گنجور

 
سعدی

دو تن، پرور ای شاه کشور گشای

یکی اهل رزم و دگر اهل رای

ز نام آوران گوی دولت برند

که دانا و شمشیر زن پرورند

هر آن کاو قلم را نورزید و تیغ

بر او گر بمیرد مگو ای دریغ

قلم زن نکودار و شمشیر زن

نه مطرب که مردی نیاید ز زن

نه مردی است دشمن در اسباب جنگ

تو مدهوش ساقی و آواز چنگ

بسا اهل دولت به بازی نشست

که دولت برفتش به بازی ز دست