علی میراحمدی در دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۰۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۵ - تشنیع زدن امرا بر ایاز کی چرا شکستش و جواب دادن ایاز ایشان را:
میگوید شما چشم به مال و ثروت پادشاه دارید و اگر شاه را هم ستایش میکنید بخاطر اینست که نصیبی از ثروت او ببرید و اخلاصی در وجود شما نیست .
بر همین مبنا معنای عرفانی بیت هم مشخص است .بسیاری از آدمیان خدا را برای رفع گرفتاریها یا رسیدن به منافعی میپرستند و دچار نوعی از شرک خفی میباشند.
در افسانه های قدیم هست که مسافران در بیابان و کویر گاهی گرفتار موجوداتی بنام غولهای بیابانی میشدند و این غولها مسافر را فریب داده و از راه خویش گمراه میکردند که مولانا ازین موضوع برای بیان مطلب خویش استفاده کرده است.
منظور از غول درین مصراع غول حرص و آز و دنیاپرستی است.
دور است سر آب ازین بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
حافظ
علی میراحمدی در دیروز جمعه، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱:
وقتی شخصی به ظاهر همه امکانات یک زندگی راحت و مرفه را دارد ولی ناگهان تصمیمی عجیب میگیرد و قصد یک ماجراجویی جدید میکند که احمقانه به نظر میرسد و ممکن است رفاه و آسایش کنونی زندگی او را هم بر هم بزند به اصطلاح عوامانه میگویند:«مثل اینکه خوشی زده است زیر دلش»
حال فردوسی همین مسئله را با بیان شاعرانه جالبی در مورد تصمیم احمقانه و نابخردانه ی اسطوره بیخردی و حماقت شاهنامه یعنی کیکاووس در حمله به مازندران اینگونه بیان میکند:
همی گنج بیرنج بگزایدش
چراگاه مازندران بایدش
ما از همین یک بیت و عبارت« گنج بی رنج »درمیابیم که شخص شخیص کیکاووس، صاحب تاج و تختی شده است که خود هیچ بهایی برای آن نپرداخته است.
البته نبایست از حالت طنزگونه بیت هم گذشت که حق مطلب را به خوبی ادا کرده است.
علی میراحمدی در ۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۱:
شاید تلخ ترین داستان شاهنامه داستان رستم و سهراب باشد و فردوسی خود گفته است:
یکی داستانست پر آب چشم
دل نازک از رستم آید بخشم
اما بسیار جالب است که خوشخوان ترین داستان شاهنامه هم همین داستان است.
در داستان رستم و سهراب حوادث و اتفاقات پشت سر هم و بدون وقفه بیان میشوند و گفتگوهای بین شخصیتها طولانی نمیشوند و صحنه های نبرد هم به زیبایی و اثرگذاری تمام توسط فردوسی آفریده شده اند.
ما درین داستان با صحنه های جنگ انبوه که توصیفات بلند خاص خود را میطلبد و ممکن است خواننده غیرحرفه ای را دچار خستگی کند روبرو نیستیم ولی از آن طرف نبردهای تن به تن سهراب با هجیر،گردآفرید و در نهایت رستم مفید،مختصر و در حین حال بسیار تأثیرگذار بیان شده اند.
داستان رستم و سهراب نسبت به دیگر ماجراهای شاهنامه ضرباهنگ تندتری دارد و گویا این خاصیت این داستان است و انگار این ریتم و ضرباهنگ تند داستان به نوعی با سرنوشت خود سهراب تناسب دارد.
سهراب هم در اندک زمانی نسبت به همسالان خود برمی آید و بزرگ میشود، سپس جنگاوری می آموزد و عشقی ناکام را تجربه میکند و در نهایت توسط پدر کشته میشود.
جالبتر آنکه ما پس از این واقعه دیگر نامی هم از سهراب نمیشنویم بر خلاف سیاوش که مرگش زمینه ساز جنگهای فراوانی میشود.
فردوسی با استادی تمام داستان سهراب را پرورانده و تناسبی شگفت بین نوع داستان پردازی این تراژدی و سرنوشت کوتاه سهراب برقرار کرده است.
علی میراحمدی در ۲ روز قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۶:
کاموس کشانی دلاوری است که برای کمک به تورانیان به سپاه افراسیاب پیوسته است و سپاهی را نیز همراه خود آورده است و یکی از افراد مهم در این جنگ به حساب می آید تا جایی که این فصل اصلا به نام او و به عنوان داستان کاموس کشانی نامگذاری شده است.در همین فصل ما اشکبوس که همشهری کاموس است را هم داریم اما گویا مرتبه کاموس بسیار بالاتر است و او سرکرده سپاه کشانی است که اکنون به خدمت تورانیان درآمده است.کاموس قبل از نبرد با رستم تقریبا به طور همزمان هم با گیو و هم با طوس نبردی دارد و پهلوانان ایرانی نیرو و قدرت او را دریافته اند و اینچنین او را توصیف میکنند:
ز کاموس خود جای گفتار نیست
که ما را بدو راه دیدار نیست
درختیست بارش همه گرز و تیغ
نترسد اگر سنگ بارد ز میغ
ز پیلان جنگی ندارد گریز
سرش پر ز کینست و دل پر ستیز
همین توصیف کاموس از زبان ایرانیان نشان از قدرت و ابهت بالای او دارد.
پیش از نبرد با رستم یکی از شاگردان و همشهریهای تهمتن داوطلب جنگ با کاموس یا بهتر بگوییم داوطلب مرگ میشود
یکی زابلی بود الوای نام
سبک تیغ کین برکشید از نیام .....
شد الوای آهنگ کاموس کرد
که جوید بآورد با او نبرد
نهادند آوردگاهی بزرگ
کشانی بیامد بکردار گرگ
بزد نیزه و برگرفتش ز زین
بینداخت آسان بروی زمین
عنان را گران کرد و او را بنعل
همی کوفت تا خاک او کرد لعل
الوای زابلی برای کاموس چیزی بیش از یک حریف تمرینی نیست و ابیات بالا نشان میدهد کاموس چقدر آسان او را از پای درآورده و زیر سم اسب خود له میکند.
حالا نوبت به آمدن رستم دستان به میدان جنگ و رویارویی او با کاموس کشانی میشود.شاید با توجه به پرداختی از قدرت و جنگ آوری کاموس در نبردهای پیش شده ،مخاطب انتظار جنگی برابر و یک رویارویی طولانی بین دو پهلوان را دارد.
اما پس از رجز خوانیهای معمول ،ما فقط یک تلاش ناموفق از طرف کاموس میبینیم و سپس رستم او را به آسانی در کمند خویش گرفتار کرده ،زیر بغل میزند و نزد ایرانیان میبرد و سرانجام کاموس به دست ایرانیان کشته میشود.
بینداخت و افگندش اندر میان
برانگیخت از جای پیل ژیان
بزین اندر آورد و کردش دوال
عقابی شده رخش با پر و بال
سوار از دلیری بیفشارد ران
گران شد رکیب و سبک شد عنان
همی خواست کان خم خام کمند
بنیرو ز هم بگسلاند ز بند
شد از هوش کاموس و نگسست خام
گو پیلتن رخش را کرد رام...
نهایت رزم کاموس با آن یال و کوپال در برابر رستم و در میدان نبرد به همین پنج بیت ختم میشود و عاقبت کاموس در نهایت:
بیفگند بر خاک پیش سران
ز لشکر برفتند کنداوران
تنش را بشمشیر کردند چاک
بخون غرقه شد زیر او سنگ و خاک
کاموس اگر برای گیو ،طوس یا گودرز جنگاوری قدرتمند و باابهت نمود میکرد برای رستم حریف قابل ذکری نبود.
ما در همین بخش و در همین جنگ تفاوت قدرت رستم با گیو ،طوس و دیگر پهلوانان شاهنامه را به خوبی درمیابیم و میفهمیم که چرا فردوسی در مقدمه این بخش که بنام داستان کاموس کشانی است و پس از آن ابیات توحیدی و معرفتی بسیار عالی ،اینچنین رستم را میستاید:
شگفتی به گیتی ز رستم بس است
کزو داستان بر دل هرکس است
سر مایهٔ مردی و جنگ از اوست
خردمندی و دانش و سنگ از اوست
به خشکی چو پیل و به دریا نهنگ
خردمند و بینادل و مرد سنگ
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر به گفتار خویش آوریم
علی میراحمدی در ۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷:
در نبرد میان رستم و سهراب ابتدا سهراب پشت رستم را به خاک میمالد ولی رستم حیله ای در کار میکند و میگوید در شهر ما رسم است که اگر پهلوانی در نبرد برای بار اول پشت حریف را به خاک مالید از جان او درگذرد و به او مهلت بدهد و با این سخن سهراب را فریب میدهد وجان خود را حفظ میکند.این برای بار چندم است که سهراب فریب میخورد.او پیش ازین فریب افراسیاب و سپس گردآفرید را خورده بود.درینجا میتوانیم جوانی و خامی و بیتجربگی بسیار سهراب را مشاهده کنیم .البته نباید از احساسات پاک او که نشان جوانی است هم به آسانی گذشت زیرا سهراب همچنان احتمال میدهد که شاید هم نبردش پدرش باشد.
اما هومان به عنوان پهلوانی باتجربه و میدان دیده وقتی ازین ماجرا (مهلت دادن سهراب به رستم)آگاه میشود درمییابد که کار سهراب تمام است و این رستم است که در نهایت جنگ را پیروز میگردد و به سهراب میگوید:
نگه کن کزین بیهده کارکرد
چه آرد به پیشت به دیگر نبرد
اما چرا هومان به چنین نتیجه ای میرسد؟!
چرا هومان دیگر از سهراب ناامید شده و رستم را پیروز قطعی جنگ میداند؟!
هومان مانند سهراب جوانی خام و بی تجربه نیست و خوب درمیابد که در نبرد تن به تن و برابر اگر پهلوانی را یکبار بر زمین زدی برای بار دوم نمیتوانی به روش بار اول چنین کاری بکنی،زیرا حریف به اصطلاح از فوت و فن و شگردهای تو آگاه شده و دیگر دستت را خوانده است .شاید هم خوب میداند که پهلوانی مثل رستم را نمیتوان دوبار بر زمین زد
نکته دیگر یک مسئله اعتقادی است و آن رسیدن و یا نرسیدن زمان مرگ است .هومان درمیابد که اگر رستم از چنگ سهراب رهایی یافته پس زمان مرگش نرسیده و زمان سهراب سرآمده است.
رسیدن یا نرسیدن زمان (مرگ) یکی از اعتقادات پایه ای میان شخصیتهای شاهنامه است
در ادامه ابیات مربوط به گفتگوی سهراب و هومان را میخوانیم:
همی دیر شد تا که هومان چو گرد
بیامد بپرسیدش از هم نبردبه هومان بگفت آن کجا رفته بود
سخن هرچه رستم بدو گفته بودبدو گفت هومان گرد ای جوان
به سیری رسیدی همانا ز جاندریغ این بر و بازو و یال تو
میان یلی چنگ و گوپال توهژبری که آورده بودی بدام
رها کردی از دام و شد کار خامنگه کن کزین بیهده کارکرد
چه آرد به پیشت به دیگر نبردبگفت و دل از جان او برگرفت
پر انده همی ماند ازو در شگفتبه لشکرگه خویش بنهاد روی
به خشم و دل از غم پر از کار اوی
علی میراحمدی در ۳ روز قبل، سهشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵:
درست است که قدرت و زور بازو در نتیجه نبرد بسیار موثر است ولی بخشی از پیروزی یا شکست در نبرد هم به مسائل روانی برمیگردد .بنابراین پهلوان علاوه بر جنگاوری باید رجزخوانی هم بداند و با مسائل روحی روانی نیز آشنا باشد.
پاسخ رستم به رجزخوانی های اشکبوس بسیار شگفت آور است.
اشکبوس با غرور فراوان که در نتیجه فرار رهام به او دست داده چنین میگوید :
بدو گفت خندان که نام تو چیست؟
تن بیسرت را که خواهد گریست؟و اما پاسخ شگفت انگیز رستم:
تهمتن چنین داد پاسخ که نام
چه پرسی؟ کزین پس نبینی تو کام
مرا مادرم نامْ مرگ تو کرد
زمانه مرا پتکِ ترگِ تو کرد
اشکبوس در ادامه به پیاده بودن رستم اشاره کرده و آن را نقطه ضعف تهمتن دانسته و به خیال خویش این نقطه ضعف را به رخ جهان پهلوان میکشد:
کَشانی بدو گفت بیبارگی
به کشتن دهی سر به یکبارگی
رستم در ابتدا پاسخی جدی و در خور به کشانی میدهد :
پیاده ندیدی که جنگ آورد؟
سر سرکشان زیر سنگ آورد؟
و در ادامه پاسخهایی با لحن طنز و تمسخر آمیز به اشکبوس میدهد که نشان از قدرت رجزخوانی و همچنین روحیه بالای او میدهد:
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ
سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟
هم اکنون ترا ای نَبَرده سوار
پیاده بیاموزمت کارزار
و در ادامه دلیل پیاده آمدن خود را اینچنین بیان میکند که پاسخی بسیار در خور وشگفت انگیز است:
پیاده مرا زان فرستاد طوس
که تا اسپ بستانم از اشکبوس
اشکبوس که به خوبی درمییابد که رستم دست بالا را در رجزخوانی گرفته و دیگر تحمل طعن و تمسخر توسط حریف را ندارد به اصطلاح زمینه بحث را عوض کرده و سعی میکند وضعیت را به نفع خویش تغییر دهد:
کَشانی بدو گفت با تو سَلیح
نبینم همی جز فُسوس و مَزیح
و رستم که گویی منتظر چنین سخنی از کشانی بوده است دیگر طعن و تمسخر حریف را کنار گذاشته و عملا سلاح خویش را رو میکند و چنین میگوید:
بدو گفت رستم که تیر و کمان
ببین تا هم اکنون سرآری زمان
در ادامه رستم ابتدا اسب اشکبوس و سپس خود او را هدف تیر کمان قرار داده و کار کشانی را تمام میکند.
نبرد رستم با اشکبوس نقطه اوج رجزخوانی و جنگ روانی در نبرد با دشمن است.درین بخش ما تصویری شگفت از پهلوان آرمانی فردوسی و شاهنامه میبینیم .
پهلوانی که خوب میداند در سخت ترین شرایط چه بگوید و چه پاسخ دهد و چگونه عمل کند.
علی میراحمدی در ۳ روز قبل، سهشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵:
پیران احتمال میدهد که رستم به یاری ایرانیان آمده است و همچنین میداند که هیچکس حریف رستم نمیشود ولی با این سخنان کاموس کشانی را به اصطلاح شیر میکند تا به جنگ رستم برود...
ابا این شگفتی به روز نبرد
سزد گر نداری تو او را به مرد
و در ادامه...
بسی آفرین خواند پیران بدوی
که ای شاهِ بینادل و راستگوی
بدین شاخ و این یال و بازوی و کِفت
هنرمند باشی ندارم شگفت
به کام تو گردد همه کار ما
نماندست بسیار پیکار ما
علی میراحمدی در ۱۷ روز قبل، سهشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد
ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۱ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۶ - حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق:
ماجرا به طور خلاصه اینست که شخصی دل به دلستانی داده و روزو شب در پی او میرفت.روزی معشوق صاحب جمال به عاشق دلسوخته گفت که مقام و منزلت من بیش از توست و حد خود بدان و اگر بار دیگرتو را اطرف خویش ببینم سرت را از تن جدا کنم.
نیکخواهی فرد عاشق را پند داد و اندرز فرمود که دست ازین عشق بدار و پای ازین دایره بیرون کش .فرد عاشق گفت :مرا غم جان و پروای سلامت نیست و دست از دامن وی نمیتوانم برداشت .بگذار تا او مرا بکشد تا حداقل دوست و دشمن بگویند که من کشته و جانباخته دست او هستم و کشته شدن بدست او مایه افتخار و مباهات من است.
حکایت میتواند تفسیر عرفانی و تعبیر معرفتی نیز داشته باشد.
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۷ در پاسخ به مریم نیکویی دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه:
در چند بیت قبل حکایت گوشه گیری مجنون را بیان میکند و میگوید مجنون در شگارگاه گوشه ای بنشسته بود و از مشغله های و هیاهوی اطراف خود کنارکشیده بود. بیت 82 و چند بیت بعد از آن مثالهایی است برای حالت گوشه گیری و افسردگی مجنون که به هیچ چیز و هیچ کس اعتنا نداشت
میگوید او مثل گرگی بود که سیر باشد و برای گرگ سیر مهم نیست که چه شکاری اطراف او پرسه میزند و پرنده شکاری که نیاز به خوراک نداشته باشد به دنبال طعمه ای نمیرود.
به نوعی بریدن مجنون عاشق را از هیاهوی دنیای اطراف خویش بیان میکند و در ادامه غم او را غمی والا و بلند مرتبه میداند.
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
شیرین دهنان آنها هستند که نیک سخن میگویند و سخن نیک میگویند و مردمان را به خیر و خوبی رهنمایی میکنند و منظور شاعر از شیرین دهنان ،انبیا و اولیا الهی هستند.
نظامی ، شاعران را دنباله رو پیامبران میداند و چنین مرتبه بلندی برای شاعران الهی قائل است:
پرده رازی که سخنپروریست
سایهای از پرده پیغمبریست
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
این دو نظر محرم یک دوستند
این دو چو مغز آنهمه چون پوستند
و حافظ هم مثل نظامی، شاعران الهی را پیروان و میراث داران مکتب پیامبران و اولیا میداند و در جهان شعری خویش همین مفهوم را اینگونه بیان میکند:
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:
آن جوانبخت که میزد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
برای فهم این بیت حافظ بهتر است نگاهی به حکایت عطار بیندازیم.
مقایسه بیت حافظ و حکایت عطار شما را با طرز سخن حافظ و روش او در بیان مفاهیم عرفانی بیشتر آشنا خواهد کرد.
یک دیگر از کلیدهای فهم شعر حافظ آگاهی از میراث ادبی عرفانی پیش از اوست .
شارح شعر حافظ باید به میراث ادبی و عرفانی پیش از او مسلط باشد و بسیاری از متون پیش از دوره حافظ را خوانده و دریافته باشد تا دچار کج فهمی نگردد.
حکایت عطار:
گفت لقمان سرخسی کای اله
پیرم و سرگشته و گم کرده راه
بندهای کو پیر شد شادش کنند
پس خطش بدهند و آزادش کنند
من کنون در بندگیت ای پادشاه
همچو برفی کردهام موی سیاه
بندهٔ بس غم کشم، شادیم بخش
پیرگشتم ، خط آزادیم بخش.....
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۷ در پاسخ به دکتر حافظ رهنورد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:
بنده همان ابتدا متوجه نقد شما شدم و منظور نظر شما را دریافتم.
شما گفته اید که در برداشت عرفانی دوستان، حافظ خداوند را دعا کرده و اضافه کرده اید که این برداشتی بسیار ناممکن و حتی احمقانه است و بر این اساس شعر را به پادشاهی نسبت داده اید.
ما در شعر حافظ با زبان نمادین و جهان شعری خاص او مواجه هستیم که تا این نوع زبان و بیان را در نیابیم هیچ از شعر او درک نمیکنیم.
در آن زبان نمادین و در آن جهان شعری است که شاعر میتواند خداوند را هم دعا کند و این در عالم هنر و شعر حافظ ممکن است و در جهان شعری او میگنجد.
برای آشنایی بیشتر شما با مساله جهان شعری حافظ یک مورد را بیان میکنم:
نظامی از آفرینش خداوندی اینطور سخن میگوید:
ای همه هستی ز تو پیدا شده...
خاک ضعیف از تو توانا شده ...
میبینید که نظامی صاف سر اصل مطلب رفته و از هستی و آفرینش سخن گفته است.
ولی حافظ همین مفهوم آفرینش و تجلی خداوندی را با زبان نمادین و در جهان شعری خود اینطور بیان میکند:
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
میبینید که مفاهیم عرفانی وقتی در جهان شعری حافظ وارد میشوند اساسا شکل دیگری به خود میگیرند و به طرز دیگری هم بیان میشوند.این هنر شاعر است که مفهوم و معنا را در لباسی زیبا و رنگارنگ و چشم نواز که زاییده ذوق و تخیل اوست به مخاطب ارائه میدهد و جهانی دیگرگونه می آفریند.
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۷ - شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت:
یر طبق این اشعار یکی از اولین عوامل در خطر انقراض قرار گرفتن کرگدنها جناب گرشاسب بوده است......
همه گنگ تا شب بدینسان بگشت
بیفکند از آن کرگدن سی و هشت
به خنجر سروشان بیفکند و برد
بَر شاه مهراج و او را سپرد
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۸ در پاسخ به دکتر حافظ رهنورد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:
درود بر شما
دوست عزیز جناب حافظ سبکی در شعر خود دارد که اتفاقا همین سبک و روش سبب شده است که بیشترین مخاطبان را در میان شاعران ادبیات فارسی داشته باشد.
اما سبک و روش جناب حافظ این است که او هیچگاه شعر و غزل خود را به یک سمت نمیبرد و سعی میکند شعر و سخنش یک حالت سیال و روان و با احتمال مخاطبان بسیار باشد.
در مورد همین شعر،واژه خسرو میتواند دلالت بر فلان پادشاه باشد اما اگر چنین هم باشد باز هم محتوای شعر به مخاطب اجازه میدهد که برداشت عرفانی داشته باشد و آن دوستان ما سخن بیراهی نگفته و برداشت غلطی نداشته، همچنان که برداشت شما هم میتواند صحیح باشد.<br>
حافظ حتی در آن غزلیاتی که نام پادشاهان زمانش را هم آورده است باز هم سخنش حالت دوگانگی مدحی-عرفانی دارد.
به عنوان مثال غزل شماره 472 را بنگرید که اصلا با نام فلان حاکم یا پادشاه آغاز میشود اما در همین غزل بیت عرفانی بسیار معروفی وجود دارد که بارها و بارها توسط اهل دل و ارباب معرفت خوانده و زمزمه شده است و آن بیت این است:
گر چه دوریم به یاد تو قدح میگیریم
بعد منزل نبود در سفر روحانی
ملاحظه میکنید که یک بیت عرفانی بسیار مشهور در یک غزل مدحی قرار داده شده است و همین حالت دوگانگی شعر حافظ باعث شده است که همین غزل مدحی هم بتواند هویت عرفانی بیابد و در نتیجه دارای مخاطبی با دغدغه های عرفانی هم باشد.
بیت 5 همین غزل 472هم کاملا عرفانی است.
در بسیاری موارد این دوگانگی دوگانگی عاشقانه-عارفانه است که باعث میشود یک غزل هم مخاطبی با دغدغه های عشق زمینی داشته باشد و هم مخاطبی با دغدغه های عرفانی.
ازین موارد در دیوان خواجه بسیار است .پیشنهاد میکنم یکبار دیگر غزلهای مدحی حافظ را از با این دید دوگانه مدحی -عرفانی از نظر بگذرانید تا منظور مرا بهتر دریابید.
این که میگوییم دیوان حافظ یک متن ساده نیست و از زمین تا آسمان با اشعار شاعران پیش از خود حتی با غزلیات سعدی تفاوت دارد به خاطر وجود چنین ظرافتها و لطافتهایی است.
دامنه این بحث بسیار بسیار گسترده است و من میتوانم موارد بسیاری را برای شما بیاورم که شاید در آینده به چند مورد دیگر اشاره کنم.انشالله.
علی میراحمدی در ۲ ماه قبل، جمعه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۱ در پاسخ به هادی . دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲ - همت ای پیر:
همانطور که میدانید آن قسمت انتهایی چک را که در دسته چک و نزد صادرکننده چک میماند ته چک گویند.
ته چک درینجا به معنای یادگار و میراث است.
علی میراحمدی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
گویا این غزل که غزل زیبائی هم هست منتسب به چند شاعر میباشد؛ اما نکته اینجاست که در دیوان حافظ بسیار بسیار بسیار بیشتر دیده و خوانده میشود.
علی میراحمدی در ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۱:
هرکه بدبخت است بیگانه است با اسلام و دین
نیکبخت آن است کاو با دین و اسلام آشناست
علی میراحمدی در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:
ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد
چرا طریق رندی را باید از محتسب آموخت؟!
با توجه به این بیت ،تعریف رندی از نظر حافظ چیست؟!
فهم شعر حافظ ،در واقع فهم و کشف این نکات پنهان است .شعر حافظ شرح تحت لفظی یا نمادپردازی نمیخواهد.شعر حافظ نیاز به کشف دارد،کشف نکات و اشارات و او خود گفته است:
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند...
منتظر پاسخ حافظ پژوهان گرامی هستیم.
علی میراحمدی در دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۳۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۶ - قصد شاه به کشتن امرا و شفاعت کردن ایاز پیش تخت سلطان کی ای شاه عالم العفو اولی: