رضا از کرمان در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۸:
سلام
این غزل توسط آقای مسعود درویش به زیبایی اجرا شده است.
سعید در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۰ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱:
به خون خویش نویسم به روی سنگ مزارم
که من به جرم محبت قتیل خنجر یارم...
شهید غلامعلی رجبی این بیت از صغیر اصفهانی را ابتدای وصیتنامۀ خودش آورده است.
پرویز شیخی در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۹ - نمودن جبرئیل علیه السّلام خود را به مصطفی صلیالله علیه و سلّم به صورت خویش و از هفتصد پر او چون یک پر ظاهر شد افق را بگرفت و آفتاب محجوب شد با همهٔ شعاعش:
در قرآن فقط از حضرت موسی بعنوان مصطفی نام برده شده
ملیح میرزاخانی در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۸ در پاسخ به رستم شجاعی مقدم دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
بسیارعالی🤩
فاطمه کاظمی در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴:
در بیت ۹ به گمانم اشتباه تایپی باشد چرا که قلیق به معنای نگران هست.
کوروش در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۵ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۴ - ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:
نگر خدای را به دو گرده نان نه آزمایی. چون گرسنه گردی دو گرده از جنسی از آن خویش بخواه، و بارنامه توکل به یکسو نه تا آن شهر و ولایت از شومی معاملت تو به زمین
تفسیر لطفا
احسان سنایی در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:
تنها هنرمندی که حق مطلب این ابیات شاهکار رو ادا کرده جناب آقای محسن چاوشی هستن . فضا سازی و موسیقی فوق العاده و غم نهان در صدا و تنفس های پر درد در این آهنگ با درد عمیق شعر بطرز ماهرانه ای گره خورده.
شما دوست عزیز رو به آهنگ زیبای " راز " آقای چاوشی دعوت میکنم.
مهدی از بوشهر در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۷ در پاسخ به میثم دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:
سلام
ممنون از توضیحات مفید تان
دکتر صحافیان در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶:
اگر آن پرنده ماورایی همراه با دریافتهای شیرین به پیشم آید، در هنگام پیری عمر دوباره خواهم یافت(ایهام عمر: معشوق)
۲- امید واثق دارم که با این اشک پیوسته چون باران( شوق و تمرکز مداوم) معشوق که چون روشنایی و برق سعادتمندیام بود بازگردد( تناسب برق و باران)
۳- از خدا میخواهم که معشوقم که خاک پاهایش تاج پادشاهی و کامرانیام بود دوباره به پیشم آید(دوباره تاجگزاری کنم)
۴- چنان شوقش پیچیده در جان که با عزیزترین یارانم به دنبالش خواهم رفت، تا جایی که اگر خودم برنگردم خبر از بین رفتنم در این شوق به شما برسد( خانلری: رفت و به یاران عزیز- واو معیت)
۵- آری مشتاقانه چنین خواهم کرد، جواهر ارزشمند جان اگر به پای معشوق ریخته نشود، به چه کار دیگری میآید؟!
۶-و در پایان اگر معشوق ماه دیدارم برگردد، بر بلندای سعادتمندی و خوشبختی بر طبل پادشاهی نو خواهم زد.( حال خوش یا همان بازگشت معشوق همه چیز حافظ است)
۷- اما مانع این وصول، نوای چنگ و خوای شیرین صبحگاهی است، ولی اگر آه سحرگاهم را دریافت کند حتما به پیشم میآید(خانلری: غلغل گل گشت-جوشش و شکفتگی گل)
۸- بیتابانه آرزوی دیدار این شاهمعشوق را دارم ای حافظ! همت کن، دعا کن که به سلامت پیشم برگردد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
حکیم در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۱۵ در پاسخ به بزرگمهر وزیری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
درود
معنی این بیت را به این صورت دیدم که گمشدگان لب دریا کسانی هستند که با دریا اشنایی ندارند ( شنا کردن نمیدانند)
معنی بیت : مرواریدی که از صدف تمامی موجودات جهان بیرون است ( توانایی تولید ان را ندارند ) از کسانی مطالبه میکرد که شناگری نمیدانند
مرمر در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۵ - نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلون کی این سخنها اگرچه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد:
درود
به گمانم کتابی که از دکتر ندوشن تاوتک جان به آن اشاره دارد، کتاب سه جلدی روزها باشد.
کتابی شرح حال گونه و بسی زیبا که آغازگر آن این بیت بی مانند است.
روزها گر رفت، گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست 🧚🏻♂️
بهرام خاراباف در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶ - حکایت مشورت کردن خدای تعالی در ایجاد خلق:
(همچوموری اندرین خرمن خوشم
تافزون ازخویش باری می کشم)
درخرمن وجودم بیشترازوجودم بارمی کشم.وبه این خوشم که موری هستم درخرمن وجودم
وحید نجف آبادی در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۵:
درود ارادت
بیت 4 رم هرکلمه اضاف یا کسر بشه معنای شعر شکل دیگری میشود
میگه
گر که قافی، تو را چون آسیا
اگر به بزرگی و استواری کوه قاف باشی
برگ بی برگی در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵:
ساقیا! سایهٔ ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
ساقی یعنی کسی که به دیگران آب یا شراب می دهد و در اینجا صوفی یا شیخ و واعظی ست که ریاکارانه در نقشِ سقایی و آب دادن به تشنگانِ معرفت فرو رفته است، سایهٔ ابر با توجه به متنِ غزل می تواند همکاریِِ و مساعدتِ فلک باشد که در بهارِ زندگی به یاریِ جوانان می شتابد تا در کارهای خود موفقیتی بدست آورند، پس در اینجا نیز به یاری آن مدعیِ به اصطلاح "ساقی" و بهرمندی اش از اندک دانشِ معنوی که همچون جویِ آبی در جریان است می آید تا در بهارِ زندگی یا اوجِ جوانی به کارِ سقایی و رسانیدنِ آب به جویندگانِ حقیقت بپردازد، اما حافظ این ساقی را اهلِ دل و عاشق نمی داند چرا که هر اهلِ دلی میداند با چنین امکاناتی که روزگار در اختیارش قرار داده است باید ابتدا خود به کارِ نوشیدنِ شرابِ عشق و آگاهی بپردازد و نه اینکه بدونِ مستی و با هُشیاریِ برآمده از ذهن بخواهد به دیگران شراب بنوشاند و آنان را مست کند. حافظ خطاب به چنین مدعیانی می فرماید اگر اهلِ دل و عاشق باشید از این شرایطی که فلک برای شما ایجاد کرده است بهترین بهره را میبرید و خود می دانید و می گویید که چه باید بکنید. هر اهلِ دلی می داند که با مهیا بودنِ شرایطِ ذکر شده باید به نوشیدنِ شرابِ بزرگانی چون حافظ بپردازد.
بوی یکرنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلودهٔ صوفی به می ناب بشوی
اما حافظِ رند و زیرک از این نقشِ مدعی و ریا کار در کارِ سقایی یا وعظ و راهنماییِ دیگران بویِ یک رنگی استشمام نمی کند (چنانچه دلق و جامهٔ صوفی نیز دارای نقش و رنگارنگ است)، پس از این "ساقی" می خواهد تا بپا خاسته و دلقِ یا جامه ای را که به انواعِ تزویرها آلوده است با میِ ناب و خالص بشوید، یعنی از امکاناتِ ابرِ رحمتِ خداوندی و بهارِ زندگی بهره ای ببرد و به کارِ نوشیدنِ شرابِ صافیِ پیرانِ میکده ای چون حافظ بپردازد چنانچه رر غزلی دیگر می فرماید؛
زبورِ عشق نوازی نه کارِ هر مرغی ست☆بیا و نوگُلِ این بلبلِ غزل خوان باش
طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن☆ خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
سفلهطبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن
ای جهاندیده، ثباتِ قدم از سفله مجوی
سفله یعنی فرومایه و پست، پس حافظ پیروِ دو بیتِ پیشین می فرماید بر کرامتِ جهان یا روزگار تکیه مکن و دل مبند زیرا که طبعِ این جهان فرومایگی ست، پس ای کسی که جهان را با دیدِ ظاهر بینِ خود دیده ای و نه با دیدهٔ جان بین، در هیچ سفله ای ثابت قدمی و استمرار را جستجو مکن که نخواهی یافت و کرامتِ جهانِ سفله طبع نیز در تداومِ ایجادِ سایهٔ ابر ناپایدار است، چنانچه سرانجام بهارِ زندگیت نیز گذشته و خزان و ناتوانی را پیشِ روی خواهی داشت، اهلِ دل تا دیر نشده از بهارِ زندگی و تواناییِ خود بهره ای می برد و به میخانهٔ بزرگانی چون حافظ وارد می شود.
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از درِ عیش در آی و به رهِ عیب مپوی
پسحافظ خطاب به صوفیِ نوعی و دروغین یا ریاکاری که در نقشِ ساقی فرورفته بود اما اکنون بپا خاسته است و آمادگیِ شنیدنِ پندِ بزرگان را دارد می فرماید به تو دو نصیحت می کنم که اگر به گوشِ جان بشنوی و به کار بندی صدها گنجِ مادی و معنوی بدست می آوری که یکی از آنها از درِ عیش درِآمدن( یعنی برخاستن از لبِ جوی و رسیدن به دریایِ معرفت است)، و دیگر اینکه راهِ عیب مپوی، راهِ عیب نپیمودن علاوه بر عیبِ پوشیِ دیگران که ساقیِ ریاکار از آن پرهیز می کند، "عیب" در اینجا به معنایِ زشتی و پلیدی آمده و نقطهٔ مقابلِ نیکی ست، یعنی نرفتن به راهی که منتهی به عیب یا زشتی و بدی میگردد ، البته که منظور از عیش لذات و عشرتِ زودگذر نیست، و اهلِ دل هم عاشقی چون حافظ است که خود بادهٔ خرد و آگاهی می نوشد و به دیگران هم می دهد و به کارِ عاشقی می پردازد.
به پیرِ میکده گفتم که چیست راهِ نجات بخ است جامِ مِی و گفت عیب پوشیدن
شکر آن را که دگر بار رسیدی به بهار
بیخِ نیکی بنشان و رهِ تحقیق بجوی
حافظ فرض میکند آن ساقیِ پیشین نصیحتِ حافظ را شنیده و به عمل درآورده است، پس خطاب به او می فرماید اکنون یک بارِ دیگر به بهار رسیدی و این بهارِ شکوفاییِ حقیقیِ توست، بهارِ پیشین یا آغازینِ هر انسانی شکوفاییِ جسمانیِ او می باشد که با کرامتِ جهانِ سفله به رشد و کمال و دورهٔ نوجوانی رسیده است، حافظ می فرماید اما اکنون که تو اهلِ دل شده ای به شکرانهٔ رسیدن به بهارِ دیگر که بهارِ اصلی و خقیقیِ توست بیخ یا ریشهٔ نیکی را بنشان، یعنی همان نیکیِ سه گانهای که از شعائرِ زرتشتیان است و دیگر اینکه به شکرانهٔ این شکوفاییِ معنوی راهِ تقلید را ببند و راهِ تحقیق را جستجو کن، صوفی یا ساقیِ مدعی تقلید وار به جرعه هایی از آبِ ( احتمالن گل آلودِ) جوی دسترسی دارد اما حافظ توصیه می کند که او محقق باشد و نه مقلد تا به دریا متصل گردد و این کار خود شکرانه ای ست برای بهار و شکوفاییِ معنوی. مولانا می فرماید؛ " از محقق تا مقلد فرقها ست ☆ کاین چو داوود است و آن دیگر صَداست".
( صوفیِ ساقی نمایِ مقلد بازتابِ سر و صداهایِ ذهنی ست و بزرگی چون حافظ محقق، که سرانجامش سرایشِ چنین نغمه های زیبا و داوودی شده است).
رویِ جانان طلبی، آینه را قابل ساز
ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی
رویِ جانان را طلبیدن یعنی طلبِ دیدار و وصالِ حضرتش، پس حافظ در توصیه ای دیگر از آن ساقی که بار دیگر نوبهارش فرارسید می خواهد که اگر قصدِ یکی شدن با جانان را دارد باید که آینهی وجودش را قابلِ دیدن کند، یعنی از هرگونه آلایشی پاک کند تا جانان بتواند رخسارِ خود را در او ببیند، یا بعبارتی آینه وار انسان را مظهرِ همهٔ صفاتش ببیند، حافظ در مصراع دوم دل یا وجودِ انسان را که آکنده از صفاتی چون کینه و دشمنی یا خشم و حرص و امثالِ آن است به آهن و روی یا اجسامِ سرد وبی روح تشبیه می کند که به هیچ وجه از آنها گُل و نسرین نمی دَمَد یا نمی روید ضمنِ اینکه چنانچه می دانیم گذشتگان آینه را از صیقلی کردنِ سطحِ این دو فلز بدست می آوردند.
گوش بگشای که بلبل به فغان می گوید
خواجه تقصیر مفرما گُلِ توفیق ببوی
فغان یعنی ناله و افسوس و حافظ همهٔ انسانها را دعوت می کند تا گوشِ جان را بگشایند و نغمه هایِ بلبلی چون حافظ را بشنوند که پیوسته می خواند؛ ای خواجه یا صوفی و یا کسی که نقِشِ ساقی را ایفا می کنی تقصیر و کوتاهی مفرما، پیش از این که فرصتِ ایجاد شده توسطِ جهانِ سفله یعنی نیرویِ جوانی و حیاتِ تو که با کرمش در اختیار داری از میان برود در طریقِ عاشقی قرار گیر و گُلِ توفیق را ببوی یا آرزو کن، یعنی که آینه را صیقلی کن تا گُلِ معنویت از آن بدمد که توفیقی بزرگ و بلکه تنها موفقیتِ هر انسانی در جهانِ سفله ای ست که نمی توان بر ثباتِ کرمش تکیه کرد و این را به فغان می گوید، یعنی افسوس می خورد که چرا انسان این نصیحت ها را به گوشِ جسمانی می شنود و تایید می کند اما بسیار اندکند که به آن جامهٔ عمل بپوشانند.
گفتی از حافظِ ما بویِ ریا می آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بو
ساقی نمایانی که نصیحت های حافظ را نمی شنوند مغرضانه و یا با بینشِ سطحی نگرِ خود ممکن است در پاسخ به حافظ بگویند تو زیبا سخن می گویی اما خود به آن عمل نمی کنی پس بویِ ریا از سخنانِ تو به مشامِ می آید، و حافظ با شکسته نفسیِ آمیخته به طعن و طنز می فرماید آفرین بر نفست! (که همچون بادِ هواست و بویی از عشق از آن نمی آید) که چه خوب تشخیص دادی و از ریاکاریِ حافظ بو بردی و پرده برداشتی!. بیت علا ه بر معنایِ ذکر شده حاویِ پیغام و نصیحتِ دیگری نیز هست و آن پرهیزِ عاشقِ بی دلی که راهِ تحقیق می جوید از مباحثه و ستیزه با ملامت گران است.
Abdul Ahad Fardeen در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۳:
بیت ۱۲ مصرع دوم
دل پیشکشست گر همه عذر است نیارم
از نسخه رام پور
حیران حیران در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در مدح مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام:
هو یاعلی جانم
جلال ارغوانی در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:
گهر است شعر سعدی گهر دگر به چشمش
که زشعر وازفراقت به جز از گهر نریزد
جلال ارغوانی در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:
از کران تا به کران شهرت سعدی بگرفت
عجب است قصه من بر تونگارا نرسد
Abdul Ahad Fardeen در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۳:
بیت ۹
زآن پیش که آید بجنون ساغر مستی
رضا از کرمان در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۹ - نمودن جبرئیل علیه السّلام خود را به مصطفی صلیالله علیه و سلّم به صورت خویش و از هفتصد پر او چون یک پر ظاهر شد افق را بگرفت و آفتاب محجوب شد با همهٔ شعاعش: