هفتم دقت کنید که چگونه به زیبایی و تنها در چند کلمه تمامی فلسفه ی دین فروشان در مورد مرگ را در هم میپیچد و مرگ را همچون تولدی دوباره برای روح انسان میشمارد.کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست|چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد؟ #مولانا به خاک سپردن انسان پس از مرگش را به کاشتن دانه ای در خاک تشبیه میکند و میفرماید همان گونه که از کاشتن دانه در خاک، گیاهی تازه پدیدار خواهد شد پس یقین بدان که با به خاک سپردن انسان هم شکفتنی تازه و زادنی نو پدید خواهد آمد که بسیار روحانی تر و مهم تر از زندگی این جهانی ست. #مولانا در نوشته هایش به کرّات به این مطلب صحه گذاشته که نه این زندگی اولین زندگی انسان و نه مرگ این جهانی آخرین مرگ او خواهد بود بلکه همان گونه که قبل از این عالم روح انسان عوالم بسیاری را تجربه کرده، پس از مرگ هم عوالم دیگری در جهت رشد و تعالی روح در انتطارمان است و کار انسان با آمدن به دنیا و رفتنش تمام نمیشود بلکه مرگ شروع زندگیی تازه در چرخه ی کمال بشر است.
Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:
💜چه میتوان گفت در وصف این غزل؟ مگر میشود با زبان بشر این همه زیبایی را یکجا گرد هم آورد؟ مگر راز و نیاز با معشوق اینگونه هم میشود؟ #مولانا همه ی زیباییهای معشوقش را در واژه واژه ی این غزل چنان به رخ میکشد که هیچکس را یارای تحمل این همه زیبایی باقی نمیماند. چنان با شور معشوقش را میستاید که گویی این نه #مولانا ست بلکه خود خداوند است که صفاتش را از زبان #مولانا میگوید. #مولانا فقط او را میبیند و نه هیچ چیز دیگر، حتی خودش را.در معشوق ذوب شده است و همه را او میبیند، همه چیزش او شده، با او یکی شده و خود را از او و او را از خود میداند. به مقام «انا الحق» رسیده و آنچه معشوق میخواهد را بر زبان میراند. و چقدر لطیف وصفش میکند، آب من ست او نان من ست او مثل ندارد باغ امیدش، باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش....
حرفی برای گفتن باقی نمانده. فقط باید از این شاه غزل لذت برد.
Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۵:
💜بحرْ شَعار به معنای کسی ست که لباس از دریا دارد،چه ترکیب زیبایی! یعنی کسی که غرقه ی دریاست. حضرت #مولانا از همان بیت آغازین غزل، توفنده و کوبنده میآید. اینجا دوباره سخن از حالات روحانی #مولانا ست. #مولانا در بسیاری از اشعارش از حالات روحی خود در درگاه معشوق سخن میراند و پرده از اسرار بسیاری در این گونه اشعار برمیدارد. این غزل بسیار زیبا نیز یکی از آنهاست. او سخاوتمندانه از خودِ بیخود شده در برابر معشوقش میسراید و وصف معشوقش را و حالتی که بر روح او از دیدار معشوق مستولی ست به مخاطب ارزانی میکند. به جرأت میتوان گفت که حضرات #شیخ_عطار و #مولانا برترین عارفان در توصیف این گونه حالاتشان هستند. حتی حضرت #مولانا در بیت واپسین غزل ۱۴۲۹ #دیوان_شمس میفرماید که:همیگویم دلا بس کن دلم گوید جواب من|که من در کان زر غرقم چرا ز ایثار بگریزم. یعنی به دل میگویم که دست از این بازگویی اسرار بردار و او در پاسخم میگوید که منی که در معدن زر (اسرار الهی)غرق شده ام چرا از بخشش آن گریزان باشم؟ #مولانا در این غزل خود را به یقین، در نزدیکترین جا به معشوق میداند(در همان بیت آغازین میفرماید که ما غرقه ی دریای معرفت الهی گشته ایم و در این دریا همیشه در جوش و خروش هستیم) اما به مخاطب نهیب میزند که چون تو از باده ی حق و حقیقت نچشیده ای پس توان درک حال مرا نداری، فقط این را بدان که ما همچون ستون و حصاری بر این چرخ و فلک استواریم چرا که ما هر روز از باده ی ناب معشوق به مستی میرسیم. و اینچنین بی پروا دم از فنای در معشوق زدن تنها کار بزرگانی چون #مولانا ست نه مدعیان خدا شناسی.
Ouchen در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۳:
💜با اینکه بسیاری از غزل های #دیوان_شمس در توصیف پروردگار سروده شده، اما #مولانا در برخی از غزل هایش، در ظاهر برای شناساندن خود به مخاطب تنها و تنها از خود میسراید و همیشه این کار را به مانند باقی سروده هایش در نهایت زیبایی و کمال انجام میدهد. #مولانا هیچ ابایی از قضاوت مخاطب ندارد و فقط آنچه از خود (خود ِ متعالی اش نه خود ِ خاکی) میبیند و میداند را باز میگوید. در تمام این گونه غزلها به مانند این غزل، چنان توصیفی از خود میکند،که درک جایگاه روحانی #مولانا برای بسیاری (چه راست اندیشان و چه کژ اندیشان مقامش) سخت و بغرنج است. اما #مولانا انگار شناساندن خود به مخاطب را بسیار مهمتر از حواشی این کار میداند. #مولانا آنچنان مقامی برای خود قائل است که کمتر کسی جرأت حتی اندیشه کردن درباره اش را دارد. اما بدون شک مقصود اصلی #مولانا از اینگونه سروده هایش نه شناساندن مقام خود به مخاطب بلکه شناساندن عظمت روحی انسان است، چرا که همگان میدانیم که #مولانا به چنان تعالی روح و اندیشه ای رسیده بود که از خود ستایی بی نیاز باشد. #مولانا حتی آنچنان در شناساندن مقام متعالی روح (از راه توصیف حالات روحی خویش) به مخاطب جدی است که در غزلی میفرماید:ز من مگریز زیرا درفتادی|بگو الحمدلله در فتادم. یعنی شکرگزار باش که معشوق از راه سروده های من بر تو نظری انداخته تا به واسطهی من ، پی به عظمت وجودی خود ببری. اینگونه است که به تحقیق #مولانا را میتوان پیامبری خوش الحان دانست که راه نجات را سخاوتمندانه و سرراست، بدون درافتادن در دام تقلید و زد و بندهای مسلک دین فروشان به دیگران ارزانی میدارد. هر چند همیشه به خود نهیب میزند که دست از این همه فاش گویی و پرده فکنی بردار. روان پاکش راهنمای همه ی رهروان باد.
افشین در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱: