گنجور

 
بلند اقبال

بخش ۱ - نصایح: حمد بی حد و ثنای بی عدد - هست شایان خداوند احد

بخش ۲ - نصایح: چونکه گفتی او خداوند است و بس - پیرو احکام او می باش وبس

بخش ۳ - در مقاومت با امیران ومصاحبت با فقیران: اگر پهلوانی ومرددغا - به کشتی بر پهلوانان درآ

بخش ۴ - در شفقت با همسایگان: به همسایگان بذل وا حسان نما - کز احسان بر آنها شوی کدخدا

بخش ۵ - ضبط کن سه عضوخود را در سه جا: ضبط کن سه عضوخود را در سه جا - تا به رنج وغم نگردی مبتلا

بخش ۶ - در نهی از غیبت: مگرنه حدیث از رسول خداست - که غیبت گناهش بتر از زناست

بخش ۷ - در شفقت با همسایه: اگر خانه می خواهی از بهر زیست - در اول نگه کن که همسایه کیست

بخش ۸ - در نصیحت اهل غرور و عاقبت امور: ای که مغروری به جاه ومال خود - دل نسوزانی چرا بر حال خود

بخش ۹ - در قناعت: کسانی که قانع به نان جو اند - به تخت قناعت چوکیخسرواند

بخش ۱۰ - دراحسان به خلق: کن احسان که انسان عبیدت شود - اگر روز قتل است عیدت شود

بخش ۱۱ - فی التنبیه: مپندار جسم تو چون خاک شد - زلوح جهان اسم تو پاک شد

بخش ۱۲ - در نصیحت: دلا حاجت خود بردوست بر - که مأیوسی آرد زجای دگر

بخش ۱۳ - درترک طمع: بتر ازطمع نیست در روزگار - طمع مردرا میکند خوا روزار

بخش ۱۴ - فی التنبیه: کسی را که ایزد نماید امیر - بباید شود دستگیر فقیر

بخش ۱۵ - در شاعری: مکن شاعری را شعار ای پسر - که ترسم شوی ز این هنر دربه در

بخش ۱۶ - در پیری وبینوائی: به پیری تو را نیست گر سیم و زر - به جز مردنت چاره نبود دگر

بخش ۱۷ - در سواری و صفت اسب: چو خواهی که براسب گردی سوار - ابر زیر ران اسب کوچک میار

بخش ۱۸ - در اطاعت پروردگار: شدی چون ز یزدان خبردار پس - اطاعت کن احکام او را و بس

بخش ۱۹ - در صفت خاموشی: با دلی پرجوش وجانی پرخروش - دوش رفتم تا به کوی می فروش

بخش ۲۰ - در نهی از حرص: سروشی مرا گفت روزی به گوش - که ازبهر روزی مخورغم مکوش

بخش ۲۱ - در نهی از خوردن شراب: مخور می وگر میخوری کم بنوش - که ماندبرایت به جا عقل وهوش

بخش ۲۲ - درمذمت دروغ: دروغ ای برادر ندارد فروغ - بکن تا توانی حذر از دروغ

بخش ۲۳ - در نترسیدن از مرگ: مشو هرگز از مردن اندیشناک - که هست از پی زندگانی هلاک

بخش ۲۴ - نصیحت: با کسی بد مکن مشو غافل - از مکافات هستی ارعاقل

بخش ۲۵ - در ترک خواستن چیزی از بخیل: اگر کس خورد زخم خار نخیل - به است ار خورد نان زخوان بخیل

بخش ۲۶ - در رنجش از اهل زمانه: ز خلق جهان سخت رنجیده ام - بدی ها از ایشان ز بس دیده ام

بخش ۲۷ - در ترک علایق جسمانی: پیرهن باری گران باشد به تن - «بگذر از تن تا نخواهی پیرهن»

بخش ۲۸ - فی النصیحت والتنبیه: بنام خدا رو به هر کار کن - خدا را به یکتائی اقرار کن

بخش ۲۹ - درشکرگذاری ورضا از خدای تعالی: نظرکن به هر صبح بر کهتران - که تا خویش را بینی از مهتران

بخش ۳۰ - در امر به نیکی ونهی از بدی: هم تخم نیکی نشان درجهان - که نیکی تو را حاصل آید از آن

بخش ۳۱ - در تسلیم و رضا درمصائب روزگار: چونیک وبد آید برت درجهان - نه زاین شو غمین ونه دلشاد از آن

بخش ۳۲ - در صبر وصابری: به غم صبر کن بیقراری مکن - به رخ اشک از دیده جاری مکن

بخش ۳۳ - در پندو اندرز: ز سرتا به پا خویش را هوش کن - منت آنچه گویم چو در گوش کن

بخش ۳۴ - درنماز و روزه: به کار نماز آی و سستی مکن - به طاعات تندی وچستی مکن

بخش ۳۵ - درگرامی داشتن میهمان: بود تحفه ای از خدا میهمان - چودر پیشت آید بشوشادمان

بخش ۳۶ - در اطاعت از پدر ومادر: بشو با پدر مادرت آنچنان - که خواهی ز فرزند خود درجهان

بخش ۳۷ - درمذمت نسوان: وفا و صفائی مجو از زنان - که هستند رهزن تر از رهزنان

بخش ۳۸ - در ادای سخن گوید: نپرسند تا از تو چیزی مگو - که ماند برایت به جا آبرو

بخش ۳۹ - درپنهان داشتن راز: تو با دوست هم راز خود را مگو - که تا دشمن آگه نگردد از او

بخش ۴۰ - دراسرار: هر آنکس که دارای سیم آمده - دلش فارغ از رنج و بیم آمده

بخش ۴۱ - درموافقت با هر گروه: موافق شو و یار با هر گروه - که گردد شکوه توبرتر ز کوه