گنجور

حاشیه‌ها

افشار سعدی‌خوانی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۷:

در این رباعی، مهستی به زیبایی عناصر چهارگانه (آب، باد، آتش، خاک) و چهار زمان (پریروز، دیروز، امروز و فردا) را به ترتیب در کنار هم آورده است

مهدی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

در پاسخ جناب عسگرپور :

سلام

مطالب خوبی نوشتید تا که حدودی درست هست. اما ایراداتی هم دارد‌ (در نگاه اولیه اینگونه برداشت می شود). مثلا این طور که نوشته اید انگار بهرام چوبین بی دلیل شورش کرد. بهرام قبل ازین توسط خود همین شاهان ساسانی به عنوان فرمانده منصوب شده بود و در کمپین های نظامی علیه بیزانس و بعد از آن قبایل ترک که در شرق به نواحی تحت اختیار ساسانی (مثل سمرقند  و ...) هجوم می آوردند، پیروزی های بزرگی به دست آورد. بعد از آن شورش های اقوام خزر در نواحی قفقاز را خنثی کرد و پس از آن باز هم ارتش بیزانس یا همان روم شرقی را در نواحی گرجستان شکست داد. این ها باعث افزایش محبوبیت او شد و این حسادت خاندان شاهنشاهی ساسانی ( به طور خاص خود شاه ) را برانگیخت. به طوری که یکی از شکست های بعدی او بهانه تحقیر او قرار دادند و به دنبال آن بحث های شورش و ... شکل گرفت. یا همین خسرو دوم شاه ساسانی اصلا با قتل پدرش به شاهی رسید که بعد کینه بهرام را هم در دل داشت. منظور اینکه هر بخش از تاریخ ایران و خاندان های ایرانی قسمت های خوبی و بدی داشته اند و لزوما نمیتوان گفت کدام خاندان خوب است یا بد. افراد به طور خاص با اقداماتشان باید مورد بررسی قرار بگیرند. پس از اعراب خاندان سامانی نسل خود را به بهرام چوبین نسبت میداد و در شکوفایی زبان فارسی تلاش کرد و استاد بزرگ حکیم توس قبل دربار غزنوی به همین دربار سامانی برای شروع کارش مراجعه کرد.

مثال دیگر درباره خاندان های اشکانی که خدمت بزرگی به ایران کردند شخصی به نام سوخرا است. شاه پروز با شکست در برابر اقوام شرقی هفتالیت مجبور به پذیرش شرایط آن ها شد. او اسیر شد خواهرش را به غرامت به آن ها تحویل داد. تا مدتی امپراطوری ساسانی طبق شرایطی که پروز به طور حقیرانه پذیرفت مدت ها به آن ها باج و خراج باید می پرداخت. اصلا اوضاع تا حدی عجیب بود که خراج آزادی او را مجبور شدند از روم قرض بگیرند ! سوخرا انتقام همه این ها را از کوشنواز فرمانده هفتالی ها گرفت و اعاده حیثیت کرد. البته درست است که بعد ها از قدرتی که به دست آورد سو استفاده کرد.

در مورد مزدک مطمئن نیستم ولی زیر نظر همین شاه کاوه یکم ساسانی فعالیت میکرد. و در مقطعی هم میگفتند موبدان زرتشتی اقلام را احتکار می کردند و این زندگی مردم را سخت کرده بود او شورش کرد و به همین دلیل به ارتداد از دین زرتشت متهم شد. بعد ها خرمی ها ( یا سرخ پوشان ) که به رهبری بابک خرمدین علیه حاکمان ظالم عرب شورش کردند در دین شان از اندیشه های مزدک بهره می بردند.

بله درست است که قطعا در زمان شکست از اعراب، خاندان های صاحب ثروت و قدرت به خاطر منافع خودشان به وطن خیانت کرده اند. اما اینقدر مطمئن و صریح همه افراد و خاندان ها رو با یک چوب نرانید و متهم نکنید. خاندان های اشکانی اساس حکومت ساسانیان بودند و توسط اردشیر بزرگ متحد شده و ساتراپ بندی شدند و مفهوم شاهنشاهی به وجود آمد. در خاندان ساسانیان چندین شاه فقط برای بازی قدرت به قتل رسیدند و بزرگان و بعضا موبدان هم در آن ها دست داشته اند که احتمالا به منافع خود برسند. همانطوری که تمام ساسانی ها افراد خوبی نبودند تمام اشکانی ها هم لزوما بد نبودند. هر فرد را با کارنامه اش بسنجید. 

علی محمّدی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۷ در پاسخ به ميم شادمانی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

آن سهی سرو

کزو گشت 

سر دار

بلند

یلدا ی. در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۳:

مولانا نیز همچون خرقانی بدون واسطه با خدا حرف میزد، این غزل مصداق همین بی تعارفی و رویارویی ست. 

رضا شیفته در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

سلام و ادب، به نظرم در بیت :

در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود

کاین شاهدِ بازاری وان پرده‌نشین باشد

این است که قسمت و تقدیر و شاید رسم و رسوم، این بوده که گلاب ( بوی گلاب) به جهت بوی معطر و دلپذیرش همیشه عموم مردم ازش استفاده می کردند و همه بوی خوشش را ( شاهد بازاری) می شناسند و در  همه جا هست. . 

اما گل ( پرده نشین / در گوشه و خلوت )  بیشتر در خانه های  مردم و آن هم در پرده های اتاق ها ( پرده با نقش های انواع گل) جای گرفته. 

چیزی که از قدیم الایام بوده و خواهد بود.

و حافظ ِ راز، میخواد این هنرمندی زیبای خداوند را به ما ( با زبان شعر) نشان بده 

برداشت من از این بیت این هست که باید تسلیم تقدیر  الهی بشیم و  شرایط ( بد یا خوبمان) را بپذیریم و به زندگی کردن  ادامه بدیم. 

 

 

آرش در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷:

ترانه رخت سفر از محمد اصفهانی

عبد مذنب در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۶ در پاسخ به علی عباسی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰:

پیوند به وبگاه بیرونی

احمد اسدی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۹ در پاسخ به احسان چراغی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

دوست گرامی احسان،

 

من در نسخه ای از دیوان حافظ بیت مورد نظر شما را با این واژگان دیده ام:

 

جمیله ایست عروس جهان ولی هش دار

که این مخدره در عقد کس نمی پاید.

 

که به نظرم "نمی پاید" صحیح است و معنای نپاییدن در عقد کس همان عروس هزارداماد بودن است. 

امیر الخوانین در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳۵:

بیت تصادفی اول...چه شعر زیبایی!!

امیر الخوانین در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵:

بنده کاری با بحث بالا(حدود ۱۰۰ پیام) ندارم! 

کار جناب خیام رو از دیدگاه ادبی و سبکشون بررسی میکنم؛ 

طبق نظر قطعی هر عزیزی که دو سبک ادبی اشنا باشه میدونه که توی ایران نماینده اصلی سبک اگزیستانسیالیسم جناب خیام و البته صادق هدایت عزیز هستند...در سبک اگزیستانسیالیسم، غنیمت شمردن حال‌ و زندگی به گونه‌ای که دنیا هیچ هست اولویت اول محسوب میشود...اگر با کتاب های جناب البرکامو یکی از پرچم‌داران سبک اگزیستانسیالیسم یا حتی کتب و نظر‌های جناب صادق هدایت اشنایی داشته باشید قطعا این رو میدونید...در سبک اگزیستانسیالیسم دو دیدگاه جدا به وجود میاد بعد از جمله‌ی: 

دنیا همه هیچ است!

الف) پس دنیا ارزش زندگی ندارد!! دنیا فلکیست که در هر دوران رنجی برایمان به ارمغان می‌اورد!!

دیدگاه نویسندگانی مثل صادق هدایت و فرانتس کافکا

 

 

ب) دنیا هیچ هست پس‌باید از آن نهایت لذت را برد!! استفاده کرد و خوش بود!! مثل جناب کامو و خیام بزرگ...

با دانستن همین چند خط نیازی به تعابیر و تفاسیر و شک و گمان نیست...

 

 

 

سفید در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۹ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸:

 

زلفت به ره هوش و خرد دام کشیده

چشم از دو طرف گوشه این دام گرفته...!

 

 

مهرداد کیان نژاد در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۶ در پاسخ به جهن یزداد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

درخت هرچه پربار تر، سر افکنده تر.

با احترام و ادب هم میشه پاسخ سوال بقیه رو داد. این همه ناز و تبختر و تحقیر در جمله اول‌تون آدم رو به خنده میندازه! چند پاسخی از شما به دیگران که فقط تو همین صفحه دیدم همین لحن و ریخت رو دارن! با خودتون و بقیه مهربونتر باشین😂

H A در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی!

چه تعبیر قشنگی؛ زبان حال!

الف.الف:)

نیلوفر در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۶۹ - ای خایه:

بنده در جایگاهی نیستم که درباره اشعار ایشان اظهار نظر کنم اما این دیگر چیست😭😭😭😭

محمد ملکی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۷ - و له ایضا:

این شعر از حافظ است یا از حیدر؟

در سخنرانی‌یی از دکتر رضا ضیاء می شنیدم که این شعر از حیدر است و متاسفانه با استفاده از این شعر، برخی گفته اند که حافظ پسری داشته و او فوت کرده!!! در حالی‌ که حیدر شیرازی این شعر را گفته. و همینطور شعر المنه لله که در میکده باز است...

ولی راستی، حیدر شیرازی نیز شاعر بزرگی بوده است که این چنین معانی عاشقانه ای را در شعر های خود جای داده است. درود و رحمت خدا هم بر حیدر شیرین سخن و هم بر حافظ شیرین سخن.

جعفر عسکری در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶:

متن بالا اشکالات وزنی و املایی بسیار داره، بر اساس نسخه‌ی شادروان محمّد قهرمان، شکل درست غزل رو می‌نویسم:

 

پی به خلوتگاه قرب از بس که شب‌ها برده‌ایم

صبح چون سر زد، به‌سان شمع، ما دل مُرده‌ایم

 

نیست نفسِ دون، امانت‌دار یک جو اعتبار

حق به دست ماست، گر چیزی به خود نسپرده‌ایم

 

گر بها می‌داد ما را، قدر ما را می‌شناخت

در کف ایّام کالایِ به یغما برده‌ایم

 

باده دُردآمیز گردد، شیشه چون برهم خورَد

گردش افلاک تا برجاست، ما آزرده‌ایم

 

گلبن ایّام را ما آشیان بلبلیم

عالم ار سرسبز گردد، ما همان پژمرده‌ایم

 

یادگار دودمان پردلی ماییم و شمع

سر به تاراج فنا رفته‌است و پا افشرده‌ایم

 

باده در سر، یار در بر، می‌رسد ما را کلیم

چون صراحی گر دماغ خود به بالا برده‌ایم

امین مروتی در ‫۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۰:

شرح غزل شمارهٔ ۱۷۵۰ (تلخی نکند شیرین‌ذقنم)

مستفعلتن مستفعلتن

 

محمدامین مروتی

 

از معدود شعرهای مولاناست که به عشق زمینی و عشق بازی را توصیف می کند. عرفا بعضاً از تجارب عاشقانه و زمینی خود و اتصال و ارتباط آن با حال و هواهای معنوی سخن گفته اند.

 

تلخی نکند شیرین‌ذقنم

خالی نکند از مَی دهنم

سخن از محبوب شیرین دهانی است که شاعر را می بوسد و او از این بوسه مست می شود.

 

عریان کندم هر صبحدمی

گوید که بیا، من جامه کنم

هر صبح عریانم می کند و خودش هم عریان می شود تا به هم بیامیزیم.

 

در خانه جهد، مهلت ندهد

او بس نکُنَد، پس من چه کنم

معشوق شاعر، شور و اشتیاق و بی صبری از خود نشان می دهد.

 

از ساغر او، گیج است سرم

از دیدن او جان است تنم

مرا مست کرده و از دیدنش، تنم به جان تبدیل شده. یعنی حالی خوش و معنوی یافته ام.

 

تنگ است بر او، هر هفت فلک

چون می‌رود او در پیرهنم

چنان مشتاقانه با من درمی آمیزد،گویی در هفت آسمان نمی گنجد.

 

از زهره ی او من شیردلم

در عربده‌اش، شیرین سخنم

از دل و جرئتش من شجاع می شوم و  از عربدۀ شادمانه اش، سخن من هم شیرین و شنیدنی می شود.

 

می‌گفت که تو در چنگ منی

من ساختمت، چونت نزنم

معشوق می گفت تو ساختۀ منی و مال منی و اگر دلم بخواهد می توانم تو را هم بزنم. منظور این است که عشق، فاصلۀ عاشق و معشوق و دوئیت ایشان را از میان برمی دارد.

 

من چنگ توام، بر هر رگ من

تو زخمه زنی، من تن تننم

شاعر هم ضمن تصدیق ادعای معشوق می گوید هر چه می کنی بکن. من سازی هستم در دستان تو. زخمه و زخمم بزن تا به آواز درآیم.

تن تنن، وزن اجزای آواز یا ارکان عروضی شعر بر حسب اتانین عروضی هست. مثلاً تننن تن معادل فعلاتن هست.

 

حاصل، تو ز من دل برنکنی

دل نیست مرا، من خود چه کنم

حلاصه تو از من دل برنمی داری و من هم دلم را از دست داده و به تو داده ام و کاری از دستم برنمی آید. 

26 دی 1403

ابوتراب. عبودی در ‫۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵:

باسلام و عرض ادب تقدیم به محضر جمیع استادان عزیز و گرانقدر در گنجور

 

بی خودشده ازخویشم و غمخوار ندارم
در هر دو جهان جــز تـو مــدد کار نـدارم

لیلای منی، ای همه ی بـودو نبـودم
مجنون توام ، غیر تو دلــــــدار ندارم

یک لحظه به خــود وامگذارم ز عنایت
بی إذنِ تـــو، انـدیشه ی کـردار نــــدارم

نه حوصلهٔ نوح مرا هست،نه آن عمر هزاره
یعقوب نـی ام طاقت بسیار نــــــــــــــدارم

زَاسـرارِ درونم تو خبــر داری و دانــــــی
تسلیم رضای تــــــوأم ،انکار نــــــــــدارم

غیرازسر شوریده وُ جز خونِ رگ وُ جان
چیــــزی که کنم در رهَت ایثار نـــــــــدارم

   مینای دلِ تنگِ(عبودی) بشکسته
   چیـــــز دگــــــری لایق بازار نــــــــدارم

دیوان عبودی چاپ دوم

سید مصطفی سامع در ‫۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در تهنیت ولادت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام:

سرِّ رب 
ساقیا می ده که شد ماه رجب 
شد زمانی شادی و عیش و طرب 

گو به مطرب زن  تو ساز دلنوا 
تا زداید از دل محزون   تعب 

بعد سه روز و سه شب شد آشکار
ماه تابان از حرم با نور رب

شد چراغانی ز شادی هر طرف 
جلوگر شد  میر کل شاه عرب

بوسه ها زد بر رخ حیدر نبی 
خنده زیبد بر  رخ مولا  عجب

روز مولود علی حیدر شده
 نعره حیدر زنید  هر روز و شب

یاعلی و یاعلی و یاعلی 
نام حیدر است هردم زیب لب

از فلک خیلی ملک سوی زمین
آمدند بهر طواف  گل نسب

 باب شهر علم احمد حیدراست
او بود شیر خدا و سر رب

فاتح بدر وحنین و خیبر است
شیرگیر و شیر کش  والالقب

گفت احمد بعد من مولا علی
بهر تان باشد امیر منتخب

 روز محشر ساقی کوثر علی است
باده مینا ز مولایت طلب 

داده ایزد بهر او عز ومقام 
حاسدان ورزند بخل از چه سبب

او قسیم نار و جنت در جزاست
راه جنت بی ولا  باشد صعب

گر ترا حب علی باشد مترس 
بر رهت رو بر مه گرد سوی عقب

می شود محسوب عبادت ذکر شاه
نه قدم در بزم او با صد ادب

بزم مدح تو عجب شیرینتر است
از نبات و شهد و قند و هم رتب

ای به قربان ره ولای تو 
جان وفرزند و عیال ومام و اب

سامعا بر راه حیدر نِه قدم
راست باش هرگز مرو در راه چپ

دوستارانش بود با عیش و نوش 
دشمنانش تا ابد در تاب و تب
فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
۱۴۰۳-۱۰-۰۷

۱
۲۴۱
۲۴۲
۲۴۳
۲۴۴
۲۴۵
۵۵۵۰