گنجور

 
مولانا

مطربا این پرده زن کز رهزنان فریاد و داد

خاصه این رهزن که ما را این چنین بر باد داد

مطربا این ره زدن زان رهزنان آموختی

زانک از شاگرد آید شیوه‌های اوستاد

مطربا رو بر عدم زن زانک هستی ره‌زنست

زانک هستی خایفست و هیچ خایف نیست شاد

می‌زن ای هستی ره هستان که جان انگاشتست

کاندر این هستی نیامد وز عدم هرگز نزاد

ما بیابان عدم گیریم هم در بادیه

در وجود این جمله بند و در عدم چندین گشاد

این عدم دریا و ما ماهی و هستی همچو دام

ذوق دریا کی شناسد هر که در دام اوفتاد

هر که اندر دام شد از چار طبع او چارمیخ

دانک روزی می‌دوید از ابلهی سوی مراد

آتش صبر تو سوزد آتش هستیت را

آتش اندر هست زن و اندر تن هستی نژاد

قدحه و الموریاتش نیست الا سوز صبر

ضبحه و العادیاتش نیست جز جان‌های راد

برد و ماندی هست آخر تا کی ماند کی برد

ور نه این شطرنج عالم چیست با جنگ و جهاد

گه ره شه را بگیرد بیدق کژرو به ظلم

چیست فرزین گشته‌ام گر کژ روم باشد سداد

من پیاده رفته‌ام در راستی تا منتها

تا شدم فرزین و فرزین بندهاام دست داد

رخ بدو گوید که منزل‌هات ما را منزلیست

خط و تین ماست این جمله منازل تا معاد

تن به صد منزل رود دل می‌رود یک تک به حج

ره روی باشد چو جسم و ره روی همچون فؤاد

شاه گوید مر شما را از منست این یاد و بود

گر نباشد سایه من بود جمله گشت باد

اسب را قیمت نماند پیل چون پشه شود

خانه‌ها ویرانه‌ها گردد چو شهر قوم عاد

اندر این شطرنج برد و ماند یک سان شد مرا

تا بدیدم کاین هزاران لعب یک کس می‌نهاد

در نجاتش مات هست و هست در ماتش نجات

زان نظر ماتیم ای شه آن نظر بر مات باد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۳۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش

چون دوات از گفته‌های خویشتن پر لوش باد

قطران تبریزی

آنچه ایزد خواست کرد و آنچه مردم خواست داد

شاه را بالنده کرد و تن درستش کرد شاد

شاه را تابنده کرد آن تندرستی در بزه

شد تنش پالوده چون از باده آسوده لاد

هست پنجاه و سه سالش داد پنجاه و سه تب

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
ابوالفرج رونی

این مبارک پی بنای محکم گردون نهان

کرده شاگردیش گردون خوانده او را اوستاد

روز و شب در آفتاب و سایه اقبال و بخت

جای ابراهیم بن مسعود ابراهیم باد

مشرق میدان شاه دین فروز دین پرست

[...]

امیر معزی

در معزالدین ملکشاه آفتاب دین و داد

روز عید روزه‌داران فرخ و فرخنده باد

خسرو پیروزبخت و داور یزدان‌پرست

شاه خاقان گوهر و سلطان سلجوقی نژاد

کاست از عالم ستم تا لاجرم شاهی فزود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه