گنجور

 
اهلی شیرازی

بخش ۱ - شمع و پروانه: بنام آنکه ما را از عنایت

بخش ۲ - در مناجات: بود یارب که از پروانه جود

بخش ۳ - مناجات ایضا: الهی از کمال پادشاهی

بخش ۴ - در نعت پیمبر اکرم: محمد شمع جمع اهل بینش

بخش ۵ - نعت امیرالمؤمنین: امیر المؤمنین شمع هدایت

بخش ۶ - سبب نظم کتاب: مرا سوزی شبی با خویشتن بود

بخش ۷ - مدح سلطان یعقوب: زهی لطف خدا خورشید تابان

بخش ۸ - مدح امیر اعظم شاه قلی بیگ: فلک قدری که هست از عزت و جاه

بخش ۹ - صفت عشق: خوش آن عاشق که سرگرم خیال است

بخش ۱۰ - آغاز داستان شمع و پروانه: حدیثی دارم از روشندلی یاد

بخش ۱۱ - آمدن شمع بمجلس: خوش آن دل کش بود محفل فروزی

بخش ۱۲ - دیدن پروانه شمع را و عاشق شدن بر او: زهی فرخنده فرخ جبینی

بخش ۱۳ - عاشق شدن پروانه: خوشا مستی، دیداری که یکدم

بخش ۱۴ - صفت دو خادم شمع و پیام شمع بسوی پروانه: دو خادم داشت آن سرو گل اندام

بخش ۱۵ - جواب دادن پروانه: چو گفتند این حکایت خادمانش

بخش ۱۶ - عتاب کردن شمع پروانه را: چو بشنید این حکایت شمع آشفت

بخش ۱۷ - زاری کردن پروانه با شمع: چو ناز افزون کند یار جفا کیش

بخش ۱۸ - مثل گفتن پروانه با شمع: سیه پیر قلم آن حکمت اندوز

بخش ۱۹ - یاری کردن شمع پروانه را در عشق: نهنگ شوق چون طوفان برآورد

بخش ۲۰ - جدایی افکندن باد میان پروانه و شمع: چو کردند آن دو تن دلسوزی آغاز

بخش ۲۱ - دور کردن باد پروانه را از شمع: نکو باشد به عاشق لطف دلبر

بخش ۲۲ - رفتن شمع در فانوس: چو شاهان شمع اگر رفتی بجایی

بخش ۲۳ - آواره شدن پروانه از بزم شمع: چو جمعی را بلایی پیش آید

بخش ۲۴ - دیوانه شدن پروانه و صحرا گرفتن او: نه خود میرفت از آن منزل به شبگیر

بخش ۲۵ - زاری کردن پروانه از فراق شمع: دل افکاری که او یاری ندارد

بخش ۲۶ - صفت شب گذراندن پروانه: شب هجران که بی روی چو ماه است

بخش ۲۷ - مناجات کردن پروانه: خوشا آن بنده با عهد و پیوند

بخش ۲۸ - مژده دادن هاتف غیبی پروانه را: زهی دانای مقصود نهانی

بخش ۲۹ - زاری شمع از فراق پروانه: بلایی همچو تنهایی نباشد

بخش ۳۰ - بیمار شدن شمع و شکایت کردن از فلک: کسی تا کی ز داغ دل گدازد

بخش ۳۱ - آگاهی عنبر و کافور از حال شمع: چو باشد بر دلی از داغ تابی

بخش ۳۲ - گفتن شمع راز خود را به خادمان: چو محرم را نباشد باز گویی

بخش ۳۳ - نصیحت کردن کافور شمع را: شنیدند آن دو تن چون قصه شمع

بخش ۳۴ - خطاب شمع با کافور و استعانت از او: خوش آنکس را که چون شمع دلاویز

بخش ۳۵ - دلجویی و چاره سازی عنبر شمع را: خوشا یاری که یار مبتلاییست

بخش ۳۶ - بونهادن عنبر بر آتش و خبر یافتن از پروانه: خوشا دلخسته یی کور است یاری

بخش ۳۷ - تضرع کردن شمع پیش عنبر و التماس مواصلت با پروانه: عجب حالی است عشق و دردمندی

بخش ۳۸ - رسول فرستادن شمع نور را بسوی پروانه: رسولی بود امی چون پیمبر

بخش ۳۹ - بیرون آمدن شمع از پرده فانوس و روان شدن نور بجستجوی پروانه: اگر عاشق گهی بهر صبوری

بخش ۴۰ - یافتن نور پروانه را بحالت زار و حال شمع را در عشق با او گفتن: چو نور از جستجو یک لحظه ننشست

بخش ۴۱ - دلالت کردن نور، پروانه را بسوی شمع: سعادت بر کسی چون دیده دوزد

بخش ۴۲ - بهم رسیدن پروانه و شمع و فدا کردن پروانه خود را: عجب وقتی جگر سوزست آندم

بخش ۴۳ - ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن: خوش آن یاران که دریای شفیقند

بخش ۴۴ - خاتمت کتاب: بحمدالله که این فرخنده بنیاد