به پیری تو را نیست گر سیم و زر
به جز مردنت چاره نبود دگر
بود مردن از ذلت فقر به
چو باشد چنین دل به مردن بنه
خصوصا کهرنجور باشد تنت
شود قسمت این هر سه بر دشمنت
ز تونفرت آرند فرزندوزن
بود مردنت بهتر از زیستن
به توجمله ترک ادب میکنند
ز حق مردنت را طلب می کنند
چو ناچار آخر ببایست مرد
خوشا درجوانی کس ار جان سپرد
بدا حال پیران زار وعلیل
خصوص آنکه از فقر باشد ذلیل
تهیدستی وپیری وناخوشی
خوش است ار خوری زهر وخود را کشی
کسی رامکن یا رب اینگونه خوار
وگر میکنی رحم بر حالش آر
چو هستی جوان کار پیری بساز
که شاید تو را عمر گردد دراز
ذخیره کن از سیم وزر در شباب
که گردد به پیری تو را فتح باب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.