گنجور

 
بلند اقبال

مکن شاعری را شعار ای پسر

که ترسم شوی ز این هنر دربه در

به شعر آنچه افزون بگردد دروغ

دهد شعرت افزون صفا وفروغ

به مدح کسان از چه زحمت کشی

کنی زنده او را وخود را کشی

اگر گشتی از شاعری بهره ور

بگو شعر اما نه از بهر زر

مگومدحی از کس برای صله

که گردد ترا تنگ از آن حوصله

بر کس چوشعر از پی زر بری

چه فرق از گدائی کند شاعری

نه مداحی از آن نه از این نما

خود از شعر خود کام شیرین نما

به تجنیس شد شعر چون شعر دوست

پس این دلبریها که دارد از اوست

از آن شعر از هر هنر بهتر است

که درنشئه همچون می وشکر است

می وشکرت را دهی گر به کس

چه بهتر از آن داری از وی هوس

اگر شعر گوئی غزل گوهمی

که شاید برد گاهی از دل غمی