بخش ۱ - شمع و پروانه: بنام آنکه ما را از عنایت
بخش ۲ - در مناجات: بود یارب که از پروانه جود
بخش ۳ - مناجات ایضا: الهی از کمال پادشاهی
بخش ۴ - در نعت پیمبر اکرم: محمد شمع جمع اهل بینش
بخش ۵ - نعت امیرالمؤمنین: امیر المؤمنین شمع هدایت
بخش ۶ - سبب نظم کتاب: مرا سوزی شبی با خویشتن بود
بخش ۷ - مدح سلطان یعقوب: زهی لطف خدا خورشید تابان
بخش ۸ - مدح امیر اعظم شاه قلی بیگ: فلک قدری که هست از عزت و جاه
بخش ۹ - صفت عشق: خوش آن عاشق که سرگرم خیال است
بخش ۱۰ - آغاز داستان شمع و پروانه: حدیثی دارم از روشندلی یاد
بخش ۱۱ - آمدن شمع بمجلس: خوش آن دل کش بود محفل فروزی
بخش ۱۲ - دیدن پروانه شمع را و عاشق شدن بر او: زهی فرخنده فرخ جبینی
بخش ۱۳ - عاشق شدن پروانه: خوشا مستی، دیداری که یکدم
بخش ۱۴ - صفت دو خادم شمع و پیام شمع بسوی پروانه: دو خادم داشت آن سرو گل اندام
بخش ۱۵ - جواب دادن پروانه: چو گفتند این حکایت خادمانش
بخش ۱۶ - عتاب کردن شمع پروانه را: چو بشنید این حکایت شمع آشفت
بخش ۱۷ - زاری کردن پروانه با شمع: چو ناز افزون کند یار جفا کیش
بخش ۱۸ - مثل گفتن پروانه با شمع: سیه پیر قلم آن حکمت اندوز
بخش ۱۹ - یاری کردن شمع پروانه را در عشق: نهنگ شوق چون طوفان برآورد
بخش ۲۰ - جدایی افکندن باد میان پروانه و شمع: چو کردند آن دو تن دلسوزی آغاز
بخش ۲۱ - دور کردن باد پروانه را از شمع: نکو باشد به عاشق لطف دلبر
بخش ۲۲ - رفتن شمع در فانوس: چو شاهان شمع اگر رفتی بجایی
بخش ۲۳ - آواره شدن پروانه از بزم شمع: چو جمعی را بلایی پیش آید
بخش ۲۴ - دیوانه شدن پروانه و صحرا گرفتن او: نه خود میرفت از آن منزل به شبگیر
بخش ۲۵ - زاری کردن پروانه از فراق شمع: دل افکاری که او یاری ندارد
بخش ۲۶ - صفت شب گذراندن پروانه: شب هجران که بی روی چو ماه است
بخش ۲۷ - مناجات کردن پروانه: خوشا آن بنده با عهد و پیوند
بخش ۲۸ - مژده دادن هاتف غیبی پروانه را: زهی دانای مقصود نهانی
بخش ۲۹ - زاری شمع از فراق پروانه: بلایی همچو تنهایی نباشد
بخش ۳۰ - بیمار شدن شمع و شکایت کردن از فلک: کسی تا کی ز داغ دل گدازد
بخش ۳۱ - آگاهی عنبر و کافور از حال شمع: چو باشد بر دلی از داغ تابی
بخش ۳۲ - گفتن شمع راز خود را به خادمان: چو محرم را نباشد باز گویی
بخش ۳۳ - نصیحت کردن کافور شمع را: شنیدند آن دو تن چون قصه شمع
بخش ۳۴ - خطاب شمع با کافور و استعانت از او: خوش آنکس را که چون شمع دلاویز
بخش ۳۵ - دلجویی و چاره سازی عنبر شمع را: خوشا یاری که یار مبتلاییست
بخش ۳۶ - بونهادن عنبر بر آتش و خبر یافتن از پروانه: خوشا دلخسته یی کور است یاری
بخش ۳۷ - تضرع کردن شمع پیش عنبر و التماس مواصلت با پروانه: عجب حالی است عشق و دردمندی
بخش ۳۸ - رسول فرستادن شمع نور را بسوی پروانه: رسولی بود امی چون پیمبر
بخش ۳۹ - بیرون آمدن شمع از پرده فانوس و روان شدن نور بجستجوی پروانه: اگر عاشق گهی بهر صبوری
بخش ۴۰ - یافتن نور پروانه را بحالت زار و حال شمع را در عشق با او گفتن: چو نور از جستجو یک لحظه ننشست
بخش ۴۱ - دلالت کردن نور، پروانه را بسوی شمع: سعادت بر کسی چون دیده دوزد
بخش ۴۲ - بهم رسیدن پروانه و شمع و فدا کردن پروانه خود را: عجب وقتی جگر سوزست آندم
بخش ۴۳ - ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن: خوش آن یاران که دریای شفیقند
بخش ۴۴ - خاتمت کتاب: بحمدالله که این فرخنده بنیاد