گنجور

حاشیه‌ها

رحیم اکبری در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳:

از جاه عشق و دولت رندان پاکباز

پیوسته صدرمصطبه ها بود مسکنم

طنز و لطافت زیبایی دراین بیت نهفته است. درزمانه ای که حتی مسلمانان نوشتن نام شراب را نیز حرام میدانسته اند، حافظ دیوانی درتوصیف می و معشوق منتشرنموده است !!😏

و او میداند که حاکمان زمانه نیز مانند خودش پیوسته به نوشیدن مشغولند اما آن را پنهان میکنند و حافظ را بسیار دوست میدارند و در مجالس عیش و نوش خویش پیوسته حافظ را در صدرمجلس و مصطبه با

عزت و جاه و شکوه احترام می‌کرده اند و البته این هم از نعمات دیگر خداوند بر ایشان است که ایشان از معدود نوابغ تاریخ هستند که در زمان خودشان نیز شناخته میشده اند.

همیرضا در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۴:

دوستان آگاه در مورد وزن عروضی این شعر لطفاً کمک کنند.

میثم شهزاده در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵:

اگر باز آمدی بخت بلندم .. 

سعدی حرف دلی رو که بلد نیستیم به زبان محاوره بیان کنیم رو به صورت نظم در اورده و گفته . واقعا یه شاعر کامل و دوست داشتنی هست.و با وجودش وقتی نمیمونه به دیگر شعرا پرداخت .(ضمن احترام به مولانا و حافظ و دیگر بزرگان)

به قول خودش چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳:

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت 

حقوقِ خدمت ما عرضه کرد بر کرمت 

حافظ در این غزل قصد پرداختن به حدیثِ معروف و معتبر جف القلم را دارد که می فرماید " خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی " و این برای گروهی به معنی‌جبری بودنِ احوال ِ انسان است،‌ آنها با همین حدیث نتیجه گیری می کنند که اگر خداوند می خواست قلم زندگی برای آنان سرنوشتِ دیگری رقم می زد، پس تلاش بری تغییر بیهوده است و باید به هر آنچه او نوشته است تن داده به همین سیاق عمر را به بسر برد، حافظ می‌فرماید بزرگترین خدمت خدمتی ست که انسانها می توانند به خود کنند و با کار ِ مستمر شرایط را بنفع خود تغییر دهند و این اختیاری ست که از حقوقِ هر انسانی ست و به محض ِ ارادهٔ شروعِ خدمت و کارِ معنوی ، لطف و کرامت ِ خداوند شامل حال وی خواهد شد و ناگهان تراوشات یا جوهرِ قلم بر این حقِ انسان برای تغییر صحه می گذارد .

به نوکِ خامه رقم کرده ای سلامِ مرا 

که کارخانهٔ دوران مباد بی رقمت 

پس از خواستِ انسان برای تغییرِ ، خداوند با جف القلمِ خود سلام یا سلامت و نیک سرانجامی ِ انسان را رقم زده و می نویسد، پس‌ حافظ آرزو می کند کارخانه یا کارگاهِ هستی هرگز بدونِ قلم و جوهر مباد، زیرا در اینصورت انسان با خویشتنِ توهمی اش بسیار بد سرنوشتی را برای خود رقم خواهد زد ، سرنوشتی که سراسر درد و غم را برای وی به ارمغان می آورد .

نگویم از منِ بی دل به سهو یاد کردی 

که در حسابِ خرد نیست سهو بر قلمت

حافظ در شرحِ جنبه دیگری از حدیث می‌فرماید اینکه خداوند از او یاد کرده و با لطفش، کارگاه هستی قلمِ خود را در راستای سلامت و سعادتِ او را رقم زده سهو و اتفاقی نبوده است، در محاسباتِ خردِ زندگی، قلمِ کارگاهش به سهو رقم نمی زند و هر چیزی که رقم می خورد بر مبنای حساب کتاب و عملکردِ انسان خواهد بود یعنی هرچه لایقِ و شایستهٔ انسان باشد همان را می نویسد، مولانا نیز در این رابطه میفرماید: 

پس‌قلم بنوشت که هر کار را        لایق آن هست تاثیر و جزا 

کژ رَوی جَف القلم کژ آیدت         راستی آری سعادت زایدت 

مرا ذلیل مگردان  به شکر این نعمت 

که داشت دولت سرمد عزیر و محترمت

اکنون که قلمِ کارگاه هستی  بواسطۀ کوششِ حافظ و لطفِ خداوند ، سلامت و عافیت را برای وی یا هر انسان عاشقی رقم زده است آیا تضمینی برای دائمی بودن این سلام وجود دارد ؟ حافظ می‌فرماید حال که دولت یا نیکبختی سرمد و جاویدان (خداوند) منت گذاشته و با شروع سعی و کوشش و کار معنوی انسان را محترم داشته و به قلمِ کارگاه هستی فرمان می دهد تا سرنوشت او را نیکو و سلامت رقم بزند ، پس‌شکر این نعمت لازم و واجب است بر انسان ، یعنی ناسپاسی ست اگر انسان کار و کوشش را رها کرده و گمان کند کار به اتمام رسیده و قلم هستی ضمانتی دائم بر سلام داده است ، که اگر چنین کند ذلیل شده و سقوطی دوباره را در پیش خواهد داشت .

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد 

که گر سرم برود ، بر ندارم از قدمت 

سر زلف که راهنمای سالک است برای رسیدنِ به رخسار و کنایه از شروعِ خدمت به خود و کار معنوی می باشد، قرار خواهد کرد دارای ایهام است ، یعنی قرار و آرامش خواهد یافت و همچنین عهد و میثاق خواهد بست ، بر نداشتنِ سر از قدمِ یار و معشوق  نیز کنایه ای ست از عدمِ بازگشت از راهِ عاشقی، بیا در قدیم به معنیِ آگاه باش آمده است اما می تواند در معنیِ معمول و امروزیِ خود نیز بکار رود، پس‌حافظ که در چند غزل پیشین به چگونگیِ غیبت و سفر رفتنِ یار پرداخته است اکنون نیز تقاضای بازگشت وی را داشته و ادامه می دهد آگاه باش با بازگشتِ توست که حافظِ عاشق قرار خواهد یافت ( به آرامش می‌رسد)  و بر عهد و میثاقی که بسته است تا پای سر و جان باقی می ماند.

ز حال ما دلت آگه شود ، مگر وقتی 

که لاله بردمد از خاک کشتگانِ غمت

غم در اینجا غمِ عشق است و کشتگانِ غم کنایه از ریخته شدن ِ خونِ خویشتنِ متوهم انسان است که از داشته های مادی و ذهنیِ خود طلب آرامش و نیک سرانجامی دارد ، چیزهایی مانند پول ، اعتبار و تاییدِ دیگران در هر زمینه ای و همچنین اعتقادات تقلیدی که انسان دلباخته آنها شده است و با رجعتِ یارِ سفر کرده خونِ همگی ریخته و در نظر عاشق خاک (پَست) خواهند شد پس عاشق از درد های ناشی از آن رهایی می یابد ، در این حال لاله که نماد به بار نشستنِ عشق است از خاکِ بی ارزش آن داشته ها می‌روید ، و این حالی ست خوش که وصف شدنی نیست و تا عشقِ سالک راه معرفت به بار ننشیند و لاله نروید کسی به چنین حالِ سلامت و خوبی واقف نخواهد شد .

روانِ تشنه ما را به جرعه ای دریاب 

چو می دهند زُلال ِ خضر ز جامِ جمت 

پس‌ از آنکه عاشق از ذهن رهایی یافت و لاله ها بر خاکِ دلبستگی‌های ذهنی و تعلقات دنیوی او روییدند ، انسانِ عاشقی همچون حافظ به جام جمی دست خواهد یافت که با نظاره در آن می تواند همه احوالِ مُلکِ وجودی خود را در آن مشاهده کند ، جامی که به کوثرِ فراوانیِ عشق اتصال داشته و هر لحظه آبِ زندگی در آن جریان دارد ، پس حافظ می فرماید انسانِ رند و عاشق که تشنه چنین آبی ست باید درخواستِ آب از جامِ آن بزرگان داشته باشد تا به جرعه ای او را دریابند و به آن آبِ حیات سیراب سازند تا همچون خضر به جاودانگی برسد ، درواقع ساقیانی چون حافظ و مولانا  که خود به جام و آبِ زلالِ خضر دست یافته اند ،‌بر خود فرض میدانند تا دیگر تشنگان را نیز سیراب کنند. 

همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد 

که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمت 

پس‌حافظ دست یافتنِ به جام جم و آب زلالِ خضر را مرهون صبا  یا عیسی دمی می داند که با دمِ مسیحایی خود جانِ حافظ را به عشق زنده کردند ، حافظی که تا پیش از آن دل خسته بود ،‌ یعنی زخم و دردهای بسیاری در دل داشت و اکنون او خود ساقی آب حیات بخش خضر گردیده است ، یعنی حال که حافظ چنین توفیقی در راه عاشقی بدست آورده و با لطف خداوند جانش به دمِ مسیحایی صبا زنده شده است ،‌پس دیگران نیز با تصمیم و شروعِ خدمت می توانند سرنوشتِ خود را تغییر داده  و قلم ِ کارخانه دوران که هموراه در کار است بر آنان نیز سلام را رقم خواهد کرد.

 

 

 

پوریا بهارلو در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

* اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی‌مِهری یار *

 (، اشکم از سوز فراقش خون آلود شد )

اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
دردعشق است وجگرسوز دوایی دارد ...

محسن جهان در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را:

تفسیر ابیات ۴ الی ۶ فوق:

مولانا در این ابیات از فریبندگی دنیای اطراف سخن می‌گوید:

خداوندا به هر سمت که نظر می‌کنیم هزاران دام گسترده شده، و ما انسانها مثال‌ مرغان آزمند درمانده بدنبال دانه‌های واهی، همانند کامیابی‌های زودگذر (پول، جاه، مقام، شهرت، و هر وابستگی دنیوی دیگر) در تکاپو هستیم. 

و هرآینه در دام جدیدی گرفتار شده، و به محض باز شدن هر یک از آنها و آزاد شدن از بند آن همانند سیمرغ اوج می‌گیریم.

که البته این توی بی‌نیاز هستی که دائما" ما را از بند می‌رهانی، و ما با غفلت دوباره اسیر دام دیگری می‌شویم.

Lira R در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۲:

باسلام...دوستان معنی بیت های 7 و 8 وکسی ممکنه بیان کنه؟

چو مهره ها....

چو مستی اش....

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۵ - گفتار در آغاز داستان و چگونگی عشق:


دگر انجا که معشوق جفاکیش
ببنند نوگلی با بلبل خویش
در شعر پارسی وفا از عاشق و جفا از معشوق است وانچه یاردلدار را ناز است دلشده  را نیاز است - عاشق دریا تشنه است  و دلبر گوهر اب دار -چشمه آبست و انرا راه نیست
وربود بیدل از ان اگاه نیست
چشمه رخشان از ان سو ابریز
اتش  از ابش بدین سو گشته تیز
می نماید ان درخشان اب را
تا کشد لب تشنه بیتاب را
  چونکه دلبر  شیوه ناز اورد
  تشنه  بر ابش برد باز اورد
نی دهد ابی گلویت را به تیغ
نی ستاند از گلو تیغ دریغ
تشنه لب دارد لب تیغش ز خون
تا تری سویت نگردد رهنمون
یاد لبهای  تو ای لب تشنه تیغ
داغها بر دل نهاده بی دریغ
ای  ابان تشنه  شمشیر یار
تا کیم خون در رگ و من شرمسار
چون خیارم بخش کن  ای   تیغ تیز
تا خورم بر تیغه تیز تو لیز


منطقی ایرانی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸:

عالی و قوی

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۰۲ در پاسخ به حمیدرضا پیرمرادیان دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۲ - امیر شجاعی شاعر در قدح انوری گفته:

هشداریم که  قضای اسمانی و بلایش از پیش  نشانه رفته است و خویش  همه چیز میداند و انوری را نیک میشناسد و راه خانه اش نیک میشناسد  به زمین نارسیده  میگوید خانه انوری کحا باشد (این برای دانستن نیست  بلا و قضا همیشگی بر انوری میاید  یکبار هم که  برای کس دیگری نازل شده بودچون نزدیک زمین میرسد با خود میگوید  حانه انوری  کجا باشد -گفتن خانه انوری کحا باشد   از سر نا دانستن نیست از سر ریشخند  است

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

۱
۹۷۸
۹۷۹
۹۸۰
۹۸۱
۹۸۲
۵۴۵۸