گنجور

 
سعدی

بخش ۱ - سر آغاز: شنیدم که در وقت نزع روان

بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست: ز دریای عمان برآمد کسی

بخش ۳ - گفتار اندر بخشایش بر ضعیفان: نه بر حکم شرع آب خوردن خطاست

بخش ۴ - در معنی شفقت بر حال رعیت: شنیدم که فرماندهی دادگر

بخش ۵ - حکایت در شناختن دوست و دشمن را: شنیدم که دارای فرخ تبار

بخش ۶ - گفتار اندر نظر در حق رعیت مظلوم: تو کی بشنوی ناله دادخواه

بخش ۷ - هم در این معنی: خبر یافت گردن‌کشی در عراق

بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت: یکی از بزرگان اهل تمیز

بخش ۹ - حکایت اتابک تکله: در اخبار شاهان پیشینه هست

بخش ۱۰ - حکایت ملک روم با دانشمند: شنیدم که بگریست سلطان روم

بخش ۱۱ - حکایت مرزبان ستمگار با زاهد: خردمند مردی در اقصای شام

بخش ۱۲ - گفتار اندر نگه داشتن خاطر درویشان: مها زورمندی مکن با کهان

بخش ۱۳ - حکایت در معنی رحمت با ناتوانان در حال توانایی: چنان قحط سالی شد اندر دمشق

بخش ۱۴ - حکایت: شبی دود خلق آتشی برفروخت

بخش ۱۵ - اندر معنی عدل و ظلم و ثمره آن: خبرداری از خسروان عجم

بخش ۱۶ - حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان: شنیدم که در مرزی از باختر

بخش ۱۷ - صفت جمعیت اوقات درویشان راضی: مگو جاهی از سلطنت بیش نیست

بخش ۱۸ - حکایت عابد و استخوان پوسیده: شنیدم که یک بار در حله‌ای

بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها: نکوکار مردم نباشد بدش

بخش ۲۰ - حکایت شحنه مردم آزار: گزیری به چاهی در افتاده بود

بخش ۲۱ - حکایت حجاج یوسف: حکایت کنند از یکی نیکمرد

بخش ۲۲ - در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان: مدر پرده کس به هنگام جنگ

بخش ۲۳ - حکایت در این معنی: یکی را حکایت کنند از ملوک

بخش ۲۴ - گفتار اندر بی‌وفائی دنیا: جهان ای پسر ملک جاوید نیست

بخش ۲۵ - در تغیر روزگار و انتقال مملکت: شنیدم که در مصر میری اجل

بخش ۲۶ - حکایت قزل ارسلان با دانشمند: قزل ارسلان قلعه‌ای سخت داشت

بخش ۲۷ - حکایت: چو الب ارسلان جان به جان‌بخش داد

بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی: شنیدم که از پادشاهان غور

بخش ۲۹ - حکایت مأمون با کنیزک: چو دور خلافت به مأمون رسید

بخش ۳۰ - حکایت درویش صادق و پادشاه بیدادگر: شنیدم که از نیکمردی فقیر

بخش ۳۱ - حکایت زورآزمای تنگدست: یکی مشت زن بخت و روزی نداشت

بخش ۳۲ - حکایت در معنی خاموشی از نصیحت کسی که پند نپذیرد: حکایت کنند از جفاگستری

بخش ۳۳ - گفتار اندر رای و تدبیر ملک و لشکرکشی: همی تا برآید به تدبیر کار

بخش ۳۴ - گفتار اندر نواخت لشکریان در حالت امن: دلاور که باری تهور نمود

بخش ۳۵ - گفتار اندر تقویت مردان کار آزموده: به پیکار دشمن دلیران فرست

بخش ۳۶ - گفتار اندر دلداری هنرمندان: دو تن، پرور ای شاه کشور گشای

بخش ۳۷ - گفتار اندر حذر کردن از دشمنان: نگویم ز جنگ بد اندیش ترس

بخش ۳۸ - گفتار اندر دفع دشمن به رای و تدبیر: میان دو بدخواه کوتاه دست

بخش ۳۹ - گفتار اندر ملاطفت با دشمن از روی عاقبت اندیشی: چو شمشیر پیکار برداشتی

بخش ۴۰ - گفتار اندر حذر از دشمنی که در طاعت آید: گرت خویش دشمن شود دوستدار

بخش ۴۱ - گفتار اندر پوشیدن راز خویش: به تدبیر جنگ بد اندیش کوش

 
sunny dark_mode