گنجور

حاشیه‌ها

نادر.. در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳:

فدای بوی خوشت باد جان، که پیرهنت

ز باد و باد ز گل، گل ز ما دریغ نداشت..

محمد خسروبیکی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲:

این غزل را از بیت "دل خون شد از امید که نشد یار یارِ من*ای وای بر من و دل امیدوار من" بانو روح انگیز، با احساسی بسیار زیبا و وصف ناپذیر خوانده است. خوانش خانم روح انگیز فوق العاده سوزناک و تاثیرگذار و مغموم است.

 

 

امیر محمد وزینی اطهر در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

در دامن الوند دگر غنچه شود گل ...

خوانش این بیت چطوره؟

میترا باقری در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲ - (مناجات اول) در سیاست و قهر یزدان:

ما به تو قائم چو تو قائم به ذات..

تمام هستی مخلوق خالق بزرگ هست به همین دلیل ما مخلوقات معلول علت خود یعنی پروردگار هستیم

میترا باقری در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲ - (مناجات اول) در سیاست و قهر یزدان:

منظور از هرچه نه یاد تو فراموش به، شهوت‌پرستی و دنیاپرستی عشق به مال و منال و جاه و مقام دنیویست که همه اینها انسان رو از یاد پروردگار غافل میکنه

ایوب رستمی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۱۴ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴:

به گمانم باید اینطور باشد بیت آخر 

چون عراقی هزارتت بنده

دوستداران به چاکران برسان 

 

 

 

 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵:

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت 

روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت 

چشیدنِ شربت از لب لعل کنایه ای ست از کامیابی و بهره بردن از یار و معشوق ، اما در مصراع دوم برای اینکه ذهن مخاطب به سوی یار و معشوقِ زمینی نرود ، یار را مه پیکر می‌نامد ، پیکر تجسمِ است که به مجسمه نیز اطلاق می گردد ، ماه پیکر دراینجا یعنی یاری که تنها می توان او و زیبایی های چون ماهش را تجسم کرد و آن یار ماه روی با چشمِ حسی قابل مشاهده نیست ، پس منظور از آن یار یا ماه رو که پرتویی از آن نورِ کل یا ادامه خداوند است خرد و هشیاری اصیل و خدایی انسان می‌باشد که حتی پیش از آن حضور در این جهان یار و همراه وی  بوده است ، اما آن هشیاری که از جهانِ معنا به جهانِ ماده و در قالبِ جسم پای به این جهان می گذارد قادر به برآورده نمودن نیازهای جسمانی انسان نیست پس انسان نیازمند به هشیاری یا خردی دیگر است تا بتواند به حیات خود در این جهان مادی ادامه دهد که عرفا آن را هشیاری جسمی یا عقلِِ جزوی و معاش اندیش نامیده اند که شکلِ خفیف‌ترِ آن در بدو تشکیل نطفه در رحم مادر بر روی هشیاری آغازین انسان تنیده شده و پس‌از تولد بصورت ِ کاملتر کنترل امور جسمانی ، رشد و نیازهای طفل را بر عهده می گیرد که آنرا خویشِ درخدمتِ تن یا خویشتنِ توهمی نامیده اند ، با حضور انسان در این جهان بتدریج در حالیکه انسان  بجز تشکیل خردِ جسمی بر روی آن ماه روی بهره ای نبرده است و بطور کامل ( سیر ) او را با چشم عدم بین خود ندیده است به محاق می رود و طرح خداوند یا زندگی بر این منوال است تا حداکثر پس از ده سالگی با خواست و طلبِ انسان بار دیگر ماهِ او بطور کامل  برآمده و جلوه کند .

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود 

بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت

حافظ می‌فرماید  اما پس از گذشت چند سالی که موعد بازگشتِ انسان به خویش و جنس اصلی خود فرا می‌رسد و آن ماه پیکر درمی‌یابد نوجوان التفاتی به او ندارد و خویشِ تنیده شده توهمی را خویش یا خود اصلی می پندارد ، پس این هم نشینی یکجانبه را بر نتافته ، بطور کلی بارِ سفر بسته و از درون انسان با سرعت هرچه تمام تر بیرون می رود بنحوی که اگر هم انسان متوجه این غیبت شود به گرد پای او نیز نمی رسد ، نیک در اینجا یعنی با خیر و صلاحی که در این غیبت می بیند مبادرت به این سفر می کند باشد که شخص با اولین دردهایی که بر او وارد می شود به اهمیتِ چنین یار و همراهی آگاه شده و در رضایتِ او به بازگشتش بکوشد .

بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم 

وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم  و برفت 

انسانها دیر یا زود بطور ذاتی از فقدانِ آن یار آگاه می شوند اما راه بدست آوردنِ دلش را به خطا طی می کنند و با وسیله و ابزارهایی چون دعا و قرائت سوره هایی مانند فاتحه قصد گشایش در این هجر و فراق را دارند و با برخواندن سوره اخلاص و فوت کردنِ در اطراف گمان می کنند با اینگونه کارهای تقلیدهای ذهنی راه برای بازگشتِ گمگشته خود را هموار می کنند اما بوضوح می بینند که او نه تنها باز نمی گردد ،‌ بلکه دورتر شده و همچنان می رود .

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد

دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

حافظ می‌فرماید راهنمایانِ ناآگاه که واعظ و زاهد آنها را نمایندگی می کند پیروان خود را فریب (عشوه ) دادند که اگر اینگونه کارها را انجام دهید ، آنگاه آن یارِ سفر رفته بر شما گذری خواهد کرد و رخسار زیبای خود را بر شما می‌نمایاند و شما را از درد و رنج رهایی می دهد ، حافظ از زبان فریب خوردگان می فرماید مشاهده کردیم که اینگونه دعا و عبادتهای ذهنی و توهمی کارساز نبود و هرچند که اینگونه فریبهای راهنمایانِ دروغین را بجان خریدیم و هرچه از اعتکاف و دعا و دخیل بستن ها و لمس یا تبرک کردن اماکن و اجسام را انجام دادیم راه بجایی نبردیم و باز هم آن یار ماه پیکر از ما دورتر شد .

شد چمان در چمنِ حُسن و لطافت لیکن

در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت 

در این بیت حافظ می‌فرماید یار خود راهِ وصال را با خرامیدن در چمن خوبی ها و لطافتِ عشق به انسان می آموزد تا شاید انسان به خود آمده و هم از او بیاموزد چگونگی طی کردن مسیر زندگی (چمن) را با بوسیله لطافت عشق و هر آنچه از حسنات و نیکی های این جهان است فارغ از کینه توزی ، خشم و حسادت ، طمع ورزی ، بخل ، دروغ و جمیع خباثت ها ، و فقط با مهرورزی و دیدن زیبایی های این چمن در گلستان این جهان بچمد و زیبا راه رود ، تنها در اینصورت است که آن معشوقِ زیبا روی به او روی خوش نشان داده و می تواند به وصالش امیدوار باشد ، در غیر اینصورت  او همچنان به راه خود می رود و از انسان دورتر می شود .

همچو حافظ همه شب  ناله و زاری کردیم 

کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت 

پس‌حافظ همه این سخنانِ ذکر شده را ناله و زاری و شکایتِ هر شب یا لحظه به لحظه می داند که آن هم کاری ست عبث ، پس معشوق از انسانِ عاشق حرف و سخن و لفاظی نمی خواهد ، بلکه اقدام و کار عملی لازم است تا او به صداقت در عشق اطمینان یابد و اگر حافظ یا انسانِ عاشق صرفآ به نالیدن و لفاظی اکتفا کند هر معشوقی و حتی زیبا رویان این جهان نیز فرصت وداع و خداحافظی به او نداده و آنچنان دور می شوند که تنها دریغ و افسوس برای انسانِ مدعی عشق برجای گذارند .

 

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۲:

سه سالست و تا او به زین امدست
به نزد بزرگان گزین امدست
 رخش  سه ساله بود که رستم او را دید و نه شش ساله که بگوید سه سالست تا او به زین امدست

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۰۱ در پاسخ به كاوه دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۲:

برخی اشکت - چگونه اشک نریزیم که ایران عزیزتر از جانمان  چنین چند پاره و نابود شده ایرانی که سر جهان بود

همایون در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۸:

از غزل های سخت مستی

مستی راه جدا شدن از جهان طبیعت و جهان ابزاری و جهان مصرفی و جهان گم شدگی انسان در سلسله نیازها و وابستگی هاست، اما جهان مستی هم مشکلات خودش را دارد بخصوص که اگر مستی چنان بالا بگیرد که راه خانه را گم کنی و کسی هم در این مستی نمیتواند کنارت باشد، حداقل جلوی شکستن و درهم ریختن و برهم ریختن را بگیرد، اکنون یک نوای روح انگیز و فرح بخش و آسمانی سخت کارساز می‌شود که از دست هرکسی برنمی آید جز چنگی غیبی و زهره آسمانی

وگرنه کار با طبیب و دارو چاره نمی‌شود این همه مستی و سستی و بی چارگی از برکت شمس و دوری او است که اگر شمسی پیدا شود انسان به اوج یکپارچگی و هماهنگی خود می‌رسد و وقتی هم که نیست چون ساقی الست دمادم  می در پیاله روح آدمی می ریزد و انسان را به میهمانی چنگیان غیبی فرا می کشد و پیوندی نو و پیامی تازه می آورد

یوسف شیردلپور در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

ازدوستان عاشقان موسیقی اصیل ایران میخواهم این غزل را گوش کنند اجرای خصوصی استاد محمد موسوی وشجریان نقش ضمیر 

بی نهایت این غزل زیباست  زیبایی ومعنای آن صد چندان میشود اگر ان را بااجرای ماندگار خسرو خوبان استاد شجریان بشنوید  💕💕

سعید الوان در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۶ در پاسخ به محمد رضا اسكندري دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲:

خیلی فکر کردن هم خوب نیست یه مقدار تعصب هم لازمه

امیرحسین مقدم در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۲ در پاسخ به Mahmood Shams دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۵:

درود 

پاسخی برای شما نوشتم که بدنیست اگر مطالعه بفرمایید. 

نوید در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۳ - داستان رویش مار بر شانه‌های ضحاک:

معنی این مصرع چیه؟ بمان تا چه گردد نباید درود
و آیا وزن این مصرع درسته؟ 

یکی نامور پاک خوالگیرم

سفید در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:

 

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد!

 

سفید در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:

 

مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا...

 

محسن جهان در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۵:

تفسیر ابیات ۱ و ۲ فوق:

می‌فرماید: ای انسان کیمیا و پند بزرگی را از حضرت محمد (ص) فراگیر، که هر آنچه خداوند مقدر ساخته و به تو عطا می‌کند پذیرا باش و سرپیچی مکن.

و چون در آزمایش او سربلند شدی و موجب رضایت ذات احدیت گردیدی، همان لحظه درهای بهشت برایت باز شده و خرد الهی در کارهایت جاری می‌گردد.

دکتر صحافیان در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

دل عاشقم جز شوق به ماه‌رویان راه دیگری را نمی‌پذیرد و از هر بابی که نصیحتش می‌کنم( طنز برای نصیحت‌گو) در دل اثر نمی‌کند.
۲- ای نصیحت‌گو! سخن از شراب و ساغر بگو(نصیحت را رها کن- خانلری: حدیث از خط ساقی گو) که در خیال ما عاشقان، نقشی از این خوش‌تر نیست.
۳- ای ساقی گلچهره! باده‌ای چون چهره خودت بیاور، که درون ما هیچ فکری بهتر از این را نمی‌پذیرد.( بیت در خانلری نیست و تکراری شمرده شده)
۴- در دفترم تنگ مینایی شراب می‌کشم( ایهام: حمل می‌کنم یا سرمی‌کشم)، ولی مردم گمان می‌کنند دفتر علمی- دینی است. در شگفتم که چرا آتش این ریا و سالوس دفتر را نمی‌سوزاند.
۵-(برای رهایی از این دورویی) سرانجام این خرقه رنگارنگ( خانلری: ملمع) را می‌سوزانم. آری پیر باده فروش نیز آن را در برابر جام شرابی نمی‌ستاند.
۶- می‌دانی چرا همراهان عشق با شراب سرخ فامت( ایهام: لب معشوق و کلمات گهربار آن) این‌چنین به حال خوش می‌رسند؟! چون غیر راستی و حقیقت در آن نمی‌بینند.( خانلری: از آن‌روی است...با می لعلت)
۷- تو( نصیحت‌گو) می‌گویی از این سر و چشم زیبا چشم بدوزم؟! برو که این پند بی‌فایده در سرم جای نمی‌گیرد( بیت در خانلری نیست)
۸- آنکه رندان عاشق را نصیحت می‌کند، با حکم سرنوشت( حال خوش) در حال جدال است و چه تنگ‌دل است! چرا جام شرابی نمی‌گیرد؟!
۹- چون شمع در میان گریه می‌‌خندم که در این مجلس، زبان آتشینی دارم ولی اثربخش نیست( در مجلس جهان که غرق تاریکی است، نور نامانوس است)
۱۰-(از همه این‌ها که بگذریم) تو با آن چشمان زیبای مست، چه دلنشین مرا صید کردی! آری هیچ کس پرندگان وحشی را به این زیبایی صید نکرده است.
۱۱- جان کلام عاشقی، در بی‌نیازی معشوق ازلی و نیاز دائمی ماست! ای دل عاشق افسونگری تو چه سود دهد وقتی در معشوق اثر نمی‌کند.
۱۲- (با وجود این شوق بی‌وصف مرا وامی‌دارد تا) یک روز چون اسکندر، آیینه مصفای صورت معشوق را به دست آورم، چه این آتش در او اثر کند یا نه.
۱۳- ای معشوق بخشنده! به خاطر خدا به بیچاره کویت، ترحم کن که درگاه دیگر و راهی جز کوی عشقت نمی‌شناسد و نمی‌رود.
۱۴- از شاهنشاه در شگفتم با این شعر درخشان دلنشین ، چرا سرتاپای حافظ را طلا نمی‌گیرد؟!

دکتر مهدی صحافیان

آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی 

 

دکتر صحافیان در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸:

آنگاه که معشوقم جام شراب در دست به جلوه درآید، بازار زیبایی مهرویان را بی‌رونق خواهد کرد.
۲- هر که چشمان خمارش را دید، گفت: محتسب کجاست که در پی دستگیری مستان بود( ایهام مست: چشم مست یا کسانی که از شراب چشمش مست شده‌اند)
۳- چون ماهی در دریای عشقش افتاده‌ام، به این امید که با قلابش مرا صید کند.
۴- پس از آن با نهایت التماس به پایش می‌افتم، با این تمنا که بلندم کند و به وصال خویش رساند.
۵- دل آنکه مانند حافظ از شراب ازلی جام می‌گیرد؛ همیشه زنده و پربار باد!(خانلری: دل او که)
*این غزل عشق را در ایهام حقیقی و مجازی به ظهور می‌رساند، اما در بیت آخر( جام الست) بر عرفانی بودن ابیاتش صحه می‌گذارد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

سربازوطن در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۳۹ در پاسخ به محمد حنیفه نژاد دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:

البته فکرکنم منظوراز میمکیدخاتم زقحط آب سلیمان  کربلا حضرت علی اصغرباشه نه امام حسین 

۱
۹۹۲
۹۹۳
۹۹۴
۹۹۵
۹۹۶
۵۴۵۹