همایون در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۸:
از غزل های ابتدایی است که میتوان حتی آنرا الحاقی به حساب آورد
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۴ در پاسخ به فرهود دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان:
چه اشکالی دارد که شاعری بابت اثرش صله ای هم دریافت کند؟
به هر حال وقتی که شخصی کار فرهنگی هنری انجام میدهد باید بابت کارش مزدی دریافت کند و دلگرم بشود یا نه؟!
آیا دربار یا حکومت وظیفه ندارد که هنرمندان را حمایت کند؟!
اینکه نظامی پادشاه زمان خود را مدح میکند یک رابطه دو طرفه است .
او باید اثر خود را تقدیم کند به فلان پادشاه یا امیر یا امیرزاده تا ازین بابت هم پاداشی نصیبش شود و هم اثرش به اصطلاح امروزیها منتشر شود .
نبایست انتظار داشت که شاعری چند ماه روی اثری کار کند و خون دل بخورد و دست آخر بی نصیب هم بماند!
شما ببینید غزلیات حافظ را ،با آن همه زیبایی و شعور و معنا و معرفت و عشق و عرفان ....
ولی همین حافظ هنرمند عارف شاعر مجبور است با دربار ارتباط داشته باشد و نام پادشاه و وزیر را در غزلیات خود بیاورد.
این ارتباطات برای بقای هنر و شعر هنرمند و شاعر و حتی بقای خود او، واجب و لازم بوده است.
شما به این دو بیت حافظ بنگرید:
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
شاعر ابتدا دم از فقر و درویشی زده است و رفته است اما یکجایی مجبور شده بیت دیگری اضافه کند تا نصیبی ببرد.
زیرا واقعیت زندگی و زمانه اینگونه ایجاب میکرده است.
البته حساب حافظ و نظامی با فرخی و منوچهری و عنصری جداست .
امثال عنصری و فرخی شعر میسروده اند تا کاسبی کنند و در شعر خود سهم بسیار ناچیزی برای مخاطب دیگر قائل بوده اند.سهم من و شما و دیگری و دیگری در شعر فرخی و عنصری و انوری کجاست؟!
ولی ما در شعر حافظ و نظامی سهم داریم.اشعار ایشان به ما زیبایی نگری ،جهان بینی،عشق و معنا هدیه میدهد و به باروری فرهنگی ادبی و معنوی ما کمک میکند.
همایون در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۹:
غزل راهگشایی است برای پی بردن به عرفان و باور و شاید حتی گفت به آیین جلالدین که همچون ایدئولوژی در دنیای امروزی ما است، هم پیشینه و خاستگاه تاریخی در آن هست و هم یک استراتژی و راهبرد برای آینده، افسانه شدن راز نهفته در آن است چرا که هیچ چیز به اندازه افسانه ماندنی و ارزشمند نیست به گفته فردوسی گرانمایه
جهان سر به سر چون فسانه است و بس
نماند بد و نیک بر هیچکس
ابوالقاسم افشاری در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و ششم:
با درود، قبل از بیت پایانی، به اشتباه کلمه امروز (امرزو) تایپ شده لطفآ اصلاح بفرمایید .
در زلزلت الارض خدا گفت زمین را
امروز کنم زنده هرآن مرده که داری
فرهود در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۷ در پاسخ به HRezaa دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان:
این بیت را خطاب به کاتبان اشعار سروده که آنرا خوشخط بنویسند
HRezaa در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:
درود
بنظرم دعوی درستتر باشد تا دعوا
فرهود در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان:
جنابان محترم
شما یک مورد نشان دهید که نظامی شعری را برای دریافت صله یا پاداش سروده باشد.
شما به معنی مدیحهسرا دقت نکردهاید؛ مدیحهسرا به کسی میگویند که شعر را با هدف مداحی بسراید. کدامیک از «پنج گنج نظامی» در بطنشان بجز حکمت، معرفت و زیبایی سخن چیز دیگری هست.
خب در قدیم مرسوم بوده شاعر برای دریافت حقالزحمه خود در ابتدای یک کتاب آنرا به کسی یا حاکمی یا پادشاهی تقدیم کند و حقالزحمه خود را بگیرد آن زمان که صنعت نشر و انتشارات وجود نداشته که شاعر کتابش را چاپ کند و از این طریق امرار معاش کند.
شما این مدحها را که نظامی سروده از کتابهایش حذف کنید کمترین لطمهای به پنجگنج او نمیزند. این یعنی چه؟ یعنی اینکه اصلا به حساب نمیآیند اصلا تاثیری در متن کتاب نگذاشتهاند.
این مدحها چیزی بیشتر از حد ثبت تاریخ که در ابتدای یک کتاب بنویسیم نیستند (اگر چه ارزش هنری نیز دارند) مثل اینکه بگوییم در تاریخ فلان این کتاب شروع شد در همین حد.
مداح کسی است که تمام هنرش را در خدمت یک شاه یا حاکم قرار دهد؛ بطن شعر او و متن شعر او مدح و ثناست، در دربار بهسر میبرد. معمولا قصیدهسرایان هستند.
کدام یک از پنج گنج نظامی چنین خصوصیتی دارند؟
شما بروید درسهای حکمتآموز نظامی را درباره حاکمان، عدل و انصاف بخوانید بعد نظر بدهید. حکمتهایی که امروز نیز کاربردی هستند.
مثل:
داستان پادشاه نومید و آمرزش یافتن او (مخزنالاسرار)
حکایت نوشیروان با وزیر خود (مخزن الاسرار)
مقاله در رعایت رعیت (مخزنالاسرار)
داستان سلطان سنجر با پیرزن (مخزنالاسرار)
داستان پادشاه ظالم و مرد راستگوی (مخزنالاسرار)
بر تخت نشستن بهرام به جای پدر (هفت پیکر)
اندرز گرفتن بهرام از شبان (هفت پیکر)
شکایت کردن هفت مظلوم (هفت پیکر)
و ...
شما به شاعر اشعار بالا میگویید مدیحهسرا؟ عجب!
شما کدام یک از شاعران پارسیگو را میشناسید که تا این اندازه و با این کیفیت به موضوع عدل و انصاف و دادگری پرداخته باشد؟
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری:
چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی
احمد خرمآبادیزاد در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۷۹:
به استناد نسخۀ مرجع و نیز نسخۀ دیگر شادروان وحید دستگردی، شکل درست این دوبیتی عبارت است از:
ز مشک چین سیهتر سنبلت بی/هزاران دل به قید کاکلت بی
نباشد نالهام را در دلت راه/ز خارا سختتر گویا دلت بی
همایون در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹:
فسانِهٔ عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
این بیت حقیقتی شنیدنی و داستانی ماندنی را بیان میکند در کنار دیگر داستان های عشق که در واقعی بودنش جای گمان و تردیدی نیست اگر دیگر داستان ها ساخته و پرداخته داستانسرایان است این داستان عشق پرداخته خود عاشق است
HRezaa در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۲ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان:
درود بر شما دوست و هموطن عزیز و گرامی
این کمترین، متاسفانه به هر علت سالها دور از ادبیات بودهام و در کل هم هیچ ادعایی در هیچ زمینهای ندارم
و صحبت شما در مورد وجود شاعرانی که بدنبال پول و بصورت یک شغل قلم زدند کاملا درسته، هم در گذشته بوده و هم الان بسسسیااار بیشتر هست
حتی شاعرانی هستند که اشعارشان تفاوتی با بتپرستی (از نوع پرستش یک سری انسان خاص) ندارد
و در واقع از زمان حکومت صفویان(قرن نهم) که خردورزی رسما جای خود رو به مذهب داد و تقلید جای تفکر رو گرفت، فرهنگ ایرانزمین بسمت نابودی رفته، عوام(ازجمله خودم) که تعطیل تعطیلیم، خواص هم بجز تعداد انگشتشماری بقیه نان به نرخ روز خور شدند....
و اگر دقت کنید ابرشاعران و ابر عارفان ما، تقریبا همگی تا قرن هشتم هستند و این میراث کمکم به دست فراموشی رفت....
شاید من متعصبانه قضاوت کنم، ولی بنظرم از استاد نظامی که در ۴ شعر ابتدای این کتاب، به زیبایی یگانگی مطلق رو در جهان هستی تعریف کرده، مخصوصا در ۴ بیت آخر شعر سوم همین کتاب (که این ۴ بیت چکیده و عصاره عرفان هستند) بعیده که با رضایت خاطر این اشعار رو در مدح و ثنای آن حاکمان بسراید
به هر حال قضاوت کردن هم کار من نیست، چنانکه خود استاد نظامی هم در بیت آخر شعر دوازدهم میفرمایند:
زمن نیک آمد این، ار بد نویسند
به مزد من، گناه خود نویسند
زکریا علیان در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:
پایان مصراع اول بیت ۵ به دو گونه در نسخ آورده شده یکی به صورت(بر آب زدم) و دیگری به صورت (زدم بر آب) که با وجود صحت وزنی هر دو نمیدانم اصل کدام است و نسخه قدیمی صحیحی برای اولویت دادن به هیچ کدام ندارم لذا جهت اطلاع مطرح کردم تا در صورت توان اقدام به اصلاح کنید
ولله اعلم .
زکریا علیان ۱۴۰۴/۵/۱
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۲۴ در پاسخ به HRezaa دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان:
درود بر شما
لابد پول توش بوده قربونت بشم
به چه دلیل شما میفرمایید سرودن مدح شاهان از روی اجبار بوده ؟ یعنی چی شاه یا هر بزرگی شاعر را حبس میکرده ،شکنجه میکرده مجبور میکرده مدحش را بگه یا خود شاعر برای دریافت صله وپاداش شعر میگفته در تمام ادوار تاریخ بوده وحتی همین دوره خودمون از این نمونه شاعران وبه اصطلاح ادیبان کم نداریم الا ماشاالله
من منکر این نیستم که مدح بعضی از حکام خیانت به ساحت مقدس ادبیاته یا بقول ناصر خسرو ریختن در دری به پای خوکانه ولی بعید میدونم اجباری در کار بوده حالا استثنا همه جا هست ولی این بستگی به قیمت افراده که خودشونه چند بفروشن
من آنم که در پای خوگان نریزم
مر این قیمتی دُر لفظ دری را
ولی مطمین باشید بودند وهستند کسانی که این حرمت را نگه میدارند و خود فروشی وشعر فروشی نمیکنن
به سرو گفت کسی میوهای نمی آری؟
جواب داد که آزادگان تهیدستند
اگر به حاشیه بنده بر قصیده شماره 32 جیحون یزدی رجوع کنید ، که در مدح یکی از شقی ترین وظالمترین حاکمین کرمان یعنی ناصرالدله نوشته ام بخوانید عمق فاجعه را میفهمید .
شاد باشی عزیز
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۷ در پاسخ به همایون دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۲:
جناب همایون گرامی درود بر شما
لطفا با این تعبیری که از عشق شمس ومولانا ارایه فرمودید امکان داره از حضورتان خواهش کنم فقط مقصود بیت آخر را شرح دهید.
شاد باشسد
HRezaa در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ - توصیف روح در بدن:
ایا می خوردۀ غفلت...
همایون در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۲:
اینجا جلالدین تکلیف خود را و همگان را روشن میکند که هیچ دین و مذهب و آیینی بجز عشق و پرستش و داغ جدایی شمس در سر و در دل ندارد
و این رویداد و این گرفتاری و این کشف و پدیده براستی تکرار شدنی نیست مگر در داستان هایی مانند یوسف و جلالدین اینگونه خود را به یک داستان در میآورد و خود را افسانهای میکند
او داستانی تازه می آفریند در کنار یوسف و زلیخا و لیلی و مجنون بنام شمس و جلال ولی این داستان از دل زندگی بیرون آمده و با دیگر داستان ها متفاوت است و داستانی همیشه تازه
HRezaa در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ - توصیف روح در بدن:
درود
نبینی عاقلی هرگز....
لطفا تصحیح فرمایید
همایون در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۰:
این غزل دلیلی روشن است بر آنکه گاه جلالدین تنها برای سماع غزلی می سرودهاست که تازه باشد و یاران با آن سماع هفتگی بکنند
سماع نیازمند یک شعر تازه است و سماع گران نیازمند یک شیخ که در گرد او سماع صورت می پذیرد
چه شیخی بهتر از شمس و چه شاعری بهتر از جلالدین
همایون در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۹:
دعوت از شخصی است که خواجه خطاب میشود که طالب حقیقت است و از طلب و مستی بویی برده است
و با او رازی را در میان میگذارد سربسته و پوشیده که شمس تبریز هم آفتاب است و هم اله و تنها او میتواند هر خوابی را بیدار کند و پرسشی را بی پاسخ نگذارد و تو را از کژبینی و سوالات بیهوده رها سازد البته دیدن شمس آنگونه که هست شدنی نیست مانند دیدن آفتاب
علی احمدی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
در این غزل ، سحرگاه تنها یک لحظهی طبیعی نیست، بلکه لحظهی تجلی است؛ لحظهای که جهان، چهرهی ساقی میپوشد و هستی، جام شراب معرفت را در دست گرفته است. حافظ در این غزل، از نسیم و شبنم و سحاب و چمن سخن میگوید، اما آنچه در پس این تصاویر موج میزند، شوریست از بادهی هستی، بادهای که از لب طبیعت میتراود.
او طبیعت را چونان میخانهای بزرگ میبیند؛ جهانی که در هر برگ و بادش، سرمستی پنهان است. در این میخانهی کلان، شراب نه در جام، که در طلوع، در بوی گل، در گیسوی ابر، در بوسهی نسیم بر رخ لاله جاریست.
اما ناگهان، درِ میخانه را بسته مییابد. این اتفاق، نه فقط یک حادثه بیرونی، بلکه نمایندهی لحظهایست که فرد از شور هستی محروم میگردد؛ شاید بهخاطر غفلت، فراق، یا منعهای بیرونی. در این نقطه، شاعر درمیماند: وقتی در بسته شد، سرنوشت مستی چه خواهد شد؟
و درست در اینجاست که حافظ چرخشی لطیف و ژرف در غزل میآفریند. از درِ بسته، به لب معشوق میرسد. لبی که همچنان باده میبخشد؛ و عشقی که آنچنان در جانِ عاشق نشسته، که حتی اگر میخانه خاموش شود، آن سوز و شور، همچنان روشن است. لب و دندان یار، با جانهای سوخته، با سینههای کباب، پیوندی ناگسستنی دارند. این «حق نمک» یادآور پیوندیست که نه زمان، نه فراق، نه هیچ در بستهای، یارای بریدنش را ندارد.
و سرانجام، غزل را با امید میبندد:
ساقیِ پریپیکر هنوز هست،
مِیِ ناب هنوز جاریست،
و آنکه چون حافظ چشم به چهرهی او دارد، از درهای بسته هراسی ندارد،
چرا که در میخانهی هستی، مستیِ عشق هرگز پایان نمیپذیرد.
همایون در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۶: