یکی مشت زن بخت و روزی نداشت
نه اسباب شامش مهیا نه چاشت
ز جور شکم گل کشیدی به پشت
که روزی محال است خوردن به مشت
مدام از پریشانی روزگار
دلش حسرت آورد و تن سوگوار
گهش جنگ با عالم خیرهکش
گه از بخت شوریده، رویش ترش
گه از دیدن عیش شیرین خلق
فرو میشدی آب تلخش به حلق
گه از کار آشفته بگریستی
که کس دید از این تلختر زیستی؟
کسان شهد نوشند و مرغ و بره
مرا روی نان مینبیند تره
گر انصاف پرسی نه نیکوست این
برهنه من و گربه را پوستین
چه بودی که پایم در این کار گل
به گنجی فرو رفتی از کام دل!
مگر روزگاری هوس راندمی
ز خود گرد محنت بیفشاندمی
شنیدم که روزی زمین میشکافت
عظام زنخدان پوسیده یافت
به خاک اندرش عقد بگسیخته
گهرهای دندان فرو ریخته
دهان بی زبان پند میگفت و راز
که ای خواجه با بینوایی بساز
نه این است حال دهن زیر گل
شکر خورده انگار یا خون دل
غم از گردش روزگاران مدار
که بی ما بگردد بسی روزگار
همان لحظه کاین خاطرش روی داد
غم از خاطرش رخت یک سو نهاد
که ای نفس بی رای و تدبیر و هش
بکش بار تیمار و خود را مکش
اگر بندهای بار بر سر برد
وگر سر به اوج فلک بر برد
در آن دم که حالش دگرگون شود
به مرگ از سرش هر دو بیرون شود
غم و شادمانی نماند ولیک
جزای عمل ماند و نام نیک
کرم پای دارد، نه دیهیم و تخت
بده کز تو این ماند ای نیکبخت
مکن تکیه بر ملک و جاه و حشم
که پیش از تو بودهست و بعد از تو هم
خداوند دولت غم دین خورد
که دنیا به هر حال میبگذرد
نخواهی که ملکت برآید بهم
غم ملک و دین هر دو باید بهم
زرافشان، چو دنیا بخواهی گذاشت
که سعدی در افشاند اگر زر نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.