تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست
چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست
هر آن کسی که چو ادریس مرد و بازآمد
مدرس ملکوتست و بر غیوب حفیست
بیا بگو به کدامین ره از جهان رفتی
و زان طرف به کدامین ره آمدی که خفیست
رهی که جمله جانها به هر شبی بپرند
که شهر شهر قفسها به شب ز مرغ تهیست
چو مرغ پای ببستهست دور مینپرد
به چرخ مینرسد وز دوار او عجمیست
علاقه را چو ببرد به مرگ و بازپرد
حقیقت و سر هر چیز را ببیند چیست
خموش باش که پرست عالم خمشی
مکوب طبل مقالت که گفت طبل تهیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی وجود انسان و رابطهاش با عالم میپردازد. گوینده به مردی اشاره میکند که پس از مرگ به حیات بازمیگردد و از تجربهی این سفر برزخی آگاه میشود. او از وی میخواهد دربارهی مسیرهایی که طی کرده و مکانی که به آن برگشته توضیح دهد. در این میان به قفسهای شبانهای اشاره میشود که روحها در آن زندانی هستند. همچنین به مرگ و حقیقت زندگی پرداخته میشود و نهایتاً به سکوت به عنوان روش تفکر اشاره میشود، چرا که کلمات ممکن است درک عمیق را از بین ببرند.
هوش مصنوعی: تو انسانی و دیدگاهت در جهان مانند روحی زنده شده است. چون دوباره به زندگی برمیگردی، آنگاه معنای زندگی را درک خواهی کرد.
هوش مصنوعی: هر فردی که مانند ادریس (پیامبر الهی) بعد از مرگ بازگردد، از آن دسته افرادی است که در عالم ملکوت مقام والایی دارد و به رازهای پنهان آگاه است.
هوش مصنوعی: بیا بگو در کدام مسیر از این دنیا رفتهای و از آن طرف در کدام مسیر آمدهای که این مطلب پنهان است.
هوش مصنوعی: مسیر زندگی، راهی است که همه موجودات در شبها به آن پرواز میکنند، زیرا در این شهر، شبها مانند قفسهایی هستند که خالی از پرندهاند.
هوش مصنوعی: وقتی پرندهای پایش بسته باشد، نمیتواند دور بپرد و به آسمان برود. در واقع، او به حرکت در دایرهای محدود است و از آنجا که این محدودیت او را نگه داشته، نمیتواند به آنچه خارج از دایرهاش است برسد.
هوش مصنوعی: وقتی که علاقه از بین برود و زندگی به پایان برسد، میتوان حقیقت را شناخت و به ماهیت واقعی هر چیز پی برد.
هوش مصنوعی: سکوت کن، چون در دنیای علم، سکوت و آرامش بهتری است. نزن به طبل حرفهایی که میگویی، زیرا آن طبل تو خالی است و محتوایی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نیامدست مرا خویشتن دگر مردم
از آن زمان که بدانستهام که مردم چیست
گرم نشان دهی از روی مردمی چه شود
چو بخت نیک نشانت دهم که مردم کیست
در سرای به هم کرده از پس پرده
مباش غره که هیچ آفریده واقف نیست
از آن بترس که مکنون غیب میداند
گرش بلند بخوانی وگر نهفته یکیست
به سال هفتصد و سی و هشت از هجرت
به روز جمعه گه چاشت از صفر شده بیست
گذشت سرور آفاق عز دولت و دین
محمد آنکه فلک در عزاش خون بگریست
ایا سحاب نوالی که ابر دریا دل
به های های ز دست تو بارها بگریست
به هر کجا که کنی روی فتح پیشرو است
که پشت فتح به روی مبارک تو قویست
خدا یگانا من بنده قدیم توام
[...]
براه پیر مغان رو، که راه سرمستیست
خلاف پیر مغان ره مرو، که سرپستیست
مگو حکایت حس را و بگذر از محسوس
کسیکه سخره حس مانده است معتزلیست
دلا، تو جام مئی، لیک جام بحر آشام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.