بخش ۱: ای وجود تو اصل هر موجود - هستی و بودهای و خواهی بود
بخش ۲ - مصایب مصنف و مناجات: ای دوای درون خستهدلان - مرهم سینه شکسته دلان
بخش ۳ - مناجات: سالها شد که مهر عالمسوز - تیغ کین تیز میکند هر روز
بخش ۴- در نعت سیدالمرسلین صلیالله علیه و سلم: از خدا گر ره خدا طلبی - مطلب جز محمد عربی
بخش ۵ - وصف معراج رسولالله و صحابه کبار آن: ای خوش آن شب که جبرئیل امین - سویش آمد ز آسمان به زمین
بخش ۶ - در منقبت حضرت شاه اولیا علیهالسلام: در دریای سرمدست علی - جانشین محمدست علی
بخش ۷ - تعریف کلام فصیح و شعر: گوهر حقه دهان سخنست - جوهر خنجر زبان سخنست
بخش ۸ - سبب تصنیف کتاب: روزی از روزهای فصل بهار - که تفاوت نداشت لیل و نهار
بخش ۹ - خطاب هلالی با مدعی: ای که با من سر سخن داری - گفتگوی نو و کهن داری
بخش ۱۰ - آغاز قصه شاه و درویش: سخنآرای این حدیث کهن - اینچنین میکند بیان سخن
بخش ۱۱ - در آزاد شدن شهزاده از مکتب و ملول بودن درویش: یار هرگه درو نظر میکرد - او نظر جانب دگر میکرد
بخش ۱۲ - حال گدا به وقت شب در جدایی شاهزاده: چون شب تیره در میان آمد - دل درویش در فغان آمد
بخش ۱۳ - حالات شاه و گدا در مکتب: صبح دم کز نسیم مهرافروز - دور شد طره شب از رخ روز
بخش ۱۴ - در فسونسازی شهزاده به معلم به جهت دلداری درویش: شاه چون در گدا نظر میکرد - مهر او در دلش اثر میکرد
بخش ۱۵ - حال عشق شاهزاده با گدا: باز چون ظلمت شب آمد پیش - مبتلای فراق شد درویش
بخش ۱۶ - افشای راز عشق و ملامت عوام: باز چو مهر از فلک سر زد - شاه از خواب ناز سر بر زد
بخش ۱۷ - خبردار شدن مردم از حال درویش و پیدا شدن رقیب کافرکیش بداندیش: اهل مکتب شدند واقف حال - گفتگو شد میانه اطفال
بخش ۱۸ - راندن کوئوال گدا را از مکتب به رقابت خود: هیچ جا در جهان حبیبی نیست - که به دنبال او رقیبی نیست
بخش ۱۹ - رفتن گدا به شب بر در شاهزاده: یک شب القصه رو به شاه آورد - رو به شاه جهان پناه آورد
بخش ۲۰ - نالیدن درویش در کوی شاه: آن شب آفاق همچو گلشن بود - شب نبود آن، که روز روشن بود
بخش ۲۱ - دیدار شاه از بام در شب ماه روشن: آمد و جا گرفت بر لب بام - روی بنمود همچو ماه تمام
بخش ۲۲ - در صفت کبوتربازی شاه و نظاره کردن درویش: صبح چون ریخت دانه انجم - آسمان گشت تیر و مشعله دم
بخش ۲۳ - سر راه گرفتن رقیب درویش را: چند روزی که شاهزاده عصر - آمد و جا گرفت بر لب قصر
بخش ۲۴ - جستن کبوتر شاه بر درویش و نامه نوشتن به بال او: بود شه را کبوتری که فلک - نه پری دید مثل او نه ملک
بخش ۲۵ - رفتن شاهزاده به میدان: روز دیگر که آفتاب منیر - همه روی زمین گرفت به زیر
بخش ۲۶ - در تعریف کمان شاه گوید: بر سر دست شه کمانی بود - که مه نو ازو نشانی بود
بخش ۲۷ - مناظره تیر و کمان با یکدیگر: شاه تیری که در کمان پیوست - چون فکندش بر آسمان پیوست
بخش ۲۸ - جواب دادن کمان به تیر و صلح کردن: چون کمان این سخن شنید از تیر - بر دلش زخمها رسید از تیر
بخش ۲۹ - واقف شدن مردم از عشقبازی و دلداری درویش و بهانه ساختن رقیب شکار را به جهتجدایی آنها: چند روزی که شاه بندهنواز - سوی درویش جلوه کرد به ناز
بخش ۳۰ - حیله کردن رقیب و خبردار نمودن شاه گدا را: روز دیگر که وقت میدان شد - باز شه را هوای جولان شد
بخش ۳۱ - رفتن درویش به صحرا و ساکن شدنش در کوهی و منتظر بودنش به مقدم شاه: بود کوهی و بوالعجب کوهی - کوه دردی و کان اندوهی
بخش ۳۲ - وصف غزال کوهی: در صف آهوان غزالی بود - کش عجب نازنین جمالی بود
بخش ۳۳ - بزمآرایی لشکر به شکار: چون ز بهر نشاط نوروزی - شد چمن پر بساط فیروزی
بخش ۳۴ - تعاقب شاهزاده غزال را و رسیدن هر دو پیش گدا: آن غزالی که گفته شد زین پیش - که با او انس داشت درویش
بخش ۳۵ - بزمآرایی شاه و نظر کردن گدا: شب که در بزمگاه مینا رنگ - زهره با چنگ راست کرد آهنگ
بخش ۳۶ - رفتن شاهزاده به دیدن درویش: روز دیگر که با هزار شکوه - رخ نمود آفتاب از سر کوه
بخش ۳۷ - به شهر آمدن شهزاده: بار دیگر که خسرو انجم - سرطان را گرفت در قلزم
بخش ۳۸ - اقامت شاهزاده بر لب دریا و کدا بر کوه: بود چون بحر و کان ز معنی پر - این یکی لعل دارد و آن یکی در
بخش ۳۹ - رفتن شاه پیش گدا و بشارت تختنشینی: از قضا دور چرخ کاری کرد - شاه اندیشه شکاری کرد
بخش ۴۰ - نامه نوشتن خسرو و خواستن شهزاده را از سیاحت کنار دریا: خوشنویسی که این رقم زده بود - بر ورق اینچنین قلم زده بود
بخش ۴۱ - آمدن شهزاده به شهر و کیفیت استقبال او: شاه تا نامه پدر برخواند - نیت شهر کرد و مرکب راند
بخش ۴۲ - در صفت خزان و وفات کردن خسرو: این بود اقتضای لیل و نهار - که رسد افت خزان و بهار
بخش ۴۳ - وصیت خسرو و وفات و تجهیز و تدفین او: شاه را خواندی سوی خود خسرو - گفت از من وصیتی بشنو
بخش ۴۴ - ایضا فی الموعظه النصیحه: لالهزار جهان عجب باغیست - که از آن باغ هر نفس داغیست
بخش ۴۵ - بر تخت نشستن شاه و توفیه عهد با درویش: دور او همچو دور می خوش بود - همه عالم به دور وی خوش بود
بخش ۴۶ - آمدن گدا به دربار شاه: چون ز الطاف شاه نیکاندیش - خبر آمد به عاشق درویش
بخش ۴۷ - به وصل رسیدن درویش و دوری او بار دیگر به جور رقیب: گفت راوی که شاه هر نفسی - آن گدا را همی نواخت بسی
بخش ۴۸ - عزیمت کردن شاه بر سر خصم و ظفر یافتن او بر دشمن و کشته شدن رقیب: باز چون موسم زمستان شد - آتش از خرمی گلستان شد
بخش ۴۹ - عمر به سر کردن شاه و گدا با یکدیگر: چون سر زلف شب به دست آمد - قرص خورشید را شکست آمد
بخش ۵۰ - در بیوفایی عمر: آه ازین منزلی که در پیشست - که گذرگاه شاه و درویشست
بخش ۵۱ - در خاتمه کتاب گوید: شکر لله که این خجسته کلام - شد به کام دل شکسته تمام
بخش ۵۲ - حکایت به طریق تمثیل: کرکسی ژاژخای بیمعنی - با همایی فتاد در دعوی
بخش ۵۳ - مناجات: کردگارا به بینیازی خویش - به کریمی و کارسازی خویش