شاه تیری که در کمان پیوست
چون فکندش بر آسمان پیوست
تیر چون دید کز جفای کمان
ماند از دستبوس شاه جهان
بیخود افگند ز آسمان خود را
بر زمین زد همان زمان خود را
خویشتن را به قصد جنگآراست
به کمان گفت: ای کج ناراست
از کجی گه بر آتشت دارند
گاه اندر کشاکشت دارند
شرم دار از قد شکستهٔ خویش
وز میان شکسته بستهٔ خویش
پیری و بهر دستگیری تو
قد من شد عصای پیری تو
هست بی من بسی شکست تو را
که نگیرد کسی به دست تو را
چون ز تیری و کمان سخن گویند
نام تو بعد نام من گویند
پیش بازوی پردلان ننگی
با وجودی که صد من سنگی
جانب خود مکش به زور مرا
زانکه خواهی فگند دور مرا
داری از دست سرکشی کردن
طوق و زنجیر و بند در گردن
خلق پیشت کشند صد ره بیش
تو همان پس روی، نیایی پیش
این صفتها طریق پیران نیست
لایق طور گوشهگیران نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.