گنجور

 
بلند اقبال

دروغ ای برادر ندارد فروغ

بکن تا توانی حذر از دروغ

چوگفتی دروغی شوی بیقرار

که شاید دروغت شودآشکار

دروغ تو چون فاش گرددبه خلق

خجالت طنابیت گردد به حلق

بسی شرمساری کشی از دروغ

بخود میزنی آتشی از دروغ

دروغ ای برادر مگوبا کسی

که درچه فتادند از این ره بسی

دروغ ار شنیدی مرودرپیش

کس ار هست بد مست کم ده میش

دروغ ار بگوئی دروغی بگو

که نتوان نماید کسش روبرو

دروغی که تحقیق اومیتوان

مکن تا توانی بر کس بیان

دروغی که دور است منزل گهش

که بتوانی آئی برون از رهش

نگویم بگولیکن از راه دور

نبیندکس آنجا که دارد عبور

چرا تا بود راست گوئی دروغ

چه لذت دهد در بر باده دروغ