گنجور

 
اهلی شیرازی

خوش آن عاشق که سرگرم خیال است

دلش پروانه شمع جمال است

در آتش هر شبی پروانه وار است

چو شمع از سوز دل شب زنده دار است

دلش پروانه وش از غم بود ریش

چو شمع از گریه شوید دامن خویش

چو فانوسش کسی دل برفروزد

که از داغ درونش سینه سوزد

مبادا آن تن که هست از سوز دل دور

چکار آید کسی را شمع بی نور

چو شمع آن کس که سوز دل ندارد

فروغ زندگی حاصل ندارد

خوش آن عاشق که سوز دل پذیرد

که بی آتش چراغی در نگیرد

ز خود پروانه وش چون دور گردد

چو شمع از پای تا سر نور گردد

چو سوز شمع وش پروانه را نور

فروغ او بود نور علی نور

خوش آن کت یار خواند جانب خویش

که گل آتش شود آتش کلت پیش

چو آید جذبه معشوق سرکش

کشد پروانه وش عاشق در آتش

در آتش خود نشد پروانه عمدا

کسی هرگز نزد بر تیغ خود را

بود شمع اژدهای آتشین نیش

دم گرمش کشد پروانه را پیش

چراغ دولت آن عاشق برافروخت

که بهر شمع خود پروانه وش سوخت

بیا ایعاشق شمع دل افروز

طریق عشق از پروانه آموز