تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
سروبالای منا گر چون گل آیی در چمن
خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد
روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد
شهد ریزی چون دهانت دم به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد
دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست
ساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشد
خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطهایست
باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد
سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشق
گرچه از صاحب دلی خیزد به شیدایی کشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حس تنهایی و عشق است. شاعر از دلبر خود میپرسد تا کی باید بار تنهایی را تحمل کند و نگران این است که این تنهایی به رسوایی بینجامد. او به شکیبایی اشاره میکند و میگوید که عقل در شرایط سخت از دست میرود. شاعر همچنین به زیبایی محبوبش اشاره میکند و خواستار نمایش چهرهاش است تا تأثیرش را بر دیگران ببیند. او درباره شیرینی لبان و زلفهای محبوبش سخن میگوید و تأثیر زیبایی او را بر دل خود و دیگران توصیف میکند. در نهایت، شاعر از عشق و دیوانگی ناشی از آن سخن میگوید و بر اهمیت آن تأکید میکند.
هوش مصنوعی: تا کی باید ای محبوب من، دل من بار سنگین تنهایی را تحمل کند؟ میترسم که این تنهایی، اوضاع مرا به رسوایی بکشاند.
کنایه: پای اندر شکیبایی کشیدن (صبر و شکیبایی کردن، از شکیبایی دور نشدن) / نوعی ردالصدر على العجز: شکیبایی. / معنی: وقتی خرد زایل شد، آدمی چگونه میتواند شکیبا بماند؟ آدمی باید عاقل باشد تا بتواند به قلمرو شکیبایی پای نهد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
سروبالا: سرو قامت ٫ چمن: سبزه و گیاه ٫ نرگس: -> 90/7 ٫ چشم بینایی: دیدهٔ بینش /تشبيه (صفت تشبیهی): قد و قامت معشوق به سرو و نیز چهره و زیبایی او به گل مانند شده است ٫ استعاره مصرّحه: خاک (سرمه که برای روشنی به چشم میکشند.) / معنی: ای سروبالای من اگر همانند گل به صحن چمن پای گذاری؛ نرگس، خاک پای تو را بهسان سرمه به چشمان بصیرت خود خواهد کشید. - منبع: شرح غزلهای سعدی
تاجیکانه: صفت نسبی، منسوب به تاجیک، مانند تاجیکان، و تاجیک به مردم غیر عرب و ترک اطلاق شده است و منظور ایرانیان بودند و در دورهٔ استیلای سلسلههای ترک بر اقوام ایرانی، ایرانیان خود را تاجیک در مقابل فرمانروایان ترک میخواندند. ٫ حبش: حبشه کشوری است در شرق افریقا که مردمش سیاه پوستند، و در اینجا داغ حبش مراد داغ سیاه است. ٫ یغمایی: اهل یغما صفت نسبی و یغما نام شهری در ترکستان است که مردمان صاحب حسن دارد. / کنایه: داغ بر چهره کشیدن (سیه روی کردن بنده و فرمانبردار گردانیدن) / معنی: روی سپیدت را بنمای تا آسمان داغ سیاهی بر صورت ترکان سپیدروی بنهد و آنان را سیاهروی کند تا در برابر چهره زیبایت داعیهٔ زیبایی نداشته باشند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
شهد: عسل و انگبین ٫ دم به شیرینی زدن: شیرین سخن گفتن - ۲۷۳٫۳ ٫ فتنه: آشوب و غوغا ٫ رعنایی: زیبایی / کنایه: سر به چیزی کشیدن (به چیزی پرداختن و متوجه شدن). / معنی: وقتی دهانت با شیرینی سخن میگوید شکر میافشاند و هنگامی که زلفت سر به زیبایی و جلوهگری پردازد، فتنه برمیانگیزد و همگان را عاشق و شیفته میسازد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
ساحر: جادوگر ٫ مغناطیس: آهن ربا / تشبیه: دل به آهن و چشم به ساحر و زیبایی به مغناطیس (اضافهٔ تشبیهی) ٫ تناسب: آهن، مغناطیس / معنی: اگر دلهای عاشقان از آهن باشد هیچ کس نمیتواند آنها را با خود نگه دارد و نبازد؛ زیرا چشمانت مثل جادوگری با آهنربای زیبایی آنها را به جانب خود میکشد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
عقیقین: منسوب به عقیق و عقیق سنگی است گرانبها که بهترین نوع آن سرخ و شفاف است. / قضا: سرنوشت، خواست و حکم الهی ٫ پرگار: ۲۰۱٫۲ ٫ مینایی: کبودرنگ، تیرهرنگ / استعارهٔ مصرّحه: پستهٔ خندان (لب و دهان خندان) ٫ تشبيه: دهان معشوق از جهت تنگی و کوچکی به نقطه مانند شده است ۵۱٫۲ ٫ کنایه: پرگار مینایی (خطّ پشت لب و گرد صورت) ٫ تناسب: نقطه، گرد، پرگار، کشد. / معنی: هنوز دهانت مثل نقطهای عقیقین و سرخ رنگ است. بگذار تا قضا گرد آن دایرهای سبزگون از خط چهرهات بکشد تا زیبایی آن به اوج رسد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
شیدایی: شیفتگی و عاشقی، دیوانگی ٫ صاحبدل: بینا و آگاه، پارسا و روشندل / کنایه: دم در کشیدن (خاموش شدن). / معنی: ای سعدی، اگر تو را دیوانه خوانند سکوت اختیار کن؛ زیرا عشق اگرچه در اثر آگاهی پدید میآید؛ اما کار به جنون و شیدایی میکشد. - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ترسم از تنهایی، احوالم به رسوایی کشد
ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست
همین شعر » بیت ۱
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
دیده بی روی تو تا کی رنج بینائی کَشد
جان ما تا چند بی تو درد تنهائی کشد
در دماغم فکر زلف توست هر شب تا مرا
در چه سوداهای فاسد عقل سودائی کشد
باد میپیمایم اندر زهد، نوعی کن مگر
[...]
داوری کش ماسوی منت به مولایی کشد
چرخ شیب قصر او خجلت ز بالایی کشد
بس که محکم بسته سد عدل را نشگفت اگر
از سکندر انتقام خون دارایی کشد
چرخ پیر از عشق او مشهور عالم شد بلی
[...]
چون بت من شانه بر زلف چلیپائی کشد
دل عنانم از مسلمانی بترسائی کشد
بار عشقی را که من در ناتوانی میکشم
کی تواند آسمان با آن توانائی کشد
حاصلش جز لغزش پا نیست اندر راه عشق
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.