پوریا ملکی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۴:
سلام و احترام. دوستان گرامی میشه لطفا یه نفر غزل رو تفسیر کنه!؟
برگ بی برگی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶:
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
این غزل زیبا پس از غزل ۸۵ که فراق و هجران را بیان می کند آمده و وصال را به تصویر می کشد ، خدا ، زندگی یا انسان کامل همان ساقی ست که انسانِ عاشق را با جامهای شرابِ عشق سیراب نموده است و اکنون حافظ یا عاشقی که دلش به عشق زنده شده ، با شعف و شوق بسیار ساقی را فرامیخواند تا ثمره و دستاورد کار خود را مشاهده کند و ببیند که چگونه آن یار سفر کرده بازگشته ، پرده از رخسار افکنده و حجابها از میان برداشته شدند ، با این حضور و بازگشت یار ، یا در واقع بازگشتِ حتی یک انسان به اصلِ خود است که کُل کائنات و هستی دست افشانی نموده و خداوند به ملائک و فرشتگانی که انسان را فساد کننده در روی زمین می دیدند نگاهی معنا دار می کند ، یعنی ببینید آنچه را شما نمی دانستید و من به آن عالم بودم ، پس بار دیگر چراغ و کار و بارِ خلوتیان مقرب و غیر مقرب بالا می گیرد و منظور خداوند از آفرینش انسان که زنده شدنش به خود در انسان و قالب جسم است را در می یابند و بر سعی و کار خود در کمک به دیگر انسانها برای رسیدن به همین منظور مصمم تر می شوند . در غزلی دیگر میفرماید:
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت / به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
آن شمع سر گرفته دگر چهره بر فروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
حافظ در غزل پیشین در باره این مطلب سخن گفت که انسان از جنسِ جانان و از عالم معناست پس در بدو تولد و حتی در رحم مادر نیازمند تنیدن ِ خویشِ جدیدی بر مبنای تشخیص نیازمندی های جسمانی بر روی خویشِ اصلی ست تا امکانِ بقا و ادامه حیات در این جهانِ ماده برای وی فراهم گردد و پس از گذشت چند سال بار دیگر خویشِ درخدمت تن به حاشیه رفته و خویشِ اصلی بازگشته ، کنترل امور انسان را در همه ابعاد بر عهده گیرد ، در اینجا نیزشمع را که نماد عقل و خرد انسان است برای تمثیل آورده ، می فرماید خویشِ تن یا شمعِ خرد که دارای سرِ ذهنی شده و بر مبنای آن کار می کند پس از دوران نوجوانی دیگر خوب نمی سوزد و دود می کند ، دودی که جهان را قضاوت کرده و اتفاقات را به خوب و بد تقسیم می کند که نتیجه اش تولید درد است ، سر علاوه بر معنی فتیله شمع به معنی سر و عقلی که فقط با ذهن کار می کند نیز اشاره دارد ، انسان می خواهد بر مبنای همان خرد نصف و نیمه یا عقل جزوی امور خود را بسامان کند که گاه موفق می گردد ولی غالبن ناکام می ماند ، اما با بازگشت آن یار سفر کرده است که شمعِ خرد و عقل زندگی سر گرفته می شود ( عقلی که از ذهن و توهم آزاد می شود) تا بخوبی بر همه ابعاد وجودی انسان پرتو افروزی کند ، در مصرع دوم میفرماید انسانها باید در آغاز نوجوانی یار و خویشِ اصلی خود را بخواهند و به او زنده شوند ، اما تقریبآ همه انسانها با جهل خود در این کار اهمال می کنند تا بوسیله انواع دردها پیر و پژمرده شوند ، پس از آن است که تعداد کمی از انسانها در جستجوی علتِ اینهمه درد برآمده و با راهنمایی ساقی و دریافت می ِ خرد و آگاهی ، یارِ گمگشته خود را طلب می کنند ، چه بسیار جوانانی را می شناسیم که لبریز از درد هستند ، کینه توزی ، پرخاشگری و خشم دارند ، از زندگی نومید و طلبکار هستند ، سپس به افیون و مشروبات الکلی پناه می برند تا انواع دردهای خود را بطور موقت فراموش کنند ولی در حقیقت افسرده و پیر بنظر می رسند ، اما آن یار سفر کرده با حضور خود دل انسان را به عشق زنده می کند ، موجب شکوفایی دگرباره او میگردد ، پس انسان جوانی را از سر میگیرد .
آن عشوه داد عشق ، که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
حافظ ادامه می دهد پس از ایجاد طلب در انسان برای بازگشتِ یار گمگشته اش ، بر سر راهِ این حضور موانع بسیاری بودند از جمله مفتی ، یعنی راهنمای دروغینی که با فتواهای ذهنی و توهمی خود مانعی بود برای این بازگشتِ شکوهمند ، اما عشوه یا حرکات و اشاراتِ عشق یا زندگی و خداوند بود که حافظ یا انسانِ عاشق را هوشیار نموده و او رندانه از مانع مفتی و زاهد و واعظ رهایی یافت و راه برای حضور باز شد ، مانع دیگر دشمن است که همان خویشِ در خدمت تن است، خویشتنِ توهمی انسان که در آغاز صرفآ وظیفه اش آشنا کردن انسان با جهان ماده بوده است کم کم خود را به عنوانِ خویش و جنسِ اصلی انسان جا زده و با شمع و خردِ سر سوخته و ناقص خود انسان را اداره می کند و به جهت همین ناقص بودن خود است که دوستی وی تبدیل به دشمنی شده و سرسختانه به هیچ وجه قصد جدا شدن از انسان را تا نابودی کاملش ندارد ، اما انسان عاشقی چون حافظ با لطف و عنایت خداوند بر این دشمن فایق شده و موجب حذر و دور شدنش از سر راه معشوق و یار می گردد .
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
اما با رهایی انسان از باورها و مفتی ها و همچنین بر حذر و کنار رفتنِ خویشتنِ توهمی یا دشمن و بازگشت معشوق و یار یا خویشِ جانان و پس از دست افشانی و پایکوبی خلوتیان همه چیز پایان نیافته و همچنان خطرات حتی انسانی که دلش به عشق زنده شد است را تهدید می کند ،یعنی دشمن بیکار ننشسته و از راه دیگری وارد می شود ، پس حافظ هشدار داده، میفرماید زنهار و دوری کن از اینکه پندار کمال یافته و خود را دانا و کامل تصور کنی و گمان کنی (بگویی) هرچه بیندیشی و هر سخنی را که بیان کنی شکرین است و سخنِ زندگی ، این عبارت (مصرع دوم ) بسیار شیرین و دل فریب است ، یعنی فریبِ پندار کمال نیز در آغاز به مذاق خوش می آید اما از آن حذر کن ، هستند عاشقانی که سخن حق و شیرین هم بر زبان می رانند اما از اینکه آنان را استاد خطاب کنند و با تایید برای آنان دست بزنند نه تنها دلگیر نمی شوند بلکه از آن استقبال نموده و از شِکرش لذت می برند که این امری ست بسیار خطرناک برای ادامه راه عاشقی و حافظ در این رابطه هشدار میدهد.
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
پس انسانی که سالهای متمادی بار غمِ دردهای ذکر شده را بر دوش کشیده و آنها را تحمل می کرده ، اکنون که زخم خورده ( خسته ) از دردها شده و خاطر یا روح و روانش را خسته و درهم کوبیده است ، با خواست خود و دریافت می و شرابِ عشق از ساقی و عشوه و لطفِ عشق یا خداوند ، عیسی دمی که همان یارِ سفر کرده و گمگشته انسان است را بار دیگر باز می گرداند تا با دم مسیحایی خود او را از دردها آزاد نموده ، به خود زنده کند و آن بار سنگینِ غم و اندوه را از دوش او بر گیرد.
هر سرو قد که بر مه و خور حُسن می فروخت
چون تو درآمدی ، پیِ کاری دگر گرفت
پساز آنکه آن ماه روی به نحوی که حافظ در ابیات قبل به آن پرداخت از رُخ پرده برگرفت و خود را بر عاشق نمایاند سرو قدانی که بر ماه و خورشید جلوه گری و حُسن فروشی می کنند ، در پیِ کار دیگری خواهند رفت ، سرو قدان بیشتر از القای معنی زیبا رویانِ بلند قامت ، تداعی کننده همه جذابیت های این جهانی از قبیل ثروت ، مقام ، نیرو و جوانی ، شهرت و اعتبارهای ساختگی ، باورهای تقلیدی مذهبی و سیاسی ، و امثال آن هستند که برای انسان دور از دسترس بنظر می رسند و ما همه عمر را در آرزوی دستیابی به آن چیزها تلف می کنیم ، اما زین پس حُسن فروشیِ چنین سرو قدانی هیچگونه کشش و جاذبه ای برای عاشقی که به وصالِ معشوق حقیقی رسیده است ندارد ، پسآنان به ناچار می روند تا دام را بر مرغی دگر نهاده و در بندش کنند .
زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
هفت گنبد افلاک یا هفت آسمان کنایه از کُل کائنات و هستی ست ، و کوته نظر یعنی کسی که افق دید محدودی دارد ، حافظ میفرماید این قصه که داستان زندگیهمه انسانها ست و او در قالب این غزل بیان نموده است را ذره ذره گیتی با صدای بلند بیان می کنند (یا اگر با فتحه ص بخوانیم ، بازتاب می دهند ) یعنی بر درستی و اهمیتِ این قصه صحه می گذارند ، در غزلی دیگر میفرماید: فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست / هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست ، اما کوته نظرانی هستند که اینچنین سخن های ارزشمند و بزرگی را خفیف ، مختصر و سطحی دیده و بر مبنای ذهنیتِ شمعِ دارای سرِ خود آنها را تفسیر به رای و میل باطنی می کنند . بسیاری نیز در دوگانگی غریبی گرفتار شده اند ، که برخی مانند کسروی با بغض کامل و در حالیکه دین را افیون و فاقد هرگونه نکته مثبت و مفیدی برای بشریت می دانند بکلی حافظ و سایر بزرگانی از این سرزمین را که آثارشان نشأت گرفته از قرآن است نفی و انکار می کنند و تکلیف خود راروشن نموده اند ، اما گروهی دیگر از کوته نظران حافظ را عشرت طلبی می دانند که گهگاه نیز غزلهای عارفانه سروده است ! آنها که نمی توانند بزرگی حافظ را در همه عرصه ها نادیده بگیرند نسبت به ابیاتی که به روشنی بهره گیری از دولتِ قرآن را ذکر می کند و همچنین به عرفانِ حافظانه حساسیت دارند و با تعصب و دلیل های غیر منطقی و حتی جعل معانی آن ابیات را بی اهمیت دانسته و مختصر می گیرند ، اشتباه آنان در این است که عرفان را مساوی با دین و مذهب دانسته و بدون تحقیق و مطالعه ، صرفآ بدلیل دین گریزی ، هرگونه پیغام و بیتی که بوضوح مربوط به دین و قرآن بوده و غیر قابل تفسیر به غیر آن است را بر نمیتابند ، اما واقعیتی ست که حافظ از هر مکتب و مسلکی شراب نابش را نوشیده و دُرد ها ، سموم و خرافات زاهدانه اش را بدور ریخته و به زیباترین فرمهای ادبی چنین شراب های صاف و خالصی را خلق و به عاشقانش مینوشاند ، بسیاری از عرفای جهان در اقوام و ملل دیگر نیز ظهور یافته اند که همچون حافظ خود را محصور در مذهب ننموده اند ولی پیغامهای معنوی را در راستای تعالی همه ابعاد انسان از دلِ مذهبِ و باورهای قوم خود بیرون آورده و منتشر نموده اند ، پس وارثان آن آثار بدون تعصب و قضاوتهای کوته نظرانه ، بزرگان قومشان را همانگونه که هستند ستایش کرده و پیغامهای زندگی بخش و انسان سازِ آنان را فارغ از تعصب و حساسیت نسبت به منشأ آن اثر ترویج می کنند .
حافظ تو این سخن ز که آموختی ؟ که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
حافظ بارها تأکید نموده است که اینگونه قصه هایی را که قصه زندگی انسان است از خداوند یا زندگی آموخته است و در باره این غزل نیز اینچنین میباشد . در مصراع دوم تعویذ یعنی دعاهایی که در قدیم برای مصون بودن خود یا عزیران از چشم زخم و گزند حوادث بصورت گردنبند یا امثال آن به خود آویخته و یا سنجاق می کردند ، بخت یا بخت بیدار همان اصل زندگی ست که بیان کننده اصلی قصه می باشد ، پسحافظ می خواهد آن خرافات را رها کنیم و این ابیات و قصه های سرنوشت ساز که همچون زر ارزشمند است را بهترین دعا می داند که انسان باید آویزه گوشِ خود و به آن عمل کند تا از هرگونه گزندی در امان بماند و آنگاه است که او می تواند از سرو قدان و چیزهای جذابِ این جهانی بهرمند گردد و آسیبی هم نبیند .
ارشک دادور در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲:
بدان مردم دیده بر روشنایی
حنّان در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۴ - تفسیر یا ایها المزمل:
کسانی که به محمد طعنه میزنند حقیقتاً یا از سر جهل یا هوای نفس نمیخواهند بپذیرند که انسانی کامل تر است که در راه کارهای این جهانی و معنویت بیشتر تلاش کند. محمد در راه آرمانهای انقلابیش از شمشیر زدن، جنگیدن و حتی کشتن هراسی نداشت و در راه معنویتش عبادت، عشق و ترس از خدا را به اوج خود رسانده بود، از این رو او به حقیقت و بدون شک در اوج آسمان انسانیت با دو بال ایمان و عمل همچون عقابی پرواز میکند. در عظمت شخصیت او این نکته کافی است که سایت بیوگرافی او را اثرگذارترین چهره تاریخ معرفی میکند. شاید خواندن کتاب های زیر ما را اندکی با این پیغمبر بزرگ خدا آشنا سازد:
محمد، پیامبری که از نو باید شناخت: کنستان ویرژیل جورجیو
محمد، پیامبری برای زمانه ما: کارن آرمسترانگ
محمد، پیامبر خدا: آنه ماری شیمل
اولین مسلمان: لسلی هازلتون
کوروش در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۳۸ دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۱:
بیت سوم مصرع دوم
تا توهم را بسوزم پرده ها دسته
کوروش در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۲۰ در پاسخ به Polestar دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱:
پس دلیل آفرینش چیه ؟
کوروش در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۱۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷:
عالی بود
عباس جنت در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷:
مولانا و آیه مبارکه لا اله الا الله
بروب از خویش این خانه ببین آن حس شاهانه
برو جاروب لا بستان که لا بس خانه روب آمد
در جای دیگر میفرماید
چون سلطنت الا خواهی بر لالا شو
جاروب ز لا بستان فراشی اشیاء کن
منظور مولانا از این بیت این است که چون حرف لا که به معنی نیستی و فنا است پیش از الله قرار گرفته برای رسیدن به الله باید در خود فنا شوی.
هیچ کس را تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاه کبریا
چیست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
و یا
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا می رویم
لااله اندر پی الالله است
همچو لا ما هم به الا می رویم
همچنین
ور هستی تن لا شدی این نفس سربالا شدی
بعد از تمامی لا شدن در وحدت الاستی
و یا
تا نخوانی لا و الا الله را
در نیابی منهج این راه را
همچنین
بندهٔ خداست خاص ولیکن چو بنده مرد
لا گشت بنده و سپس لا همه خداست
در جای دیگر میفرماید که تو هر دو انتخاب را داری میتوانی حرف نفی باشی یا حرف اثبات
لا شدی پهلوی الا خانهگیر
این عجب که هم اسیری هم امیر
در جای دیگر میفرماید
عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحبسر بود
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد آهرمنیست
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
لا بود چون او نشد از هست نیست
چونک طوعا لا نشد کرها بسیست
برای عاشق واقعی همه چیز بجز معشوق فنا است
عشق آن شعلهست کو چون بر فروخت
هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ لا در قتل غیر حق براند
در نگر زان پس که بعد لا چه ماند
ماند الا الله باقی جمله رفت
شاد باش ای عشق شرکتسوز زفت
این بار از معشوق جام پر از شراب میخواهد تا بتواند در او فنا شود
این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن
تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را
درده میی ز بالا در لا اله الا
تا روح اله بیند ویران کند جسد را
همچنین
خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر
بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد
برای رسیدن به حق باید دو قدم برداری قدم اول از نفس هوا بگزری قدم دیگر فنا شوی
ز منزل هوسات ار دو گام پیش نهی
نزول در حرم کبریا توانی کرد
درون بحر معانی لا نه آن گهری
که قدر و قیمت خود را بها توانی کرد
به همت ار نشوی در مقام خاک مقیم
مقام خویش بر اوج علا توانی کرد
اگر به جیب تفکر فروبری سر خویش
گذشتههای قضا را ادا توانی کرد
دل و جانش چو با الله پیوست
اگر زین آب و گل شد لاکجا شد
مراد از لا الله است
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر
بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد
رضا س در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:
در مورد بیت ششم:
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت/ شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
با توجه به اینکه هلال در مصرع دوم اومده، مهر رو در مصرع اول باید به معنای خورشید بگیریم: از اشتیاق خورشید نورانی صورتت همچون هلال ماه ضعیف و خمیده شدهام. ضمن اینکه با طلوع خورشید در آسمان، ماه محو میشود.
محمدرضا مؤمننژاد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۴ - ساقینامهٔ ۹:
درود،
بیت پنجم با توجه به معنا و همچنین نسخ خطی "ننالد" صحیح است
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۲ در پاسخ به مژده دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲:
فردوسی نیک میدانسته و نام شاهان اشکانی را جدا از شاهان باستانی اورده فردوسی سخن بیخود نمیزده زمان ما مردم یک کتاب نمیخوانند تا نام گیو و گودرز و ارش و میلاد دیدند میگویند همینها بوده خوب همینها را که فردوسی در بخش اشکانی یاد کرده و پهلوانان جدااگانه بودند .
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۵۹ در پاسخ به بهروز دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲:
شما گویی شاهنامه را نخواندید شاهنامه از یونان نام میبرد زمان فردوسی یونان را نیز روم می نامیدند . و همه نیز یونان را میشناختند . فردوسی شاهنامه از پیش نوشته را سروده و هرچه بوده اورده - درباره اشکانیان نیز به راه گذشتگان رفته اشکانیان اگرچه زمان بسیاری بودند اما پیوسته تنها بخشی از ایران را داشتند . شاهنامه تنها شاهانی را یاد میکند که بر همه ایران بزرگ فرمانروایی کردند -از شاهان هخامنشی نیز یاد کرده اردشیر درازدست و دارا که همان داریوش است -
وانگهی اگرچه هخامنشیان در شاهنامه انگونه که باید در شاهنامه نیامده با این همه نام کورش و داریوش و سکاها بسیار دقیق در نوشته های تاریخی پارسی امده داریوش را داریوش نامیدند و شاهی کورش را ۲۳ سال دانسته اند که درست است سرچ کنید بیش از هفده نوشته عربی و فارسی نام کورش و داریوش بزرگ را اورده اند
طاهر در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
این خیلی غزل عجیبیه، احساس میکنم اصلا ردیف و قافیه در حد اشعار حافظ نداره؟! منظورش چیه از این اشعار؟!
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۹:
جهان را به شمشیر گریان کند
بر اتش یکی گور بریان کند
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۴ در پاسخ به فرزند دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۹:
هرجا باره اش (اسبش) را بتازاند و باره اش را در خوی و اب و عرق اندازد جگر مردمان و دلاوران از ترس او خشک خواهد شد
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۱۵ در پاسخ به كاوه دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۳:
همه بهر خود درفشی داشتند و درفش همگانی درفش کاویانی بود
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح ابوالحسن علی لشگری:
قطران از بزرگترین سخنوران ایران است سبک او زبانش روانی سخنش بر همه ایندگانش کارگر افتاده - سخنوران آذربایجان و پهله سه کسند قطران نظامی خاقانی
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹:
شادی عید پدیدار تو صد چندان شد
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۳ در پاسخ به احسان مز دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹:
آری دیگر- جشن نوروز پیشدادی است از روزگار جمشید مانده
محمد باقر حسینی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع: