گنجور

 
رهی معیری

فغان که آتش کین آشیان ما را سوخت

به غیر ناله نخیزد نوایی از دهنی

گسست رشته پیوند، یار دشمن‌خوی

شکست حقه الفت، حریف حق‌شکنی

جفای زاغ و زغن بین که از سیاه‌دلی

به بلبلان نگذارند گوشه چمنی

به تیره‌بختی ما شمع انجمن سوزد

به هرکجا که حریفان کنند انجمنی

بنای خانه بیداد واژگون گردد

به دست تیرزنی یا به آه پیرزنی

کسی که بد به وطن گفت بی‌وطن بادا

که بر وطن نزند طعنه غیر بی‌وطنی

اگر میانه و تبریز و اردبیل افتاد

به دست غیر، چو گنجی به دست راهزنی

«به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند

چنین عزیز نگینی، به دست اهرمنی»