تو با دوست هم راز خود را مگو
که تا دشمن آگه نگردد از او
رسانی اگر راز دل را به لب
شود از عجم فاش تا درعرب
شنو تا که پندیت بدهم نکو
به دلهم بیا راز خود را مگو
که منچون شدم عاشق روی یار
زمن رفت آرام و صبر وقرار
چوتاب وتوان از تنم بست رخت
شد از عشق بر من بسی کار سخت
دل من خبر گشت از راز من
بدوگفتم ای یار دمساز من
بر اسرارم از مهر سرپوش نه
که هرکس فزون گشت سر پوش به
دو روزی نشد دل برم گشت خون
بشد خون و از دیده ام شد برون
رخم را زخون سرخ چون آل کرد
برمردوزن شرح احوال کرد
شدند آگه از حال من مردوزن
بشد قصه مرد وزن راز من
غرض اینکه اسرار دل بارها
بشدداستان ها به بازارها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.