گنجور

حاشیه‌ها

فرید کیومرثیان زند در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۴ - فصل تنزیه قِدم:

(( امرَ کلُّهُ لله )) 

 

مگر نه خالق از ازل فرمود، بی‌چون و چرا
که: «قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ»، ای دل، باخدا!

به اختیار ما نباشد ذره‌ای در کار خلق،
کلّ هستی زیر فرمان است و در قبض قضا

دل شکسته، آمدم با دست خالی، بی‌نفس
با هزاران اشک و آه از غربتِ این ماجرا

ای خدایم، ای که لطف از توست بی‌منّت و زور،
من ندانم جز تو درمانی برایم در بلا

توکّل بر تو کردم، ای امینِ آسمان،
نه به زر، نه تاج، نه شمشیر و کاخ پادشا

تو بس آرامشی، ای حاکم کلِّ جهان،
که فرو ریزد ز نامت، فتنه و شور و جفا

به دست قدرتت، ای دوست، دل آرام شود،
گر هزاران زخم باشد، می‌شود صبر و شفا

بنده‌ات هستم، چه با فقرم، چه با تنگی و درد،
تا تو باشی، زنده‌ام با عزم و مهر و ارتجا

فریدران، در خویشتن خویش از درد زمان،
لیک آرامش بجوید از تو، ای نورِ هُدی


قصیده : شاعر فریدران - فرید کیومرثیان شیرازی
اول بهار 1404 فارس

فرید کیومرثیان زند در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشانده‌ای بر سر راه بر کن:

(( امرَ کلُّهُ لله )) 

 

مگر نه خالق از ازل فرمود، بی‌چون و چرا
که: «قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ»، ای دل، باخدا!

به اختیار ما نباشد ذره‌ای در کار خلق،
کلّ هستی زیر فرمان است و در قبض قضا

دل شکسته، آمدم با دست خالی، بی‌نفس
با هزاران اشک و آه از غربتِ این ماجرا

ای خدایم، ای که لطف از توست بی‌منّت و زور،
من ندانم جز تو درمانی برایم در بلا

توکّل بر تو کردم، ای امینِ آسمان،
نه به زر، نه تاج، نه شمشیر و کاخ پادشا

تو بس آرامشی، ای حاکم کلِّ جهان،
که فرو ریزد ز نامت، فتنه و شور و جفا

به دست قدرتت، ای دوست، دل آرام شود،
گر هزاران زخم باشد، می‌شود صبر و شفا

بنده‌ات هستم، چه با فقرم، چه با تنگی و درد،
تا تو باشی، زنده‌ام با عزم و مهر و ارتجا

فریدران، در خویشتن خویش از درد زمان،
لیک آرامش بجوید از تو، ای نورِ هُدی


قصیده : شاعر فریدران - فرید کیومرثیان شیرازی
اول بهار 1404 فارس

روح‌الله نوری در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴:

مصراع اول بیت ۷، «نبوید» درست است، اصلاح شود.

مصراع دوم بیت ۱۱، «بنگر» درست است، اصلاح شود.

.فصیحی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۴ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶:

سلام وعرض ادب جناب برگ بی‌برگی

تشکر از شرح زیباتون💐

خلیل شفیعی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳:

نگاه دوم: عناصر برجسته‌ی  غزل ۲۴۳ 

۱. بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید
از یارِ آشنا سخنِ آشنا شنید
➤ معشوق آن‌چنان آشناست که حتی بوی او، پیامی آشنا در جان می‌نشاند.
➤ حضور غیرمستقیم او، از جنس شناخت قبلی و عمیق است.


۲. ای شاهِ حُسن، چَشم به حالِ گدا فِکَن
کاین گوش بس حکایتِ شاه و گدا شنید
➤ تمنای توجه از مقامی بلند، اما با لحنی خونسرد و آشنا؛ نه غریبه، نه فروتن.
➤ گدا، شنونده‌ای مجرب است؛ شایسته التفات.


۳. خوش می‌کنم به بادهٔ مُشکین مَشامِ جان
کز دلق‌پوشِ صومعه بویِ ریا شنید
➤ پاکی جان از طریق حقیقت و راستی حاصل می‌شود نه زهد ظاهری.
➤ دوری از تظاهر دینی و پناه به لذت روحانی.


۴. سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت
در حیرتم که باده‌فروش از کجا شنید
➤ شگفتی آگاهانه از انتقال ناگهانی راز به کسی خارج از عرف سلوک.
➤ تأکید بر این‌که راز حقیقت، در انحصار هیچ‌کس نیست و آشکار می شود


۵. یا رب کجاست محرمِ رازی که یک زمان
دل شرحِ آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید
➤ طلب هم‌دل و هم‌زبان برای بیان تجربه‌های لطیف روحانی.
➤ سکوت دل تا وقتی که شنونده‌ای واقعی نباشد.


۶. اینَش سزا نبود دلِ حق‌گُزارِ من
کز غمگسارِ خود سخنِ ناسزا شنید
➤ گلایه از ناسپاسی کسی که باید مایه‌ی آرامش باشد.
➤ بی‌مهری در برابر مهربانی، ناعادلانه و غیرمنتظره است.


۷. محروم اگر شدم ز سرِ کویِ او چه شد؟
از گلشنِ زمانه که بویِ وفا شنید؟
➤ دل‌آساییِ خود از فراق: این درد، همگانی است.
➤ نفی انتظار وفاداری از جهان یا معشوق دنیوی.


۸. ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند
کان کس که گفت قصهٔ ما، هم ز ما شنید
➤ عشق خود سخنگوست؛ حقیقت آن در درون ماست، نه در گفتهٔ دیگران.
➤ آوای درونی عشق، دلیلِ صداقت و اصالتِ تجربه‌ی عاشقانه است.


۹. ما باده زیرِ خرقه نه امروز می‌خوریم
صد بار پیرِ میکده این ماجرا شنید
➤ مستی عرفانی سنتی دیرپا دارد، تازه‌کار نیستیم.
➤ تاییدِ سلوک ما توسط پیر دانا، حجت بر صداقت آن است.


۱۰. ما مِی به بانگِ چنگ نه امروز می‌کشیم
بس دور شد که گنبدِ چرخ این صدا شنید
➤ پیوند بین نغمهٔ عشق و هستی، با سابقه‌ای ازلی.
➤ جهان گوش سپرده است به زمزمهٔ عاشقان، از گذشته‌های دور.


۱۱. پندِ حکیمْ محضِ صَواب است و عینِ خیر
فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید
➤ ستایش آگاهی و پذیرش خردمندی.
➤ خیر واقعی در پذیرش با دل است، نه صرفاً شنیدنِ لفظی.


۱۲. حافظ، وظیفهٔ تو دعا گفتن است و بس
در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید
➤ پیام نهایی: دعا وظیفهٔ عاشق است، نه شرطی برای پاسخ گرفتن.
➤ بی‌تعلق به نتیجه؛ اوج تسلیم و آزادگی در عشق

⬅️ خلیل شفیعی ( مدرس ادبیات فارسی) 

فروردین ماه ۱۴۰۴

پیوند به وبگاه بیرونی

خلیل شفیعی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳:

نگاه اول: شرح غزل ۲۴۳ دیوان حافظ

(براساس نسخه‌ی قزوینی و غنی)

✿ ۱. بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید

از یارِ آشنا سخنِ آشنا شنید

هر که نسیمی از بوی جان‌افزای تو را از باد صبا دریافت، گویی پیامی دل‌انگیز از دوست آشنا شنیده است. صبا، قاصد مهر است و نشانهٔ حضور یار.

۲. ای شاهِ حُسن، چَشم به حالِ گدا فِکَن

کاین گوش بس حکایتِ شاه و گدا شنید

ای پادشاه زیبایی، نگاهی به این دل‌باخته‌ی نیازمند بینداز؛ این دل بسیار قصه‌ی شاه و گدا را شنیده و چشم‌به‌راه التفات توست.

۳. خوش می‌کنم به بادهٔ مُشکین مَشامِ جان

کز دلق‌پوشِ صومعه بویِ ریا شنید

جانم را با بادهٔ خوشبو شاد می‌کنم، چرا که از زاهد ظاهرپرست جز بوی ریا نشنیدم. مشام جان، حقیقت را از صداقت می‌فهمد، نه ریا و زهد.

۴. سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت

در حیرتم که باده‌فروش از کجا شنید

رازی که اهل سلوک به کسی نمی‌گویند، چگونه به گوش باده‌فروش رسیده؟ حیرت  از آن است که اسرار دل، گاه از راهی دیگر برملا می‌شود.(رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر ضمیر)

۵. یا رب کجاست محرمِ رازی که یک زمان

دل شرحِ آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید

ای پروردگار، کجاست آن همدل رازدار تا دل من لحظه‌ای بنشیند و همه آنچه را شنید و گفت، بی‌کم‌وکاست بازگو کند؟ ( دلی پر از نغمه، اما بی‌هم‌نفس.)

۶. اینَش سزا نبود دلِ حق‌گُزارِ من

کز غمگسارِ خود سخنِ ناسزا شنید

دل وفادار من شایسته آن نبود که از غم‌گسارش سخنی تلخ بشنود. کسی که قدردان محبت است، نباید طعنه‌ی بی‌مهری ببیند.

۷. محروم اگر شدم ز سرِ کویِ او چه شد؟

از گلشنِ زمانه که بویِ وفا شنید؟

اگر از کوی یار بی‌نصیب ماندم، چه باک؟ مگر کسی در این زمانه ی بی‌وفا، بوی وفاداری شنیده است؟

۸. ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند

کان کس که گفت قصهٔ ما، هم ز ما شنید

ای ساقی، بیا! که عشق با صدای بلند می‌گوید که هر که راز ما را گفت، از  خود ما شنیده است. این سخن، از سرچشمه‌ی جان برخاسته است.

۹. ما باده زیرِ خرقه نه امروز می‌خوریم

صد بار پیرِ میکده این ماجرا شنید

ما از دیرباز، زیر خرقه شراب نوشیده‌ایم، نه امروز. پیرِ میکده بارها حکایت حال ما را شنیده؛ این راه تازه‌ای نیست.

۱۰. ما مِی به بانگِ چنگ نه امروز می‌کشیم

بس دور شد که گنبدِ چرخ این صدا شنید

با آواز چنگ ،شراب می‌نوشیم و این نیز تازه نیست. سال‌هاست که فلک آواز شور و مستی ما را شنیده است.

۱۱. پندِ حکیمْ محضِ صَواب است و عینِ خیر

فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید

پند حکیم دانا، عین درستی و نیکی است؛ خوشا آن‌که با گوش جان و دل پذیرایش شد و قدر آن را  دانست.

۱۲. حافظ، وظیفهٔ تو دعا گفتن است و بس

در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید

ای حافظ، وظیفه‌ات فقط دعا کردن است؛ نگران آن نباش که معشوق یا خداوند بشنود یا نه. دعا خود راهی است بسوی وصال.

⬅️ خلیل شفیعی ( مدرس ادبیات فارسی)

 

پیوند به وبگاه بیرونی

عرب عامری.بتول در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۱۸:

با احترام

 

آذرخش، ذرخش: جهیدن برق در آسمان

در فصل بهار، اگر آذرخش در آسمان نخندد، ابر بهاری چنین نمی گرید. (تا از اشکش، نباتات جوانه زند و حیات تازه آغاز شود.)

علی خسروانی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۱ در پاسخ به فیروزه سعادت یار دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

درود و سپاس از ظرافت و نکته سنجی و دقت نظر شما. صحیح و دقیق و متناسب و متعهد به مضمون اصلی منظور در بیت همین بوده است؛ لیکن به اشتباه بخاطر تشبیه در نوشتار، بعدها « ارزان » خوانده و نوشته شده است در صورتی که در حقیقت « عقیق نادری آر، ز آنم آرزوست » حق است

مرضیه رادفر در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸:

واژه ملح با فتحه روی "م' خوانده شود.

آهوبره نماد انسان و شیر ،نماد مرگ می‌باشد .

مصراع دوم استفهام انکاری 

بیت دوم هم اشاره به ناپایداری پدیده ها دارد .

مبارکه عابدپور در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱:

این رباعی به نظر من هم ازخیام نیست

مبارکه عابدپور در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۶ در پاسخ به رضا ذوالفقاری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱:

تعبیرتون جالب بود ولی منظور زهره ه(طحال )همان جرعت ورزیست 

امیرحسین صباغی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - ایضا له:

الان این رو به مناسبت به دنیا اومدن بچه‎ش گفته :/
این همه قساوت قلب از کجا اومده؟

 

 

مبارکه عابدپور در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ در پاسخ به دانم که ندانم دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱:

سلام عزیزم 

اول بگم معذرت املای پوزش خواستن برای ادای احترام در اول گفتار برای بیان درخواست هست

دوم اینکه زهره zahre به معنای دلیری  در اینجا منظور شاعر هست و با زهره zohre سیاره ناهید املای یکسان داره 

زهره داشتن (عضوی از بدن طحال یا کیسه صفرا)کنایه از بی باکی و شجاعت  هست

مهرناز در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۸:

هر که بر خود در سوال گشاد ،...سوال از همون سایل و گدا و گدایی کردن میاد؟

امین مروتی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

 

شرح غزل شمارهٔ ۱۸۲۷(دوش چه خورده‌ای دلا)

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)

 

محمدامین مروتی

 

شعری طنازانه که مولانا با خود و دلش سر به سر می گذارد که ناقلا این احوال خوش را از کجا و چگونه آورده ای.

 

دوش چه خورده‌ای دلا؟ راست بگو نهان مکن

چون خَمُشان بی‌گنه، روی بر آسمان مکن

چه خورده ای یعنی این مستی ات از کجاست؟ خود را به آن راه نزن که مثلا نمی دانی. جواب بده.

 

بادهٔ خاص خورده‌ای، نُقل خلاص خورده‌ای

بوی شراب می‌زند، خربزه در دهان مکن

یک چیز خوب و خالص خورده ای که بویش به مشام می رسد. خربزه خورده ای که بویش نیاید. ظاهراً خربزه خوردن راهی برای رد گم کردن مستان بوده است.

 

روزِ اَلَسْت، جان تو، خورد میی ز خوان تو

خواجهٔ لامکان تویی، بندگی مکان مکن

اما این می، می ای است که ذریات بشر در روز الست یعنی روز ازل خورده اند و هنوز مست از مخاطبه الهی هستند که پرسید من خدایتان نیستم؟ این مخاطبه همان و مستی بنی آدم همان. به واسطه این مخاطبه انسان حواجه و سرور عالم لامکان است نه بنده مکان.

 

دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی

بار دگر گرفتمت، بار دگر چنان مکن

به ما شراب دادی و از ما فرار کردی. یک بار برگشتی. بار دیگر مگریز. احتمالاً اشاره به گریز نخستین شمس و برگشت وی پیش مولاناست.

 

من همگی تراستم، مستِ مَیِ وفاستم

با تو چو تیرِ راستم، تیر مرا کمان مکن

همه وجودم مال توست و به تو وفادار و روراستم. مرا خم مکن و از فراق خود اندوهبار مکن.

 

ای دل پاره پاره‌ام، دیدن اوست چاره‌ام

اوست پناه و پشت من، تکیه بر این جهان مکن

مولانا خطاب به دلش می گوید که بیماری دل من با دیدار اوست که درمان می شود نه برخورداری از عالم مادی.

 

ای همه خلق، نای تو، پر شده از نوای تو

گر نه سماع باره‌ای، دست به نایِ جان مکن

تو همه مردم عالم هستی و نوایت از نی وجودت به گوش می رسد. اگر قصد سماع نداری، نی وجودمان را به صدا در میاور.

 

نَفْخِ نَفَخْتُ کرده‌ای، در همه در دمیده‌ای

چون دمِ توست جانِ نی، بی‌ نیِ ما فغان مکن

روحت را به همه جسم ها دمیده ای و به آن ها جان داده ای و جان ما از دم توست. پس در ما بدم.

 

کارِ دلم به جان رسد، کارد به استخوان رسد

ناله کنم، بگویدم: دم مزن و بیان مکن

کارد به جانم رسیده ولی اجازه دم زدن و نالیدن به من نمی دهد.

 

ناله مکن که تا که من، ناله کنم برای تو

گرگ تویی شبان منم، خویشْ چو من شبان مکن

می گوید بگذار من به جای تو بنالم. مگذار گرگ نفسانیت ات بنالد. بگذار ناله ات ناله من یعنی ناله شبان باشد که هوایت را دارد.

 

هر بن بامداد تو، جانب ما کشی سبو

کای تو بدیده روی من، روی به این و آن مکن

هر صبح ما را از روی خود مست و نمک گیر می کنی تا به دیگری روی نکنیم.

 

شیر چشید موسِی از مادر خویش، ناشتا

گفت که مادرت منم، میل به دایگان مکن

موسی در گرسنگی، شیر دایه اش را نخورد تا شیر مادرش را بخورد. من هم مادر تو هستم تا من هستم، به سوی دایه مرو.

 

باده بنوش مات شو، جملهٔ تن حیات شو

بادهٔ چون عقیق بین، یاد عقیقِ کان مکن

از می من بنوش تا سراسر زندگی گردی. سرخی این باده از سرخی عقیق برتر است.

 

بادهٔ عام از برون، بادهٔ عارف از درون

بوی دهان بیان کند، تو به زبان بیان مکن

باده عوام ظاهری است و باده عارف حقیقی و از درون. هر کدام را از بوی شان و رفتار نوشنده شان می توان تشخیص داد.

 

از تَبِریزِ شمسِ دین می‌رسدم چو ماه نو

چشم سوی چراغ کن، سوی چراغدان مکن

شمس از تبریز می رسد و من مانند مانند هلال ماه از او نور می گیرم. چشمت به منبع نور یعنی شمس باشد نه محل آن یعنی من که نورم را از او می گیرم.

 

24 فروردین 1404

 

رضا فراز در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:

استاد شجریان در شوشتری خوانده

رضا فراز در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۴ در پاسخ به زهرا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

درود فراوان

بسیار عالی برام جالب شد در زبان بختیاری ما میگوییم بجه (bjeh) یعنی در رو، فرار کن ، بپر

Bahar Malek در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۴ در پاسخ به عباس جنت دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲:

ویرایش

علی میراحمدی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۱:

هرکه بدبخت است بیگانه است با اسلام و دین

نیکبخت آن است کاو با دین و اسلام آشناست

 

فاطمه یاوری در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:

دست/ رسی

درسته. 

۱
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۵۴۵۸