عارضت خورشید اوج دلبری
صورتت رشک بتان آزری
برهمن بیند اگر زلف تو را
کافرم گر نگذرد از کافری!
در شب زلفت دلم ره گم کند
صبح رخسارت نماید رهبری
افتد آشوبی به صحرای ختن
گر دهی بر باد زلف عنبری
لمعه روی تو را بیند اگر
مه نشیند در مقام اختری
از فلک آید به سودای رخت
بر زمین خورشید و ماه و مشتری!
قاف تا قاف جهان نام تو رفت
کس نآرد بر زبان نام پری
در چمن سرو ار ببیند قامتت
سر فرود آرد برای چاکری!
راه و رفتار و روش گم میکند
از خرام و ناز تو کبک دری
سفلگان طغرل به شعر آغشتهاند
ننگ میآید مرا از شاعری!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مار را، هر چند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری
سفله طبع مار دارد، بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری
بافکاری بود در شهر هری
داشت زیبا روی و رعنا دختری
سیرت تو هست عین سروری
صورت تو هست محض صفدری
مملکت چون جسم و تو چون دیده ای
محمدت چون بحر و تو چون گوهری
در علو قدر و در کنه شرف
[...]
باز یوسف را نگر در داوری
بندگی و چاه و زندان بر سری
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.