گنجور

 
بلند اقبال

حمد بی حد و ثنای بی عدد

هست شایان خداوند احد

آنکه از امر کن ازجود وکرم

عالمی را کردموجو از عدم

آنکه می باشد به هر شیئی قدیر

نه شریکی هست او را نه نظیر

آسمان را بی ستون بر پای داشت

کس نمی داند که چون برجای داشت

خاک وباد وآب وآتش آفرید

نقشها زاین چار بس خوش آفرید

از ضمیر موری آگاه است او

زیر سنگ ار در بن چاه است او

در هوا مرغی هویدا می کند

روزی ماهی به دریا می کند

برگ تر از چوب خشک آرد پدید

وز پی شام سیه صبح سفید

جانور از نطفه از نی شکر دهد

ز ابر باران ازصدف گوهر دهد

لطف او خاص است و بر هر بنده ای

می دهد روزی به هر جنبده ای

آسمان را و زمین را مالک است

هر چه باشد غیر وجهش هالک است

عقل حیران است در ذاتش که چیست

هر چه هست او هست جز او هیچ نیست

او بودخلاق هر بالا و پست

بود وهست از پیش و بعد هر چه هست

هر سر مویم شودگر صد زبان

عاجزم از شکر یک احسان آن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode