گنجور

 
بلند اقبال

موافق شو و یار با هر گروه

که گردد شکوه توبرتر ز کوه

چه عاقل چه دیوانه شوهمدمش

چه خویش وچه بیگانه شومحرمش

مصاحب به هر خوب وبد باش و یار

بشو پیش گل گل بر خار خار

بر زاهدی گل مأموم شو

هم از آتشش نرم چون موم شو

به هر دل بشو آشنا ای پسر

که تا عمرت آید به عشرت به سر

نکوکن به مخلوق گفت وشنود

بود گرچه ترسا وگبر ویهود

معین کسان باش درکارها

پرستار شو پیش بیمارها

کسی گر غریب است کن جوششی

به اصلاح کارش نما کوششی

بگومختصر با بزرگان سخن

دم از ما ومن در بر کس مزن

ببر جای ده مرد درویش را

نثارش نما هستی خویش را

رفاقت به هر کس کنی صاف باش

وفا پیشه با رحم وانصاف باش