گنجور

 
هلالی جغتایی

سال‌ها شد که مهر عالم‌سوز

تیغ کین تیز می‌کند هر روز

وه! که تا مهر چرخ بود کبود

در کبودی چرخ مهر نبود

جانب هر که بنگرم به نیاز

ننگرد جانب من از سر ناز

در ره هر که سر نهم به وفا

پا نهد بر سرم ز راه جفا

چند بیداد بینم از هر کس؟

ای کس بی‌کسان به دادم رس

چند پامال عام و خاص شوم

دست من گیر تا خلاص شوم

همتی ده که بگذرم ز همه

رو به سوی تو آورم ز همه

سوی خود کن رخ نیاز مرا

به حقیقت رسان مجاز مرا

زلف خوبان مشوشم دارد

لعل ایشان در آتشم دارد

از بتان چو در آتشم شب و روز

روز حشرم بدین گناه مسوز

مهوشانم چو سوختند به ناز

ز آفتاب قیامتم مگداز

بس بود این که سوختم یک بار

«و قنا ربنا عذاب النار»

آتش از جو منی چه افروزد؟

بلکه دوزخ ز ننک من سوزد

گنهم بخش و طاعتم بپذیر

که همین دارم از قلیل و کثیر

در شب تیره چون دهم جان را

همرهم کن چراغ ایمان را

اتحادی نصیب کن با من

که ندانم که ان تویی یا من

چون زبان داده‌ای بیانم بخش

در بیان سخن زبانم بخش

محزنم را در نظامی ده

ساغرم را شراب جامی ده

بنده را خسرو سخن گردان

حسن نظم مرا حسن گردان

آب ده خنجر زبان مرا

تاب ده گوهر بیان مرا

تا شوم در فشان ز بحر کلام

به سلام نبی، علیه سلام