یونس در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۱۳:
این رباعی را با خوانش احمد شاملو گوش فرا دهید
محمدزاده در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵:
لطفاً راهنمایی کنید .
در مصرع دوم "دو منی" چه معنایی دارد ؟
آیا "من" به معنای پیمانه است ؟
Nazanin در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع:
لطفا راهنمایی بفرمایید که چرا در مصرع :
مر مرا تقلیدشان بر باد داد!
برای مرا که اول شخص مفرد است، ضمیر " شان " که سوم شخص جمع است ، استفاده شده ؟
ایا درست این بیت این نیست :
خلق را تقلیدشان بر باد داد!
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد !
افشین در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷:
ممنون از گود مشد و آقای رضا بابت تفسیرهای دلنشبن
مولانا هم بد جوری از غیبت معشوق شکایت می کند:
هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت
بر نروید هیچ از شه دانه احسان چرا
بی ترازو هیچ باذاری ندیدم در جهان
جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا؟
کاشکی میشد فهمید چرا معشوق این چنین می کنه.
همیرضا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۷ در پاسخ به کرمانی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۴:
با سپاس، مصرع اول مطابق فرموده و تصویر متن چاپی تصحیح شد. مصرع دوم پیشنهادی مطابق تصویر چاپ مسکو (در دسترس پایین کادر حاشیهها) نیست.
افشین در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۵:
به نظر میاید این شعر برای لحظه خاصی از حلول خداوند سروده شده. جایی که احساس می کند خداوند حضوری کوتاه خواهد داشت و قصد ترک کردن او را دارد. گویی به او می گوید آهسته تر برو و شتاب نکن اما سپاسگذار یک نظر او هم هست و آن را از صدقه او می داند. دو بیت آخر محشر است ابتدا می گوید با جان به دل رجوع کردن باعث دیدن عالم غیب و ملک و پری می شود اما قدری اگر از آن هم بالاتر روی صورت و صورتگری دیگر وجود ندارد بلکه صفات نیک هست که حضور دارند.
شیوه سامندری: عقیده بر آن بود سمندر پس از سوختن در آتش از آن دوباره زمده خارج می شود.
این شعر با خوانش بهمن شریف شنیدنیست.
کوروش در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۴ - بیان آنک رفتن انبیا و اولیا به کوهها و غارها جهت پنهان کردن خویش نیست و جهت خوف تشویش خلق نیست بلک جهت ارشاد خلق است و تحریض بر انقطاع از دنیا به قدر ممکن:
لطفا این بخش رو تفسیر کنید ممنون
AmirHossein M.N در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:
دانی چرا نخسبم*
برگ بی برگی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶:
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم
همانطور که بزرگواران شرح داده اند هیچ شکی نیست که مراد از "اینجا" این جهانِ ناسوتی و فُرم است و البته که مقصود از حضورِ انسان در این جهان بدست آوردنِ حشمت و مال و یا جاه و مقام دنیوی نبوده و منظوری والاتر از رسیدن به چنین چیزهایی در پسِ این حضور وجود دارد که حافظ در این غزل قصدِ پرداختن به آنها را دارد، حشمت هر چیزِ مادی و دنیوی ست که شائبهٔ بزرگی و برتری نسبت به دیگران را در انسان پدید می آورد، جاه نیز مقام و اعتبارِ دنیوی از هر نوع آن میباشد که منظور اصلی انسان برای حضور در این جهان هیچیک از این ها نبوده است. در مصرعِ دوم میفرماید انسان برای سیرِ تکاملی خود ناگزیر از آمدن به جهان ماده بوده و برای رسیدن به دیدار حضرت معشوق یا وصل به اصل خود چاره ای جز این حضور و پناه آوردن به اینجا نداشته است، بدیِ حادثه بلادرنگ داستانِ نمادینِ نافرمانیِ انسان و رانده شدنش از بهشت را از ذهنِ انسان می گذراند اما حافظ در ابیات بعد تاکید میکند که انسان در سرحد یا درب خانه شاه و یا فضای عدم بوده است و نه اندرون، پس بهشتی که دارای مکان است ماوایِ همیشگی نبوده و جایگاهی والاتری برای او موردِ نظر هستیِ کل یا خداوند میباشد یعنی وصل و پیوستنِ دوبارهٔ به او، پس نه تنها از این بدی حادثه گله ای نیست، بلکه انسان برای دریافت چنین فرصت گرانقدری یعنی فرصتِ زندگی در اقلیم وجود و امکان پدیدار شدن گنج پنهان خداوند توسط وی در جهانِ ماده باید بسیار شاکر و قدردانِ آن هستیِ مطلق باشد , بدی حادثه میتواند جدا شدن پرتوی از آن نور کل و لایزال باشد که هبوط بر خاک نموده است اما خبر و حادثهٔ خوش این است که انسان ذاتا" توانایی و قابلیت بازگشت به مبدا خود که همان ذات هستی ست را دارا میباشد ، حافظ در ابیاتِ بعد به چگونگیِ این سفر دور و دراز تا به این جا و پس از آن می پردازد.
رهروِ منزلِ عشقیم و ز سر حدِّ عدم
تا به اقلیمِ وجود این همه راه آمده ایم
پس حافظ میفرماید همه ما انسانها رهروانِ منزل حضرت عشق یا جانان هستیم و باید به سرمنشأ یا آن نور کل بازگردیم ، سوال پیش خواهد آمد که از کجا آمده ایم و بلافاصله خود پاسخ میدهد که از سر حدِّ عدم، عدم همان منزل جانان یا فضایِ بینهایت و یکتاییِ خداوند است، سر حد یعنی مرز، یعنی از درب منزل جانان آمده ایم ، منظورِ نهایی عبورِ انسان از سرحد و ورود به عالمِ یکتاییِ خداوند یا فضای عدم میباشد و این امر برای انسان ممکن نیست مگر اینکه ابتدا به اقلیمِ وجود یا جهانِ فُرم وارد شده و پس از سیر تکاملیِ هشیاری و تعالیِ معنوی بارِ دیگر به درب منزل جانان که در ابیات بعد خانه شاه نامیده است باز گردد، باشد که این مرتبه او را به درون خانه راهی باشد و چنین طرحی جبر و مشیت الهی بوده است، از آن روی که منزل عشق قابلِ توصیف بوسیلهٔ ذهن نیست عرفا از چنین اصطلاحاتی بهره می برند تا معانیِ عالمِ معنا را بصورتِ کلمات بیان کنند، چنانچه ذکر شد بالاتر از سرحد و مرزِ عالمِ یکتایی برای انسان جایگاهی نبوده است اما با شانس حضور و زندگی در جهانِ مادی امکانِ عبور از این مرز و ورود به فضای یکتایی برای وی مهیا شده است که با دستیابی به گنج حضور یا وصل و دیدار حضرتش میسر میشود، در مصرعِ دوم به طولانی بودن راهی که انسان از مرز عدم تا به اینجا طی نموده است اشاره میکند، راهی که میلیونها سال بهطول انجامیده و انسان بصورت هشیاری از سر حد عدم یا منزلِ جانان ابتدا بصورت جسم سیرِ تکاملی خود را تا گیاه و سپس حیوان و در نهایت بصورت انسان امروزی و حضور در اقلیم وجود طی نموده است ، مولانا در باره این سفر میفرماید :
از جمادی مردم و نامی شدم از نما مردم به حیوان بر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک پر و سر
و حافظ هم میفرماید سفرِ معنویِ انسان با همین سیرِ تکاملی تا رسیدن به منزل عشق و ورود به فضای عدم ادامه دارد.
سبزهٔ خطِّ تو دیدیم و ز بستانِ بهشت
به طلبکاریِ این مهر گیاه آمده ایم
سبزهٔ خط که گِردِ صورتِ نوجوانان می روید در زیبایی شناسیِ قدیم نمادِ زیبایی بود و به همان " آنی" اطلاق می شود که عارفان از آن بسیار گفته اند، درواقع زیباییِ غیرِ قابلِ توصیف را گویند، مِهر گیاه همان گیاهِ عشقه است، گونه ای پیچک که در زمینِ خشک با مِهر بر ساقهٔ گیاهان پیچیده و از رطوبتِ خود آنان را سیراب می کند تا از خشک شدنِ قریب الوقوع در امان بمانند. پس حافظ میفرماید ما یعنی همهٔ انسانها و بویژه انسانِ عاشق به اصل خود که در ابتدایِ آفرینش سبزهٔ خطِّ حضرت معشوق را در آن سرحد مشاهده کرده است اکنون باید در این جهانِ فرم به طلبکاریِ آن مهرِ گیاه بپا خیزد، مهر گیاه که دوستان نیز به تفصیل در باره آن نگاشته اند کنایه ای ست از ذات خداوند یا عشقی که در انسان به ودیعه گذاشته شده است که اگر انسان را در بر بگیرد مانع از خشکی و فنایِ او میگردد، پسمنظورِ انسان از این سفر بسیار طولانی دیدارِ رخسار حضرت دوست یا عبور از سر حد و رسیدن به فضای عدم و یکتایی میباشد یا درواقع هدف حضور انسان در جهانِ فُرم طلبکاریِ آن ( مهر گیاه) یا ذات خداییِ خویش و به تعبیرِ دیگر زنده شدن انسان به عشق است.
با چنین گنج که شد خازنِ او روح امین
به گدایی به در خانه شاه آمده ایم
پس اینکه انسان امتداد و از جنس خداوند است و با شانس حضور در جهانِ فرم امکانِ زنده شدن به عشق یا آشکار نمودنِ گنج پنهان خداوند را بدست آورده است گنجی گرانبها ست که نیازمند به نگهبانی و مراقبتِ پیوسته میباشد و خداوند روح الامین یا جبرئیل درونی یا همان روح خدایی انسان را به این خازنی گماشته است، جبرئیل با پیغامهایی که از سوی خداوند توسط پیامبران و اولیای خود برای انسانها می آورد به این وظیفه مهم خود عمل میکند و در صورتِ بی توجهیِ انسان به این پیغامهایِ معنوی کار دیگری برای این حراست از گنج ارزشمند انسان از روح الامین بر نخواهد آمد و از دست دادنِ این گنج و فرصتی که زندگی برای ورود به درگاه حضرتِ معشوق در اختیارِ انسان قرار داده است قطعی خواهد بود ، این جبرئیل همچنین میتواند همان روح به امانت گذاشتهٔ خداوند در انسان باشد که بطور ذاتی قدرت تشخیص و دریافتِ نداهای غیبی را برای هر انسانی امکان پذیر میکند ،پیغامهای معنوی میتواند از طرف بزرگان و عارفان به او انتقال یابند و یا نداهایی بدون واسطهٔ روح امین باشند برای حراست از گنجِ گرانبهایی که توصیف شد، در مصرع دوم میفرماید انسانِ عاشق فقط با حفظِ چنین گنجی میتواند و رویِ رفتن به گدایی بر درِ خانه شاه را دارد. خانهٔ شاه همان منزلِ عشق یا عالم یکتایی ست که انسان تا پیش از ورود به این جهان تنها تا مرزِ آن اجازهٔ حضور داشت و اکنون با وجودِ کار معنوی فراوان بر روی خود و بکارگیریِ توصیه های بزرگانِ عالمِ معرفت برای ورود به منزلِ شاه یا همان فضایِ عدم باید این حضور را از حضرتش گدایی کند ، یعنی کار معنوی و مراقبت از گنجِ حضور به تنهایی کافی نیست و لطف و کرامتِ حضرتش نیز لازمهٔ جوازِ ورود به خانه شاه است ، در رابطه با خازنی گنجِ حضورِ انسان برای ورود به منزل شاه مولانا نیز انسان را رها شده ای بدون حراست از گنج گرانبهایش در این جهان ندانسته میفرماید ؛
از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزل است
شهر به شهر بردمت ، بر سر ره نَمانَمَت
و حافظ در غزل ۳۱۸ همین مطلب را به شکلی دیگر بیان میکند :
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس ، تا خاکِ رهت گردم
و البته که خداوند انسان را بر این خاک رها نکرده و بلکه با دمیدن روح امین خود در انسان، به گماردنِ خازن و نگهداری از چنین گنج گرانبهایی اقدام نموده اما اختیارِ همکاری با این نگهبان را به شخصِ انسان واگذار نموده است .
لنگرِ حلمِ تو ای کشتیِ توفیق کجاست
که در این بحرِ کَرَم غرقِ گناه آمده ایم
لنگر ابزاری ست که با انداختن در آب موجبِ توقفِ کشتی می شود، حِلم یعنی بردباری که از صفاتِ خداوند است و کشتیِ توفیق استعاره از خداوند یا زندگیست که قرار است عاشقان را به ساحلِ نجات برساند، اما غالبِ ما انسانها که باوجودِ حراستِ روح امین از این گنج گرانقدر قدردان آن نیستیم پیامهای معنویِ روح الامین را نشنیده می گیریم که نتیجهٔ آن گناه یا خطا و قصورِ فراوان است در امرِ پاسبانی از این دارایی مهم، پس حافظ میفرماید این کشتیِ توفیق و نجات لنگر حلم ندارد ، یعنی حلم و بردباری حضرتش بینهایت است و در دریای کرم و بخشش اوست که انسانِ عاشقِ غرق در قصور و کوتاهی در این سفر معنوی باز هم می تواند تلاطمِ امواجِ دریا را پشتِ سر گذاشته و با او به ساحلِ نجات برسد.
آبرو می رود ای ابرِ خطا پوش ببار
که به دیوانِ عمل، نامه سیاه آمده ایم
ابر خطا پوش همان دریای کرم و بخشش الهی ست و حافظ از خداوند میخواهد برای حفظِ آبروی انسان بارانِ رحمت حضرتش را بر نامه اعمال سیاه انسان ببارد و آنرا شسته و محو گرداند چرا که دارای هیچ نکته مثبتی نبوده و رؤیت آن مایه خجالت و آبرو ریزی انسان است .کنایه از اینکه انسان با همه کارهای معنوی که انجام داده و گمان می برد بوسیله آنها به رستگاری میرسد سخت در اشتباه بوده و بدونِ لطف و کرمِ حضرتش راه بجایی نخواهد برد.
حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما
از پی قافله با آتش آه آمده ایم
خرقه پشمینه کنایه از دلبستگی و هم هویت شدنِ انسان با باورهای اعتقادی و تکالیفِ مذهبیِ خود میباشد و حافظ میفرماید این خرقه را رها کن که برای رسیدن به خداوند، یا ورود به فضای عدم و یکتایی هیچ کاربردی ندارد و تنها راهِ ممکن رفتن و دنبال کردنِ قافلهٔ عشق است که به سرانجام خواهد رسید. آتش آه کنایه از آتش عشق و آهی ست که نشانه احساس دردِ فراق و جداییِ انسان از حضرت معشوق میباشد و همچنین می تواند آه و افسوسِ پشمینه پوشی باشد که عُمری با زُهدِ خود زیسته و دلبستهٔ آن زهد است اما درپِیِ قافله و کاروانِ زندگی آنرا بی ثمر می بیند.
به هوش باش که هنگامِ بادِ استغنا هزار خرمنِ طاعت به نیم جو نخرند
فریگیس در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:
با سلام،
من منظور مصرع "که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم" را به درستی متوجه نمیشوم. آیا شاعر میگوید که دنیا جان شیرینش را ملول کرده است یا اینکه دنیا باعث شده از جان شیرین و زندگی ملول شود و در واقع انگار به نوعی آرزوی مرگ میکند؟
رضا زندمنفرد در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
واژۀ "مهرورزان" خصوصا در تقابل با واژۀ "وفا" و رسم وفا، در بیت:
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
و ارتباط آن با آئین مهر، قابل تامل است.
مرتضی فرید در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۱۹ در پاسخ به حمید رضا صّرامی دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:
گفته آقای صرامی درست نیست و صورت "صد خرمن گیاه" وزن را خراب نمیکند (باید با سکوت پس از خرمن یا به صورت "خرِمن" خوانده شود.) مهمتر اینکه نسخه بدل جایگزینشده (خرمن صد گیاه) تضاد معنایی مد نظر شعر را در نظر نمیگیرد (انبوه گیاه بیعطر در برابر گل اندک روحافزا).
مستانه در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۴ در پاسخ به رسول دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷ - کاوهٔ آهنگر و درفش کاویانی و ساخته شدن گرز گاوسر:
مارانت به صورت ماران+ت یعنی با سکون حرف ن (حرف ن هیچ حرکتی نداره) خونده میشه
و شُماریت به فتح ش و تلفظ ی در اینجا ای هست
عفا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۱۹:
*اول* ببینیم، مصراع اول را چند جور می توان خواند: من سه جور خواندم:
۱- ای چشمِ تو، چشم چشمه، هر چشم، همه
۲- ای چشمِ تو چشمِ چشمه ی هر چشمِ همه
کرمانی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۴:
کنون شیون باربد گوش دار سر مهر کهتر به آغوش دار
لطفا بیت اول اصلاح شود
کرمانی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲:
با سلام جینور پل به معنی پل صراط است لطفا اصلاح شود
مبین در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۳۸ در پاسخ به امیر دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۸ - یافتن رسول روم امیرالمؤمنین عمر را رضیالله عنه خفته به زیر درخت:
در این زمان اصلا صدایی نیست
کوروش در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۷ - جواب گفتن مهمان ایشان را و مثل آوردن بدفع کردن حارس کشت به بانگ دف از کشت شتری را کی کوس محمودی بر پشت او زدندی:
من توانم هم که بی این انتظار
ره دهم بنمایمت راه گذار
تا ازین گرداب دوران وا رهی
بر سر گنج وصالم پا نهی
لیک شیرینی و لذات مقر
هست بر اندازهٔ رنج سفر
آنگه ا ز شهر و ز خویشان بر خوری
کز غریبی رنج و محنتها بری
از احمقانه ترین ها که هیچ توجیحی براش وجود نداره
یکیو تشنه نگه داری و زجرش بدی تا مثلا وقتی آب میخوره لذت ببره ؟ حالا اگه طرف همچین لذتیو نخواد تکلیف چیه
فرزانه در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:
nabavar در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵: