گنجور

 
مولانا

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من

وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من

وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من

واله و مجنون دل من خانه پرخون دل من

بهر تماشا چه شود رنجه شوی تا دل من

خورده شکرها دل من بسته کمرها دل من

وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من

مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من

خواجه و بنده دل من از تو چو دریا دل من

ای شده استاد امین جز که در آتش منشین

گرچه چنین است و چنین هیچ میاسا دل من

سوی صلاح دل و دین آمده جبریل امین

در طلب نعمت جان بهر تقاضا دل من

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۸۱۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من

وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من

وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من

واله و شیدا دل من بی‌سر و بی‌پا دل من

[...]

جلال عضد

چند خوری خون دلم، چیست ترا با دل من؟

چند کشم جور و ستم، وا دل من وا دل من

زلف تو دل می طلبد از من بیدل به چه روی

غمزه غارتگر تو بُرْد به یغما دل من

خسته دل غم زده ام تنگ تر است از دهنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه