گنجور

 
مولانا

من خفته وشم اما بس آگه و بیدارم

هر چند که بی‌هوشم در کار تو هشیارم

با شیره فشارانت اندر چرش عشقم

پای از پی آن کوبم کانگور تو افشارم

تو پای همی‌بینی و انگور نمی‌بینی

بستان قدحی شیره دریاب که عصارم

اندر چرش جان آ گر پای همی‌کوبی

تا غوطه خورم یک دم در شیره بسیارم

زین باده نگردد سر زین شیره نشورد دل

هین چاشنیی بستان زین باده که من دارم

زین باده که داری تو پیوسته خماری تو

دانم که چه داری تو در روت نمی‌آرم

دامی که درافتادی بنگر سوی دام افکن

تا ناظر حق باشی ای مرغ گرفتارم

دام ار تک چه باشد فردوس کند حقش

ور خار خسک باشد حق سازد گلزارم

آن دم که به چاه آمد یوسف خبرش آمد

که کار تو می سازد ای خسته بیمارم

داروی تو می کوبم خرگاه تو می روبم

از ضد ضدش انگیزم من قادر و قهارم

گویم به حجر حی شو گویم به عدم شیء شو

گویم به چمن دی شو داری عجب اقرارم

شمس الحق تبریزی تو روشنی روزی

و اندر پی روز تو من چون شب سیارم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۱۴۵۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

چون من ز همه عالم ترسا بچه‌ای دارم

دانم که ز ترسایی هرگز نبود عارم

تا زلف چو زنارش دیدم به کنار مه

پیوسته میان خود بربسته به زنارم

تا از شکن زلفش شد کشف مرا صد سر

[...]

مولانا

در آینه چون بینم نقش تو به گفت آرم

آیینه نخواهد دم ای وای ز گفتارم

در آب تو را بینم در آب زنم دستی

هم تیره شود آبم هم تیره شود کارم

ای دوست میان ما ای دوست نمی‌گنجد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
قاسم انوار

دینار نمی خواهم، من عاشق دیدارم

اغیار نمی خواهم، من شیفته یارم

گویند که: در عشقش صد جان بجوی باشد

گر کار بجان آید، والله که خریدارم

فردا که قیامت بو، هرکس بر کس میشو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه