گنجور

 
بلند اقبال

چو خواهی که براسب گردی سوار

ابر زیر ران اسب کوچک میار

شود مرد از اسب کوچک حقیر

بود راکبش گر امیرکبیر

بزرگ اسب کن سعی و آور به چنگ

که غالب به دشمن شوی روز جنگ

چو شد اسب در دو علم زن ز دم

چوخرمای رنگ و سیه ساق و سم

چو شد تیز از گوش واز هوش ودو

چو شد نرم موسختگوصاف رو

چو شد موی باریک وشدخوبرو

که نه چشم اوخرد شد نه فرو

چو پیشانی وسینه دارد فراخ

نخواهد شدن خسته درسنگلاخ

بده هر چه داری واو را بخر

کز این اسب مرکب نشدخوبتر

اگر بدلجام است اگر بدرکاب

وگر همچو جامیش خوابد در آب

به چشمان و دندان چو پیل و شت

اگر گشته دل از خریدش ببر

حذر کن ز اسبی که باشدچموش

مخر مفت اگر یابی او را فروش