گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای باغبان بگو که ره بوستان کجاست

در بوستان گلی چو رخ دوستان کجاست

وی دوستان چه باشد اگر آگهی دهید

کان سرو گلعذار مرا بوستان کجاست

تا چند تشنه بر سر آتش توان نشست

آن آب روح پرور آتش نشان کجاست

دردم بجان رسید و طبیبم پدید نیست

دارو فروش خسته دلانرا دکان کجاست

من خفته همچو چشم تو رنجور و در دلت

روزی گذر نکرد که آن ناتوان کجاست

چون زاب دیده ناقه ما در وحل بماند

با ما بگو که مرحله کاروان کجاست

از بس دل شکسته که بر هم فتاده است

پیدا نمی شود که ره ساربان کجاست

در وادی فراق بجز چشمهای ما

روشن بگو که چشمه ی آب روان کجاست

خواجو ز بحر عشق کران چون توان گرفت

زیرا که کس نگفت که آنرا کران کجاست