خلیل شفیعی در ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷:
✅ نگاه اول :
*شرح مختصر غزل۲۲۷*✔️ گرچه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا وَرزَد و سالوس مسلمان نشودواعظِ شهر: موعظهکنندهی دینی شهر
ریا: ظاهرسازی در دین
سالوس: فریبکاری و تزویر*مفهوم نهایی* :
هر چند برای واعظ شهر سخن گفتن از حقیقت و معنویت سخت است، تا زمانی که درگیر فریب و ظاهرسازی باشد، نمیتواند مسلمان واقعی و عارف شود.✔️ رندی آموز و کَرَم کُن که نه چندان هنر است
حَیَوانی که ننوشد مِی و انسان نشودرندی: بیپروا بودن، آزادگی
کَرَم: بخشندگی و سخاوت
حیوانی: اشاره به انسان دور از معنویت و احساس
مِی: شراب*مفهوم نهایی* :
هنر واقعی در رندی و بخشندگی است، نه پرهیزگاری خشک. کسی که از لذتهای معنوی و انسانیت، بهره نبرده ، فقط در پی ظواهر باشد، ویژگی های حیوان را داشته،انسان نمیشود.*بیت سوم* :
گوهرِ پاک بِباید که شود قابلِ فیض
ور نه هر سنگ و گِلی، لؤلؤ و مرجان نشودگوهرِ پاک: ذات پاک و خالص
فیض: لطف و نعمت الهی
لؤلؤ و مرجان: مروارید و مرجان*مفهوم نهایی* :
برای دریافت فیض الهی، باید پاک و خالص بود. در غیر این صورت، مانند سنگ و گِل، نمیتوان راه کمال را طی کرده، تبدیل به گوهری گرانبها مانند لؤلؤ و مرجان شد.*بیت چهارم* :
اسمِ اعظم بِکُنَد کارِ خود ای دل، خوش باش
که به تَلبیس و حیَل، دیو مسلمان نشوداسمِ اعظم: نام بزرگ الهی که از خلق پنهان است
تلبیس و حیَل: فریب و نیرنگ
دیو: نماد شیطان و نیروهای منفی*مفهوم نهایی* :
ای دل اسم اعظم خداوند تاثیر نهایی خودرا گذاشته،پشتیبانت خواهد بود، شاد و خوش زندگی کن. زیرا شیطان انسان نما با دورویی و نیرنگ نمی تواند به زیور ایمان آراسته شود*بیت پنجم* :
عشق میورزم و امّید که این فَنِّ شریف
چون هنرهایِ دگر موجب حِرمان نشودفَنِّ شریف: هنر معنوی و ارزشمند
حرمان: ناامیدی ، بی نصیبی، محرومیتمفهوم نهایی:
عشق میورزم و امیدوارم که این هنر والا همچون سایر هنرمندی هایم باعث ناامیدی و محرومیت نشود.*بیت ششم* :
دوش میگفت که فردا بدهم کامِ دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشودکامِ دل: خواستهها و آرزوهای دل
سببی ساز: راهی فراهم کن
مفهوم نهایی:
معشوق دیشب می گفت تورا کامروا خواهم کرد، خداوندا یاری کن تا از تصمیمش پشیمان نشود.*بیت هفتم* :
حُسنِ خُلقی ز خدا میطلبم خویِ تو را
تا دگر خاطرِ ما از تو پریشان نشودحُسنِ خُلق: اخلاق نیکو
خویِ : صفت و اخلاق*مفهوم نهایی* :
از خداوند میخواهم که صفات خوب و اخلاق نیکو را به تو ارزانی کند تا دیگر موجبات پریشانی خاطر ما را فراهم نیاوری.*بیت هشتم* :
ذره را تا نَبُوَد همّتِ عالی حافظ!
طالبِ چشمه ی خورشیدِ درخشان نشودذره: کوچکترین جزو لا یتجزی، گرده های ریز غبار
همّتِ عالی: اراده ی قوی ، نیت بزرگ*مفهوم نهایی* :
حافظ! (انسان!) تا زمانی که یک ذره ناچیز اراده قوی نداشته باشد، نمیتواند به سوی خورشید درخشان حرکت کند.( انسان باید همت بلند و تلاش مستمر داشته باشد تا به اهداف معنوی خود برسد.)خلیل شفیعی
دی ماه ۱۴۰۳
محمدمتین عبدالهی در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد دوم » خاک شیراز:
دوستت دارم رهی .
رضا از کرمان در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیهالسلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود میشست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود:
سلام
اشاره به حدیثی با این معناست که بهشت با سختیها وجهنم در شهوات پوشیده شده است
حفت = هزار تو ، شکنبه
محفوف = در هم پیچیده شده
رضا از کرمان در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیهالسلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود میشست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود:
استن = ستون
رضا از کرمان در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیهالسلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود میشست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود:
شیطان صد کلک ودغل وسحر دارد که تو را متقاعد کند که در سبد مارگیری اژدها خفته
سله = سبد مارگیری
سله گر = سبد باف
بقول مصطلح ، با عرض معذرت از خواهران مجلس :
گفت با خواجه یکی روز ازین خوش مردی
خنک آنکس که زن خوب بمیرد او را
گفت ای خواجه زن خوب تو داری امروز
گفت خوبست اگر مرگ پذیرد او را
زن چرا شاید آن را که بری بر سر چاه
در چه اندازی و کس به که نگیرد او را
مارگیری را ماری ز سر سله بجست
گفت هل تا برود هرکه بگیرد او را (انوری)
رضا از کرمان در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیهالسلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود میشست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود:
شیطان اگر مانند آب روان هم باشی ودر طریق ، راه تو را با ترفند میبندد حتی اگر دانشمند وعالم زمانه باشی باز بر ریش تو خواهد خندید
رضا از کرمان در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیهالسلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود میشست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود:
سلام
یعنی فرد کافر را پیامبر آرام کرد واحترام گذاشت علیرغم اون خطایی که کرده بود (که به همان خاطر نا آرام بود) وبا گذشت و رافت اورا بخشید که خلاف انتظار اوبود وچشم او را به نوع جدیدی از بزرگواری باز کرد.
شاد باشی
این بشر (فرشید ربانی) در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶:
این شعر با عنوان «فروغ عشق» توسط زنده یاد حسین سرشار نیز اجرا شده است
حیف امکان اضافه کردن آن وجود ندارد
روحش شاد و یادش گرامی
امیر لطف زمان در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱ - در ذم بیهنران:
در جایی این شعر را به این حالت خواندم که منسوب به خاقانی بود
گر فروتر نشست خاقانی نه ورا عیب و نه ترا ادب است
قل هو الله نیز در قرآن زیر تبت یدا ابی لهب است
حسین خسروی در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵:
با سلام
خداوند انسانها را بدون خواستشان آفرید، سرنوشتشان را از پیش تعیین کرد و این سرنوشتِ محتوم تغییر نمیپذیرد و دگرگون نمیشود.
حافظ گفته:
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
Sahv در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲۰:
ته ته قشنگیش اونجا که میگه:
طرهٔ مشکسای تو ظل معطرالصبا
نرگس نیممست تو باب مهیجالجنون...
احمد خرمآبادیزاد در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۳:
وجود «از زن» در مصرع دوم بیت نخست کاملا بدون معناست. با توجه به بیتهای دوم و سوم، به احتمال بسیار زیاد باید آنرا «ارزن» بنویسیم و بخوانیم. در این صورت، بیت نخست چنین معنی خواهد داد:
چه کسی گفت که مرد کار کشته را خوار کنی تا حرمت شکسته شود و جهان را ارزن [بی ارزشی] فرا بگیرد!؟
گفتا من آن ترنجم در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۳ در پاسخ به مهران دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:
چقدر جالب بود این نقد شما (زیرا از آن که ام دیده ای من صد صفت گردیده ام) البته خوانشهای متفاوتی دیدم مثلا کلمه گردیده ام به معنای شده ام ... بعضی به صورت گر دیده ام (اگر دیده ام)
یگانه اخوان در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۵ در پاسخ به نوید خسروانی دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸ - عرض بیچارگی و آرزوی گرمابه:
ابدال ندارد، اشتباهی در نگارش بیت رخ داده است.
یگانه اخوان در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸ - عرض بیچارگی و آرزوی گرمابه:
در مصراع اول بیت آخر باید به جای درین، "اندرین" باشد؛ لطفا تصحیح کنید.
امین منتخبی در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۳ - داستان نوشابه پادشاه بردع:
به نشانه های فراوان دیگر کاری ندارم اما همین یک قلم که در بردع باغی معروف به نام باغ سپید وجود داشته گواه این است که ساکنان این سرزمین در زمان نظامی اگر نه همه دستکم اکثر شان فارس زبان بوده اند و ترک ها بعد ها بر این منطقه مسلط شده اند.
پروین آزادی در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۴ در پاسخ به علی نیک بخت دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹:
《کی بر دهد》درست است و 《بر》 به معنی میوه و ثمر است دوست گرامی.
امین مروتی در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۵:
شرح غزل شمارهٔ ۲۱۹۵ (بیمن مرو)
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
محمدامین مروتی
این غزل، تمنای مولانا نه تنها از شمس، بلکه از همۀ کائنات است برای اینکه او را رها نکنند و تنها نگذارند و به جهت عاطفی و احساسی تمنا و میل به وحدت با عالم و آدم را القا می کند که در جان و روح مولانا موج می زده است. به نظر می رسد خطاب شاعر به مفهوم مجرد "عشق" باشد که در جان عالم چون خون جاری است و عامل چرخش و گردش و بقای دنیاست.
خوش خرامان میروی، ای جانِ جان بیمن مرو
ای حیات دوستان، در بوستان بیمن مرو
به عشق می گوید تو جان منی که بدون من و با ناز داری در بوستان می خرامی.
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
به ماه و آسمان خطاب می کند که هوای مرا داشته باشید و حتی بدون من نتابید و نگردید. ای زمین بدون من گیاهی را نرویان و ای زمان بدون من متوقف شو. این خطاب های عجیب نه از سر خود بینی بلکه از سر حس یکی بودگی و ادغام در عالم استکه بر زبان مولانا جاری می شود. می خواهد بگوید من جزئی از شما هستم و بدون شما نیستم.
این جهان، با تو خوش است و آن جهان، با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عشق! هر دو عالم با تو خوش اند. اگر تو نباشی هیچیک ارزشی ندارند. پس تو هم مرا تنها مگذار.
ای عیان، بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
به چشم و زبان و فکر و روان می گوید مرا در جریان دریافت های تان بگذارید. مرا بی خبر مگذارید. من خواهان معرفت هستم. نظر و بصر و زبان هم محصولات عشق اند.
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم، تو ماه من، بر آسمان بیمن مرو
نور ماه روی شب را سفید می کند. تو هم با من بمان تا روسفیدباشم. روسفیدی کنایه از سربلندی و در عین حال معرفت و دانایی است.
خار ایمن گشت زِ آتش، در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو، در گلستان بیمن مرو
به خاطر گل است که خار را نمی سوزانند. تو هم گلِ این خار یعنی گل من باش تا کسی به من تعرض نکند.
در خم چوگانت میتازم، چو چشمت با من است
همچنین در من نگر، بیمن مران بیمن مرو
اگر نگاهت را از من دریغ نکنی، مثل گوی در خم چوگان اراده ات، هر چه بخواهی می کنم. پس همیشه چشمت به من باشد و تنهایم مگذار.
چون حریف شاه باشی، ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی، ای پاسبان، بیمن مرو
تو که پاس شاه و هوای او را داری، مرا هم به ملاقات شاه یعنی اهل دل یا خود خدا ببر و در شادی مستی خود شریک کن.
وای آن کس، کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من توی، ای بینشان بیمن مرو
ای عشق! بدا به حال کسی که در مسیر سلوک بدون راهنمایی تو برود. مرا نیز راهنمایی کن و نشان های مسیر را از من دریغ مکن.
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهَم توی، ای راهدان بیمن مرو
بدون دارایی و آگاهی در این مسیر نمی توان رفت. از مشکلات طریق تو باخبری. مرا تنها رها مکن.
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن، بیمن مرو
تو را عشق می نامند و من سلطان عشق. زبان قاصر از بیان توست و تو از همۀ این عناوین بالاتری.
22 دی 1403
برمک در ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۲ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
واژگونه/باژگونه/باشگونه/گاژگونه=کجگونه و وارونه است
گ/ب/و در پارسی به هم گردند
باژگونه/گاژگونه
خلیل شفیعی در ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷: