گنجور

 
سعدی

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین، دهن از امید خندان

مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

به وَرَع خلاص یابد، ز فریب چشم بندان

نظری مباح کردند و هزار خون معطل

دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان

سر کوی ماه‌رویان، همه روز فتنه باشد

ز مُعربِدان و مستان و معاشران و رندان

اگر از کمند عشقت بروم، کجا گریزم؟

که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان

اگرم نمی‌پسندی، مدهم به دست دشمن

که من از تو برنگردم، به جفای ناپسندان

نفسی بیا و بنشین، سخنی بگوی و بشنو

که قیامت است چندان، سخن از دهان خندان

اگر این شکر ببینند، محدثان شیرین

همه دست‌ها بخایند، چو نیشکر به دندان

همه شاهدان عالم، به تو عاشقند سعدی

که میان گرگ صلح است و میان گوسفندان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۴۴۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۴۹ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال خجندی

ز نشاط و عیش بادا لب تو همیشه خندان

شکرست آن نه لب‌ها گهرست آن نه دندان

به دهان تنگ فرما که ز حقه مرهمی ده

چو به خنده تازه کردی سر ریش دردمندان

به غبار گرد روی تو خطی نوشته دیدم

[...]

اهلی شیرازی

تو که پیش بیغمانی چو گل از نشاط خندان

رخ خود چو غنچه درهم چه کشی ز دردمندان

ز لب تو بیعنایت، بکجا برم شکایت

که صدم جفاست از وی ز تو صدهزار چندان

چکنم که در نگیرد بتو شمع برق آهی

[...]

نظیری نیشابوری

نه مراست حسن خصلی به عیار سربلندان

نه خوش آمدی موافق به مذاق خودپسندان

به خیال نقش و رنگم ز دو دیده خواب برده

خم ابروی نگارین چو شب نگاربندان

به تک و دو اندرین ره نرسم به گرد مردی

[...]

عرفی

به چه رو به جلوه آید، طلب نیازمندان

نه دل نیاز خرم، نه لب امید خندان

گله از تهی کمندی، نه روا بود، همین بس

که غزال ما نیفتد به کمند صید بندان

چه کند زبون شکاری، ز چنین شکارگاهی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بخرند ناز معشوق به جان نیازمندان

به مژه چو شمع گریان و به لب چو صبح خندان

نظری که وقف باشد بنگاه جادوی تو

برود زره ازین پس بفسون چشم بندان

نکنی بعاشقی عیب گرش قدم بلغزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه