گنجور

 
طغرل احراری

آن روز وعده تو سرآمد نیامدی

نخل امید با ثمر آمد نیامدی

در انتظار وعده‌ات اندر ره بخارا

مد نگه ز دیده برآمد نیامدی

گفتی که می‌روم به سمرقند نزد تو

بالله محل نیشکر آمد نیامدی

بهر نثار مقدمت ای گلشن سخن

جان از تن فسرده برآمد نیامدی

با طغرل از نوید تو عنقا پیام داد

با گوشم از وی این خبر آمد نیامدی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode