ای باغبان بگو که ره بوستان کجاست
در بوستان گلی چو رخ دوستان کجاست
وی دوستان چه باشد اگر آگهی دهید
کان سرو گلعذار مرا بوستان کجاست
تا چند تشنه بر سر آتش توان نشست
آن آب روح پرور آتش نشان کجاست
دردم بجان رسید و طبیبم پدید نیست
دارو فروش خسته دلانرا دکان کجاست
من خفته همچو چشم تو رنجور و در دلت
روزی گذر نکرد که آن ناتوان کجاست
چون زاب دیده ناقه ما در وحل بماند
با ما بگو که مرحله کاروان کجاست
از بس دل شکسته که بر هم فتاده است
پیدا نمی شود که ره ساربان کجاست
در وادی فراق بجز چشمهای ما
روشن بگو که چشمه ی آب روان کجاست
خواجو ز بحر عشق کران چون توان گرفت
زیرا که کس نگفت که آنرا کران کجاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره جستجوی فردی است که به دنبال زیبایی، عشق و آرامش میگردد. شاعر از باغبان میخواهد تا مسیر بوستان و گل زیبای مورد نظرش را معرفی کند. او از خستگی و تشنگی خود در آتش عشق شکایت میکند و میپرسد که درمانش کجاست. همچنین اشاره میکند که در فراق محبوب، تنها دل شکستهاش باقی مانده و در جستجوی نشانهها و آب روان زندگی است. در انتها، از محبت و عشق به عنوان دریاچهای بیکران صحبت میکند که کسی نمیداند به کجا ختم میشود. شعر به عمق احساسات و جستجوی انسانی در مواجهه با ناکامیها و آرزوهایش میپردازد.
هوش مصنوعی: ای باغبان، بگو کجا میتوانم راهی به سمت باغ پیدا کنم، چرا که در این باغ گلی میخواهم ببینم که شبیه چهره دوستانم است.
هوش مصنوعی: دوستانم چه فایدهای دارند اگر خبر بدهید که آن زیبای گلرخ من کجای باغ است؟
هوش مصنوعی: تا کی میتوان با تشنگی در کنار آتش نشست؟ آن آبی که میتواند این آتش را خاموش و جانپرور باشد، کجاست؟
هوش مصنوعی: درد و رنج من بهحدی رسیده که دیگر هیچ پزشکی در دسترس نیست. نمیدانم کجا میتوانم دارو فروشهایی را پیدا کنم که به حال خستهدلها رحم کنند و کمکی به من بکنند.
هوش مصنوعی: من در خواب هستم و مثل چشم خستهات، رنج میکشم. روزی در دلت یاد نکن که آن موجود ناتوان کجاست.
هوش مصنوعی: وقتی که شتر ما در گل گیر کرده، با ما بگو که کجا باید برویم و مقصد کاروان کجاست.
هوش مصنوعی: دلِ من چنان از درد و رنج شکسته شده که دیگر نمیتوانم تشخیص دهم که راه هدایت زندگی کجاست.
هوش مصنوعی: در این بیابان تنهایی، فقط چشمان ما نور دارند، بگو که چشمه جاری آب کجاست؟
هوش مصنوعی: در عشق، مرز و حدی وجود ندارد؛ زیرا هیچکس به روشنی نگفته است که این مرزها کجا هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دل نه سنگ خاره ای! آخر فغان کجاست؟
وی دیده گر نسوختی اشگ روان کجاست؟
ای جان خسته! آن نفس نیم سرد کو؟
وان ناله ها که اید ازو بوی جان کجاست؟
ای صبر سر گرفته! اگر زنده ای هنوز
[...]
ای دل نه سنگ خارهای آخر فغان کجاست؟
وی شوخ دیده چشم سرشک روان کجاست؟
در خاکدان دهر دلی شادمان کجاست؟
یک دل که ایمنست ز غم در جهان کجاست؟
در گیر و دار فتنه دوران بسوختیم
داری خبر بگوی که: دارالامان کجاست؟
در صومعه چو جرعه ای از درد درد نیست
[...]
دینم ببرد آن بت و گوید که جان کجاست
ناصح که کرد منع دلم، این زمان کجاست
گفتی که جای یار مکن جز درون جان
ما فرق تا قدم همه یاریم، جان کجاست
چون شمع مردم از غم و اکنون که با توام
[...]
روی تو ظاهرست بعالم نهان کجاست
گر او نهان بود بجهان خود عیان کجاست
عالم شدست مظهر حسن و جمال تو
ای جان بگو چه مظهر و ظاهر جهان کجاست
در هر لباس حسن تو هر لحظه رو نمود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.