خوش آن دل کش بود محفل فروزی
خوش آن محفل که دارد دلفروزی
خوش آن روزی که با یاری سرآید
خوش آن شب کز درت شمعی در آید
درآمد شمع با روی درخشان
تو گویی تیغ زد خورشید رخشان
نهاده همچو شاهان تاج بر سر
روان شد تا فراز کرسی زر
چو کرسی خادمش بر فرش بنهاد
به کرسی پا چو ساق عرش بنهاد
به صورت گرچه شمعش نام بودی
بمعنی شاه ملک شام بودی
چه شمعی چشم بد از روی او دور
بسان حوریان سر تا قدم نور
نگویم شمع، سروی نو رسیده
قبای شمع سان در بر کشیده
ازین گلنار روی نازنینی
لبی با او چو لعل آتشینی
به قد نخلی روان سر تا قدم خوش
چو نخل موم بس موزون و دلکش
از آتش بر سرش تاجی زر اندود
زده مشکین اتاقه بر سر از دود
قدی چون سرو نازی برکشیده
عجب سروی که گل از وی دمیده
رخش گلگون ز تاب نار خوردن
عرق رفته ز رویش تا به دامن
نمودی زیر ده پیراهن او
رگ جان از لطافت در تن او
قدش چون نیشکر شیرین و دلجو
عجب شیرینی دلسوز با او
باین خوش منظری سرو روانی
بدو نظارگی چشم جهانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.