گنجور

 
هلالی جغتایی

ای دوای درون خسته‌دلان

مرهم سینهٔ شکسته دلان

مرهمی لطف کن، که خسته‌دلم

مرحمت کن که [بس] شکسته‌دلم

گرچه من سر به سر گنه کردم

نامهٔ خویش را سیه کردم

تو درین نامهٔ سیاه مبین

کرم خویش بین گناه مبین

من خود از کرده‌های خود خجلم

تو مکن روز حشر منفعلم

با وجود گناه‌کاری‌ها

از تو دارم امیدواری‌ها

زانکه بر توست اعتماد همه

ای مراد من و مراد همه

تو کریمی و بی‌نوای توام

پادشاهی و من گدای توام

نی گدایی که این و آن خواهم

کام دل، آرزوی جان خواهم

بلکه باشد گدایی‌ام دردی

اشک سرخی و چهرهٔ زردی

تا به راهت ز اهل درد شوم

برنخیزم اگرچه گرد شوم

چون به خاک اوفتم به صد خواری

تو ز خاکم به لطف برداری

گرچه در خورد آتشم چون شرر

نظری گر به من رسد چه ضرر؟

من نگویم که لطف و احسان کن

بنده‌ام هرچه شایدت آن کن

عاقبت بگسلد چو بند از بند

بند بند مرا به خود پیوند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]