گنجور

حاشیه‌گذاری‌های بهروز قدرتي

بهروز قدرتي


بهروز قدرتی در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

سلام دوستان این حاشیه یکم طولانی خواهد شد

داستان از اونجا شروع شد که هاتفی در رویا به من گفت فرزند خصال خویشتن باش که البته داستانش طولانی و بخشی از داستان می گم در ادامه ولی وقتی بیدار شدم این ابیات به قلبم می یومد که ای نام تو بهترین سرآغاز جز نام تو نامه کی کنم باز ، ای مقصود دل نیازمندان خلاصه به گنجور مراجعه کردم و فکر نمی کردم فرزند خصال خویشتن باش بتونم تو اینترنت پیدا کنم ولی جالب بود جفتش مربوط می شد به نظامی گنجوی ...  

ممنونم از همه دوستان. من همه حاشیه ها رو خوندم بخصوص حاشیه دوم خانم روفیا بی اختیار اشک منو درآورد نمی دونم چرا بعضی موقعا اینجوری می شه به هر حال من کشف و شهود دائم دارم و تقریبا تمام رویاهام lucid dream هست. یکبار در مراقبه ای دیدم که کتابی نوشته بودم بر پایه تمام مراقبات و علمی که ازون طریق داشتم که حدود ٤٠٠ صفحه بود و به نام how to be like god یعنی چگونه مثل خدا شویم و فکر کنم الان در حد همون تعداد صفحات شده و به من در عالم مراقبه هاتفی گفت تو از انصار الله هستی که به اذن خداوند تعالی راه رو به اولیا خدا نشان می دی به هر حال اگرم فرض کنیم درست باشه آخه رنه دکارت می گه برای درک حقیقت باید بی طرف بود ولی اگه درست باشه من خودم هیچوقت نمی فهمم آیا دارم راه به کسی راه نشون می دم یا نه  در ضمن در رویایی دیگه بعدها خرسی دیدم که داستانش طولانیه که من ذکر الله اکبر می گفتم و خرس به من حمله نکرد و بعد مثل آدمها شروع به صحبت کرد و گفت یک پیام برات آوردم مطمئنم که متوجه می شی  و گفت چو کسی از خاک ولی بر تو آمد از او گذر کن به هر حال منم همیشه گذر می کنم اگه حرفی به کسی بزنم حرفم می زنم و می رم دوست داشته باشه حرفم روش تاثیر می کنه دلش نخواد حرف منم رو رفتار فکر و باورش تاثیری نداره  به هر حال الله اعلم یکوقتیم همه ابنا توهمه به هر حال اینطور به نظرم نمی یاد ولی تو ایزو می گن هیچ کسی نمی تونه خودش ممیزی کنه و همیشه دابل چک لازمه به هر حال  برگردیم به این رویا در این رویا من در ساختمانی ١٢ طبقه در آمریکا کار می کردم و تازه کارم رو در این ساختمان و در طبقه ١٢ ام شروع کرده بودم و مسئول تحقیق قرآن و عترت بودم البته در واقعیت من محقق نیستم فقط برای خودم قرآن می خونم و من در حال حاضر در کنار مدرک فوق لیسانس برقی که دارم تدریس آنلاین زبان می کنم و در حال حاضر اوضاع خوب نیست چون کسی آنلاین دوست نداره به هر حال در رویا من داشتم تو این ساختمان کار می کردم گویا اسمش بود ساختمان لینکلن بود  و تاریخچه ای داشت که ظاهرا ٥٠ سال قبل ساختمان اجازه کار بوده یا یک همچین چیزی به هر حال رویا خیلی طولانی هست ولی در اون ساختمان که کار می کردم یک روز یکی اومد بهم گفت اگه نمی خوای کاری برای کسی انجام بدی انجام نده ولی دیگه براش توضیح نده که اون کار مربوط به تو نیست و وظیفه تو نیست که انجام بدی منم تو دلم گفتم راست می گه حق با اینه ولی بعد با خودم گفتم وای خدا دوباره شروع شد باز ما اومدیم تو این محیطای کاری با آدمای عجیب و غریب باز این داستانا شروع شد و اون خانمی که من کاری که می خواستم براش انجام نداده بودم و شاکی شده بود  که گمون کنم چادریم بود دقیق یادم نیست وارد اتاق شد و چنان در محکم بست و وحشیانه و با عصبانیت داد زد سر کسی که تو این اتاق بود و یک چیزی انداخت که باور کنین من چنان از صدای مهیب و وحشتناکش ترسیدم که از خواب بیدار شدم ساعت نگاه کردم ساعت ٤ صبح بود با خودم گفتم الان دوباره آیا خوابم می بره که خوابم برد و بقیه رویام دیدم البته سعی می کنم خلاصش کنم ولی تو اون جا که کار می کردم یک شب خوابیده بودم که تو خواب که این خودش می شه خواب تو خواب :))) دیدم هاتفی بهم گفت فرزند خصال خویشتن باش و یک سری چیزهای دیگه که روز بعدش تو سر کار یک خانمی به مشکل خورد من به عنوان نصیحت بهش گفتم من فکر کنم خواب دیشبم برای تو دیدم به نظر من تو فرزند خصال خویشتن باش گفت یعنی چی؟ من با این که معنیشو تا اون لحظه نمی دونستم ولی اینطوری تو اون لحظه خاص طبق اون رویایی که دیده بودم حس کردم و کشف کردم و گفتم به نظر من یعنی کاری انجام بده که طبق خصوصیات و ویژگی هایی که تو دارای اون هستی مثلا کسی که مهندس خوبیه ممکنه نتونه دکتر حاذقی باشه کلا کاری انجام بده که با خصوصیات و ویژگی هایی که تو داری هم خونی داشته باشه در ضمن حقوقی که من می گرفتم اونجا خیلی خوب بود و راضی بودم مثل واقعیت نبود که به کارمندا حقوق ٧ ملیونی می دن بعدش یک دستگاهی بود الکترونیکی با صفحه نمایش که تاریخچه ساختمان می گفت در طبقه مبنای ساختمون و روزی یک عده داشتن بحث می کردن و من ازشون پرسیدم طبق اطلاعات من تاریخچه این ساختمون برمی گرده به کارگری که ٥٠ سال پیش اینجا اومده و اجازه کار گرفته و به من گفتن این ساختمونی بوده که اجازه کار می دادند و گفتم من محقق قرآن و عترت هستم و در کار ما دقت حرف اول می زنه الان شما داری یک چیز دیگه می گی بالاخره حرف شما درست یا چیزی که من شنیدم و قبلش هم به یکی به خنده گفتم باور کن چیزی که من با علم لدنی و بدون خوندن یاد گرفتم از چیزی که با خوندن یاد گرفتم بیشتره( اینو تو پرانتز بگم که زر مراقبه ای هاتفی بهم گفت خوندن توجه کردن به صحبتهای دیگرانه)  و در یک طبقه ای بود یک عده زن و مرد بودند که من بهشون گفتم برای ماهایی که محقق قرآن و عترت هستیم البته فکر کنم تو بخشی که من کار می کردم تنها محقق من بودم و بقیه افراد قسمت مسئولیتهای دیگه ای داشتند  ولی به هر حال گفتم تو اون طبقه که داشتم صحبت می کردم و یک حدود ٢٠ یا ٣٠ نفری ساکت فقط به حرفای من گوش می کردند با دقت گفتم علم لدنی و کشف شهود به نظر من برای مایی که اسرار و رموز قرآن بررسی می کنیم سبب و وسیله اصلیه چون بدون علم لدنی واقعا من نمی تونستم به درک این رموز و اسرار در قرآن برسم به هر حال این حرفی بود که من در رویا به اونها گفتم ولی همون طور که می بینید تمام اینها در واقعیت هم هست یعنی فرزند خصال خویشتن باش در کتاب نظامی هست ولی تا الان دقت منو جلب نکرده بود و برای همین درکش نکرده بودم و بعدش پرسیدم حضور و غیاب داستانش چجوریه که حالا ایناش مهم نیست یکبار تو یک طبقه ای بودیم یک بنده خدایی که داشت آوازی با اشعاری بسیار زیبا می خوند خیلی یواش زمزمه می کرد چنان یواش که من گوشم بردم نزدیک دهنش بعد به خنده گفتم می شه از اول بخونی من درست متوجه نشدم بیتای اول رو لطفا دوباره بخون من دقت کنم تا متوجه بشم ولی اون حرف منو گوش نکرد و به آوازش ادامه داد اینقدر این صدا خوش بود که من شروع کردم به دست زدن و بقیه هم با من شروع کردند به دست زدن البته من سعی می کردم دقت کنم و یادم نگه دارم و به معنیش توجه کنم ولی یادم نموند و همه همخونی می کردند البته من در عمرم اون آواز نشنیده بودم به هر حال بعش یک رپر با صدای بلند شروع کرد به خوندن و همه پراکنده شدند و منم رفتم گفتم این آهنگ با خصوصیات و طرز فکر من جور در نمی یاد خلاصه بعدش بیدار شدم این شعر به قلبم اومد که ای مقصود دل نیازمندان ای مر کز همت بلندان و اومدم طبق معمول در گنجور جستجو کردم همه اون شعرا هم اون بیت  فرزند خصال خویشتن باش که در خواب معنیشو یاد گرفته بودم اومدم بی طرفانه ببینم آیا تو خواب درست معنیش کردم و حقیقت بوده یا مجاز به قول رنه دکارت و با تعجب دیدم جفت این بیت و بیتهای ای مقصود دل نیازمندان ... از نظامی گنجوی بوده اومدم با دقت اشعار بخونم تا به درک عمیق تری از مفهموم این ابیات برسم که به لطف حاشیه های شما و خود اشعار به لطف سایت گنجور به درک خوبی رسیدم و گفتم منم یک حاشیه ای بنویسم شاید به یکی دیگه در درک معنی کمک کنه به هر حال کمکم بکنه در کار گلاب ( یعنی منی که مثل گل زیبایی ندارم و در پس پرده ام و بدون طرفدار و گمنام و نمی تونم مثل اشخاص معروف زیبا صحبت کنم تا مثل گل همه طرفدارم باشن و بهم توجه کنن ولی شایدم یکروزی ما ام گل شدیم کی می دونه ) و گل  حکم ازلی این بود کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد. :)

 

بهروز قدرتی در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

سلام دوستان ببینید من همه نظرها رو خوندم  

به نظر من در این جا حافظ خیلی شفاف و به زبانی ساده گفته که از بیگانگان اطاعت نکن ولی با رندان پارسا معاشرت کن و بعدش در ابیات دیگر منظورشو کامل تر توضیح داده می گه اونا به تو وعده بهشت و حوری بهشتی می دن یا وعده جهنم ولی من دارم بهت می گم تو چرا فکر می کنی اونا به عهدشون وفا می کنند مگه نخوندی تو قرآن که ان وعد الله حق جز خدا کسی نمی تونه به تو وعده ای بده و به وعدش وفا کنه که وفا یعنی تموم کردن عهد یعنی اگه بیگانه ها ( تا نگردی‌آشنا زین پرده رمزی  نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش یعنی اونها با اسرار و رموز حقیقت و درستی آشنا نیستند و بیگانه اند و واقعا نمی دونن حقیقت چیه ) بهت می گن شراب حرامه و اگه بخوری می ری جهنم تو نترس و بخور. تو سه ماه شراب بخور و نه ماهم پارسا باش خوب امتحان کن ببین چی می شه می گه اگه تو دوست داری از اسرار غیبی مطلع بشی خوب بیا همدم کسی بشو که کشف و شهود دائم داره و عارف بالحق خوب تو با مونس اون شدن و بطانه اون شدن کم کم از اسرار حقیقت با خبر می شی مثلا فرض کن تو می گی چطور من همیشه خوشحال باشم و هیچوقت ناراحت نشم اونم با علم لدنی ای که داره در نتیجه مراقبه هایی که داشته و سیر الی الله که داشته بهت می گه just let it go یا حالا هر حقیقت دیگه ای که دنبال دونستنش هستی وقتی تو با اون مونس باشی خوب اون جام جهان نما به تو نشون می ده اون چیزی که می خوای می گه چرا ریا می کنی چرا اطاعت بیگانه می کنی بزار تو همون سه ماه که همدم اون شخص هستی درک حسی یا همون شهودیت عمیق تر بشه و به عمق هفتم درک نزدیک تر بشی و اگه عارف واقعی و پیر سالک به تو می گه شراب بخور بخور و منتظر رحمت خدا باش اگه می بینی تو دنیا همه کارا به هم گره خورده تو گره گشا باش مثلا به فقیری خاک نشین کمک کن یا امثالهم و به هر طریقی که می تونی گره گشای کار دیگران باش و در ضمن دنبال استغنا باش و جز از خدا از غیر بی نیاز باشن چون اونا خودشونم نیازمند خدا هستند و خداست که بی نیاز و  دنبال این نباش که کسی به عهدش وفا کنه چون ممکنه نتونه چون اونم نیازمند و ان وعد الله حق و درستش اینه که وعده خدا درسته به نظر من به طور خلاصه این یک راهنما برای کسی که قرار از شریعت به طریقت سیر کنه یعنی در واقع همون طوری که دکارت می گه اگه می خوای به درک حقیقت برسی بی طرف باش اینجا حافظ می گه تو خودتو اسیر شریعت کردی و طرفدار شریعتی بیا و بی طرف باش و به رند پارسا ام گوش بده ببین چی می شه و وعده هایی که بیگانگان تو رو با اطاعت کردن از دستوراتشون به تو وعده دادند مثل حجاب اجباری، خوندن نماز و یا نخوردن شراب عملا مثل این که تو فکر کنی قرار به سیمرغ برسی یا علم کیمیا اگه این کارا رو بکنی و خوب این اشتباه و بیا حرف منو گوش کن یکم با رندان پارسا معاشرت کن مثلا اولیا ( یاوران) خدا یا انصار(یاران) خدا و مالکم من دون الله من ولی و لا نصیر : جز خدا شما یار و یاوری ندارید یا zero ها ( معتدل است او... متصل است او) . خوب، این که اون چیزی بود که حافظ گفته ولی در مورد بحث حاشیه ای غیر مرتبطی که با موضوع مرید و مراد که دوستان به بحث نشستند به نظر من بله تا حدی درسته و بعضی مواقع مرید و مرادم هست و مثلا به نظر من انصار خدا به اذن خداوند تعالی راه به اولیا خدا نشون می دن البته فقط نشون می دن و جز خدا هدایت گری وجود نداره و ممکنه اولیا به حرف انصار گوش ندن و به نظر من به انصار خدا گفته شده:"چو کسی از خاک ولی بر تو آمد از او گذر کن" و خوب از نظر من بعد از نشون دادن راه اونا هم  گذر می کنن و به مسیر خودشون ادامه می دن ولی خود انصار خدا هم در واقع عملا خیلی وقتا نمی دونن یا نمی فهمن دارن به کی راه نشون می دن و اولیا خدا هم خودشون نمی دونن یا نمی فهمن یاور کی قرار بشن و ممکنه حتی ندونن که اولیا خدا هستند پس در واقع فقط یک وسیله هستند و لا حول و لا قوه الی بالله العلی العظیم و همون آیه آخر سوره یس که خودتون بلدید و خوب از دید من وقتی شما قدم در راه طریقت گذاشتی و بدنبال علم لدنی هستی و به قول معروف دل گفت مرا علم لدنی هوس است تعلیمم کن گر تو را در دسترس است اگه به ((الف ))عمل کنی و بعد از اینکه به درک عمیق ((الف)) برسی و اونو درک کنی  خداوند تعالی به هر طریقی که صلاح بدونه چه از طریق کشف و شهود( مراقبه) و یا رویا یا از طریق قرار دادن اولیا و انصار خودش(یا همون مرید و مراد) یا از طریق دانش اندوزی و تجربه اتفاقات و وقایع زندگی یا هر طریقی که خودش صلاح بدونه  در مسیر طریقت شما (( ب ))رو هم به شما یاد می ده و اگه صلاح بدونه بعدش پ بعدش ت بعدش ث بعدش ج 😄

گفتم الف 

گفت دگر هیچ مگوی 

در خانه اگر کس است یک حرف بس است 

و مسیر علم لدنی به نظر من اینطوریه 

و در این مسیر 

کلید اصلی صبر و حی و قیوم بودن مثل خدا در مسیر سیر الی الله یعنی مثل خدا همیشه زنده و ثابت قدم بودن البته حی و قیوم حقیقی خداست ولی به هر حال ما هم می تونیم مثل خدا باشیم پس زنده باشید و ثابت قدم مثل خدا ان شالله. How to be like god?

 

بهروز قدرتی در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

سلام من تمام حاشیه ها رو بادقت کلمه به کلمه خوندم ولی درک کاملی از مفهوم شعر ندیدم البته نظر من به برگ بی برگی از همه نزدیک تر چون خودم تجربه کردم مثلا در مراقبه ای به من گفته شد  از این به بعد همه چیز رو با نور من خواهی دید این همون نظر بازیه البته به نظر من خورشید خداوند نیست چون در مراقبه ای به من گفته شد صبح آغاز می شود خورشید طلوع می کند، خورشید در پهنه آسمان نورافشانی می کند، جهل بر ملتهایی حکم می راند که بهترین بشر برای نجات آنها بیرون می آید البته شایدم باشه من نمی دونم ولی شایدم منظور از خورشید بهترین بشر چون من تو عالم مراقبه دیدمش بدون هیچ دلیلی من بهش می گم آقا و اونم خودش امام زمان معرفی می کنه اینقدر شنونده خوبیه که حاضرم جونم براش بدم خیلی دوستش دارم  و در بیت آخر به نظر من اشتیاق یک دام و مانع رسیدن به مقام استغنا می شه البته این نظر من شاید درست نباشه و در مورد بقیه نظرات یک سری کاستی هایی در بقیه نظرات بود و منم قدرت بیانم پایینه ولی به نظر من مفهوم اصلی این شعر اینه که حافظ تو خواب می بینه با آفتاب هم اتاق شده و بعد تحت تاثیر اشتیاقی که با به یاداومدن معشوقه سابقش در وجودش ایجاد شده این ابیات با عشق سروده ولی بعدشم راهنمایی کرده که در مقام استغنا اشتیاق برای مرغ اندیشه دامی بیش نیست که مانع پرواز مرغ اندیشه می شه و مانع درک درست و رفتار و تصمیم درست می شه اگه بخوام کامل تر با مثال توضیح بدم لازم اول بگم که واقعیتش اینه که ماجرا ازونجا آغاز شد که من تفالی زدم به دیوان حافظ به جهت راهنمایی در زمینه تصمیمی درست که این شعر اومد و قبلش باید اینو بگم که ماجرا اینه که پسرمو که ۶.۵ سالشه ۴ سال ندیده بودم بعد خانم سابقم با حق طلاقی که داده بودم از من غیابی طلاق گرفت ولی من با تحمل هر گونه خواری و ذلتی لحظه ای دست از توکل برنداشتم و شکایتی به خدا نکردم تا اینکه یکروز بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردن و گفتند انت عزیز کریم ولی قبلا هم به من باده از جام تجلی صفات داده بودند که اولیش حافظ بود و دومیش فاتح به هر حال پسرمو خانمم می خواست ببره آلمان و نفقه و مهریشو بخشید و حق خروج از کشور گرفت ولی توافق کردیم هر وقت ایران بود طبق رای دادگاه من هفته ای دو ساعت ببینمش ولی بعد از توافق که الان حدود دو ماهه بچه رو نیاورد و من رفتم اداره گذرنامه استعلام گرفتم گفت هنوز از کشور خارج نشده من رفتم پیش شخصی که واسطه توافق بود گفت بهتر بی خیالش بشی بچه ام دو هوائه می شه منم تفال زدم به دیوان حافظ که منو راهنمایی کنه و به نظر من اینجا حافظ داره می گه به من چون پرنده ذهنم در دام اشتیاق افتاده بود ناگهان شوق اینو داشتم که از سر مستی دوباره با معشوقه قدیمم یا همون زن سابقم باشم ولی نمی شد چون طلاق گرفته بودیم و بعدش می گه به هر حال هر کی نظر باز و طبق آیه ۳۵ سوره نور برای نور خدا هدایت شده که به منم گفتن تو عالم ملکوت که از این به بعد همه چیز رو با نور من خواهی دید واسه همین من قدرت درک حسی حرف حافظ دارم و متوجه منظورش شدم که می گه نظر بازی چون منم نظر بازم یعنی کشف و شهود دائم دارم البته این یکم درک حسی عمیقی لازم داره که بفهمید من چی می گم باید قدرت درک حسیتون عمیق باشه ولی به هر حال منم روی آسایش ندیدم از طرفی اگرم واقعا تو این دنیاام نظرباز باشی بازم آسایش نداری ولی به هر حال حافظ به من می گه اینجا که یا به قولی داره راه درست به من نشون می ده که قید بچه رو بزن چون وقتی قدم در راه حقیقت می زاری دیگه باید فکر عافیت از سرت خارج کنی البته این حرفای حافظ دو پهلوئه یعنی کسیم که معشوق زمینی داره و اهل عشق و حال راهنمایی می کنه و کسیم کهمثل من عاشق حقیقت و معشوقش خداست راهنمایی می کنه ولی با این تفاصیل در مورد من که عشقم خداست، الهام بخش منه که می گه که ساقی با وجود این دوری و اشتیاق بازم اشکال نداره هنوزم من نظر بازم و می خوام شاهد حقیقت بیشتری باشم و کشف و شهود بیشتری داشته باشم چون من دنبال حقیقتم و از نفاق و دورویی به دورم و مثل یک عاشق قدم در راه گذاشتم چون عاشق کسیه که care می کنه به معشوقش و برای معشوقش جونشو پولشو می ده می گه منم حاضرم هر ناملایماتی تحمل کنم اشکال نداره همچنان به من جام دمادم بده و منو به سمت درک حقایق بیشتری نیل بده و به نظر من این همون مقام استغناست که شما جز از خدا از همه چی بی نیاز می شی چون انتم الفقرا الی الله و هو الغنی الحمید چون ما در مسیر سیر مقامات سلوک به سوی خدا فقیریم و همه فقیرن پس شما نمی تونی اشتیاق به غیر داشته باشی چون اون خودش فقیر و ان وعد الله حق و فقط خدا می تونه قول بده و حتی اگه بهترین دوستت و یا پدر و مادرت یا سرکار مدیرت و یا هر کس دیگه ای وعده ای بده معلوم نیست بتونه بهش عمل کنه چون اونم فقیر و تنها بی نیاز خداست و ان وعد الله حق و اشتیاق برای تو یک دام که مرغ اندیشه تو رو از پرواز باز می داره و مانع درست فکر کردن و درست تصمیم گرفتن تو می شه پس از اشتیاق به غیر خودت رهایی بده و حافظم خیلی شفاف اعتراف کرده و صادقانه با قدرت بیان بالاش برعکس من که قدرت بیانم پایینه قشنگ توضیح داده که منم یک آدمم مثل شماها و گل بی عیب نیستم و چون من اشتیاقی در وجودم بود و این اشتیاق مرغ اندیشه منو اسیر خودش کرد و به دام انداخت و از پرواز بازداشت در نتیجه منم این اشعار به سبب همون اشتیاق که دامی بود که مرغ اندیشه منو گیر انداخت اینا رو سرودم ولی می گه درستش اینه که در دام اشتیاق نیافتی چون اگر نظر بازی ( تو پرانتز با یک مثال  بگم نظربازی چیه ؟ مثلا من دیشب در مراقبه ای که داشتم و نظر بازی ای که داشتم دیدم یکی از شرکتای قبلی که من در اون کار فروش انجام می دادم ما ۵ نفری که همیشه ثابت بودیم به شرکت دعوت کرده و اونا همشون سنشون زیاد شده بود و بعد من گفتم برای یک. فروشنده خوب بودن make friend از همه چی مهمتر و مدیر فروشمون سه تا ایراد از من گرفت که اولیش فقط یادم موند که گفت تو قدرت بیانت پایین و از طریق این نظر بازی در عالم مراقبه من کشف کردم که قدرت بیانم پایین و make friend در فروش مهمه به این می گن نظر بازی چون ما عمر نوح نداریم که همه چی خودمون تجربه کنیم و درک کنیم واسه همین در عالم مراقبه شما می تونی به اذن خداوند تعالی به در ک حسی عمیق تری برسی چون پای استدلالیان چوبین بود و با درک استدلالی شما نمی تونی مثل درک حسی به عمق هفتم درک برسی من البته قدرت بیانم پایینه امیدوارم متوجه منظور من شده باشید) پس در یک جمع بندی باید بگم به طور خلاصه حافظ به من گفت اذیت نکن خانواده خانم سابقتو و گذشت کن و دست از این اشتیاق بردار که در پی آزار نباش و هر چه خواهی کن که در طریقت ما جز این گناهی نیست تا به مقام استغنا برسی و در نتیجه منم قید دیدار پسرمو زدم و در اصل از خودم گذشتم به قول استاد داریوش اقبالی شب آغاز هجرت تو ... خلاصه منم چه مومنانه از خود گذشتم و گفتم توکل به خدا ان شالله که خیر البته اینو بگم شما در مراتب سیر الی الله باید به مقام استغنا برسی و با درک حسی این مقام درک کنی تا مفهوم این راهنمایی حافظ رو که می گه مراقب دام اشتیاق باش در مقام استغنا متوجه بشی به هر حال این اون چیزی که حافظ گفته حالا اون کسی که به مقام استغنا رسیده می تونه متوجه بشه و اونی که نرسیده ممکن بفهمه ولی تا به اون مقام نرسه عمیقا تا عمق هفتم درک نکرده کامل درک نمی کنه چون درک یعنی رسیدن. و فهمیدن به معنی درک کامل نیست و فهمیدن و یادگرفتن با هم متفاوته مثلا وقتی شما دستور پخت غذا رو فهمیدی ممکنه نتونی اون غذا رو درست کنی ولی اگه اون غذا رو به بهترین وجه درست کنی با طعم عالی اون موقع کامل فهمیدی و یعنی درک کردی که چطور اون غذا رو درست کنی و یادگرفتی چون به اون نقطه رسیدی که بتونی اون غذا رو با طعم عالی و با بهترین کیفیت درست کنی . 

 

بهروز قدرتی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:

به نظر من:

دل وفادار مرد حکیم به بی راهه نرود.

در نتیجه مسلمه که این شعر کاملا مفهومی عرفانی دارد. چون حقیقت هفت بطن داره و عارف کسی که به درک عمق هفتم نزدیک تر می شه و در نتیجه این درک عمیق انسانی با اخلاق می شه و در نتیجه با خودش و تمام دنیای اطراف خودش به صلح کامل می رسه و همون طور که می دانیم درک استدلالی داریم و درک شهودی یا درک حسی. خوب ،وقتی درک حسی قوی تر بشه (intuitive understanding)شخص به درک عمق هفتم نزدیک تر می شه. ولی با کلمات، شما فقط می تونی به یک شخص کمک کنی به‌ عمق درک سوم برسه اگه خدا اجازه بده و خودش بخواد چون درک استدلالیه.البته  شایدم عمق درک استدلالی حتی سه عمقم نباشه ولی شنیدم می گن شمس تبریزی گفته سه عمقه ولی به هر حال وقتی حکیم وفاداری چون عمر حقیقتی عنوان می کنه مسلما خودش اون حقیقت رو احتمالا به طور کامل و عمق هفتمی درک کرده و طبیعی که بیان هر حقیقتی طبیعتا مضمون عرفانی داره ولی اگر می خواید شما هم پا از عمق سوم درک فراتر بگذارید و به عمق هفتم نزدیک تر بشید باید کاری کنید که حستون و درک حسی تون قوی تر بشه به اذن خداوند تعالی  و به لطف خداوند تعالی . نشونشم اینه که اگر حقیقتی تا عمق هفتم درک کنید هرگز فراموش نخواهید کرد. حقیقتی که کامل درک بشه امکان نداره فراموش بشه البته عکسش ملزوما درست نیست ولی اگر واقعا بخواید مفهوم این شعر درک کنید هیچ کسی جز خداوند تعالی نمی تونه با کلمات شما رو کمک کنه پا از عمق سوم فراتر بگذارید بلکه خودتون باید حستون و درک حسی تون رو به لطف خداوند تعالی تقویت کنید. 

لطفا به اسم معنای کامل و مفهوم کامل شعر تفسیر ذهنی از این شعر نکنید چون تا به اندازه حکیم وفادار عمق درکتون نرسه نمی تونید این شعر کامل درک کنید و یادتون باشه به عنوان یک حقیقت 

که دل وفادار مرد حکیم به بی راهه نرود. 

البته الاناست که حافظ صداش در بیاد و بگه 

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ

رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول 

😁

وفادار باشید و حکیم 

😃

 

بهروز قدرتی در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

با سلام 

من حاشیه همه دوستان را خوندم ببینید به نظر من حقیقت اینه که برداشت دوستان تاحدی غیر واقعی هست مثلا یک مثال می زنم فرض کنید شما یکی از یاران خدا باشید که به اذن خدا راهنمای اولیای خدا باشید و حالا خداوند تعالی می خواد بعد از چهار سال تحمل خواری و ذلت و توکل کردن به خدا و اینکه هر دفعه به خودتون یادآوری کنید شاید من یک چیزی فکر کنم خوبه ولی ممکن بد باشه و یک چیزی فکر کنم بده ولی ممکن خوب باشه خداوند تعالی به شما که دارای کشف و شهود هستید بخواد از اسماالحسنی خودش مثلا دو اسم عزیز و کریم رو به شما ببخشه در واقع شما دیگه اون انسان قبلی نیستید از این به بعد عزیز و کریم بودن شما تضمین شده است و شمایی که کلی بی احترامی و ذلت رو تحمل کردید ولی دست از توکل برنداشتید از این بع بعد عزیز و کریم هستید حالا فرض کنید که این اتفاق برای شما در شب قدر افتاده و فقط یک تازه برات و یک خبر بوده و عزیز و کریم بودن شما از فردای اون روز شروع شده ولی چرا خداوند تعالی این دو جلوه از صفات الهی بخشیده و چرا شما از فردای اون روز در نظر همه کم کم کریم تر و عزیز تر دیده می شوید چون ٤ سال در برابر تمام سختی ها بدون شکایت و با اعتماد که همون توکل به خداست ثابت قدم و انرژی در مسیر زندگیتون ادامه دادید و همیشه کمک کردید در حد توانتون و صبر و شکیبایی پیش گرفتید و در هر ذلت و سختی ای دست از توکل برنداشتید حالا خیلی ساده در شب قدر مثلا در وقت سحر یکی از شبهای قدر در ماه رمضان این اتفاق برای شما افتاده ولی از این به بعد خدایی که در سوره نور آیه ٣٥ خودش رو نور آسمانها و زمین معرفی کرده و هر کسی بخواد طبق اون آیه برای نور خودش هدایت می کنه خواسته شما رو برای نور صفاتش هدایت کنه و مثلا قبلا به شما حافظ خودش رو از صفات بخشیده و حالا مثلا می گیم بعد از چهار سال غصه و سختی و تحمل درد و رنج و ذلت مثلا به شما در وقت سحر یک شب قدر مژده داده شده که " انت عزیز کریم" و این تازه برات طبق برداشت شما زکاتی که خداوند تعالی به شمای مستحق بخاطر صبر و شکیبایی و ثبات قدم شما و توکل دائم شما که هیچگاه دست از توکل تو این ٤ سال برنداشتید بخشیده و حالا شما بیخود شده از پرتو ذات الهی یک شعر بسیار زیبا سرودید که راهنمای تمام سالکان راه طریقت در زمان های آینده است طبیعتا اسرار الهی در عین سادگی و قابل فهم بودن بر هر کسی آشکار نمی شه چون کسی جز به اذن خداوند تعالی اجازه نشان دادن راه رو نداره ولی نشان دادن راه به معنای هدایت کردن نیست چون با اینکه مثلا یاران خدا به اذن خداوند تعالی اراهنمای اولیا خدا هستند ولی جز خدا نمی تونه کسی هدایت کنه البته قرآن کتاب هدایته ولی جز خدا کسی هدایت نمی کنه حالا اینا که مثال بود ولی ما نمی دونیم واقعا خداوند تعالی در اون شب قدر کدومیک از اسما الحسنی خودش رو به حافظ توسط هاتف غیب بشارت داده ولی هر کدوم که بوده مثلا اگه بگیم عزیز و کریم بوده بعد از گذر از مرحله توکل و بعد از اینکه با صبر در سختی ها توکل خودش رو در عمل به اثبات رسونده به هر حال چنان تغییری با اکتساب پرتو ذات این صفات در اون ایجاد شده که بعد از این چون آیینه ای مثلا نمادی از عزت و کرامت بوده و مثلا همه این عزت و کرامت اون رو حس می کردند و شبیه خداوند تعالی در این دو صفت الهی یا اسماالحسنی شده البته ما دقیقا نمی دونیم آیا این صفت حافظ بوده یا فاتح یا عزیز یا کریم یا همه اینها ولی به هر صورت در یک شب قدری حافظ در عمل غصه هاش و سختیهاش به پایان رسیده و مثلا بگیم عزیز و کریم شده حالا ما که نمی دونیم حافظ از یاران خدا بوده(انصارالله)( کونوا انصار الله کما قال عیسی بن مریم ...) یا از یاوران خدا( اولیالله) (الا ان اولیاالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون الذین امنوا و کانوا یتقون...) به هر صورت حالا اگه فرض کنیم این پرتو ذات دو صفت عزیز و کریم بوده البته که بعد از سختی ها و ذلت ها و ثبات قدم در توکل به خداوند تعالی به عزت و کرامت رسیده ولی به این معنی نیست که دیگه نیازی به صبوری نداره بلکه Patience is a key یعنی صبوری مهمه و در واقع یک شاه کلید هست و تنها با صبوری بیشتر قدرت  صبر افزایش پیدا می کنه ولی خوب لا اقل قضیه اینه که از اون به بعد مثلا لحظه ای ذلت و غصه رو تجربه نکرده و ذاتش و نفسش تحت تاثیر این لطف الهی و زکاتی که به حافظ مستحق به امر خداوند تعالی داده شده از خود بیخود شده و تغییری اساسی در اون ایجاد شده با اکتساب این پرتو از ذات الله که حالا مثلا ما گفتیم عزیز و کریم باشه و در آیندگان به اذن خداوند تعالی این شعر می تونه راهنمای سالکان راه طریقت باشه چون وقتی به دوست صمیمیم از کشف و شهود می گم می گه این مرز منه می گه من هیچی از حرفات و استدلالات نمی فهمم چون من تجربه کشف و شهود نداشتم واسه همین کسی می تونه این غزل بخصوص رو خوب درک کنه که به نظر من تجربه کشف و شهود رو داشته باشه وگرنه چطور می تونه مفهوم نور خدا رو بفهمهچون همون طور که در آیه ۳۵ سوره نور گفته فقط کسایی که خداند تعالی بخواد برای نور خودش هدایت می کنه و منظور از برای به نظر من برای سود بردن و بهره بردن از نور خودش هدایت می کنه ولی برای مردم مثال می زنه پس هدایت دست خداست و قرار نیست هر کسی بتونه این شعر رو درک کنه و تنها کسانی که خداند تعالی اذن داده باشه می تونند به اذن خدا از این شعر برای نشان دادن راه و یا درک درست معنای شعر بهره مند شوند. 

 

 

بهروز قدرتی در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:

از عشق به پیاله شراب و نگاه به زیبارویان دست نمی کشم هی گفتن نگاه به نامحرم و می خوردن حرام و هی توبه کردم ولی دیگه توبه نمی کنم ولی سر منبرم از طرفی برای جلب توجه زیبارویان نازو کرشمه نمی کنم و به نصیحت هیچکسی که می گه برو ترک عشق کن با کسیم جنگ ندارم ولی نمی کنم و قرب به خدا برای من از رفتن به بهشت مهم تر و تا وقتی که در میکده نیستم یعنی در جمع افرادی مثل خودم نیستم از سر خودم خبر ندارم چون وقتی با موافقان نیستم از خودم حرفی ندارم که در جمع مخالف بزنم و به جای گوش کردن به دروغهای شیخهای شریعت ترجیح می دم در خدمت استاد عرفان خودم باشم و هرگز دست از خدمتش برنمی دارم. و سخن رو کوتاه و با اشاره مثل اهل بصیرت می گم و با توجه و تفکر در اشاره هاشون به لطف خدا راهمو پیدا می کنم.

 

بهروز قدرتی در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:

سلام
ببینید دوستان اون جایی که حافظ گفته اهل هنر و یکی از دوستان گفته اهل بصر بهتره به نظر من، منظور حافظ همون اهل هنر بوده . ببینید هر انسانی استعدادهایی بخصوصی داره و هر کسی در استعدادهایی که داره می تونه خلاق باشه و مثلا ما می گیم خلق اثر هنری اون شخص در واقع در خلق استعدادهاش هنرمند هست ولی در جایی که استعداد نداره فقط می تونه از دیگران که اون استعداد رو دارن با خاک درگاه بودن یاد بگیره و خلاقیت نداره و به عبارتی اهل هنر نیست.
منظورم در اینجا اثر بخشی هست و نه راندمان بالا داشتن بلکه قدرت اثر بخشی در زمینه اون استعداد رو داشتن منظور من هست.
به عنوان مثال شخصی ممکن با یک ژیان از مشهد بره تهران و راندمان خوبی داشته باشه ولی شخص دیگری این مسیر با هواپیما بره و هواپیماش راندمان خیلی خوبیم نداشته باشه ولی سریعتر می رسه. اینه منظور من از اثر بخشی.
به عبارتی وقتی یک نفر در هر کاری به متخصص اون کار مراجعه کنه و هر کسی در جایی که تخصصی نداره نظر نده و شکیبایی کنه و وسط حرف کسی که متخصصه و داره توضیح می ده ورود نکنه و با دقت گوش کنه و بشنوه و نگاه بکنه و یاد بگیره اونهم با ذهنی آرام و با توجهی کامل. این میشه از دید من خاک درگه اهل هنر بودن.
اینطوری طرف رشد می کنه و می شه اون چه که باید بشه.

 

sunny dark_mode