گنجور

 
حافظ

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت

وین پیرِ سال‌خورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دل‌فریب

گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود

عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت

چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست

کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت

تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
وطواط

شاها ، زمانه از گهر تو خطر گرفت

آری خطر بکان گهر از گهر گرفت

در علم خاطر تو نهاد علی نهاد

در عدل سیرت تو طریق عمر گرفت

کف الخضیب قبهٔ خضرا ز آفتاب

[...]

جهان ملک خاتون

فریاد کان نگار دل از مهر برگرفت

جور و جفا به حال دل ما ز سر گرفت

ترک وفا و مهر و محبت بکرد و باز

یارم برفت بر من و یاری دگر گرفت

چون صبر و طاقتم ز ستمکاریش نماند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت

می باز سوز آتش ما را ز سر گرفت

اندر سفال میکده بود این مگر که دوش

در کنج دیر مغبچه ام جام زر گرفت

یک جام تا به حشر بسم بود طرفه بین

[...]

اسیری لاهیجی

تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت

آتش بجان جمله ذرات درگرفت

بگشا نظر که نور تجلی حسن یار

تابنده گشت و کون ومکان سربسر گرفت

رخسار او بناز و کرشمه هزار بار

[...]

فضولی

دل الفت تمام بآن خاک در گرفت

خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت

خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است

کز چاک سینه سر زد و در چشم تر گرفت

چون من بسیست باده کش بزم عشق لیک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

معرفی ترانه‌های دیگر