چو خورشید بر زد ز گردون درفش
دم شب شد از خنجر او بنفش
غمی شد دل مرد پرخاشجوی
بدانست کو را بد آمد بروی
برآمد خروش خروس و چکاو
کبوده نیامد بنزد تژاو
سپاهی که بودند با او بخواند
وزان جایگه تیز لشکر براند
تژاو سپهبد بشد با سپاه
بایران خروش آمد از دیدهگاه
که آمد سپاهی ز ترکان بجنگ
سپهبد نهنگی درفشی پلنگ
ز گردنکشان پیش او رفت گیو
تنی چند با او ز گردان نیو
برآشفت و نامش بپرسید زوی
چنین گفت کای مرد پرخاشجوی
بدین مایه مردم بجنگ آمدی
ز هامون بکام نهنگ آمدی
بپاسخ چنین گفت کای نامدار
ببینی کنون رزم شیر سوار
بگیتی تژاوست نام مرا
بهر دم برآرند کام مرا
نژادم بگوهر از ایران بدست
ز گردان وز پشت شیران بدست
کنون مرزبانم بدین تخت و گاه
نگین بزرگان و داماد شاه
بدو گفت گیو اینکه گفتی مگوی
که تیره شود زین سخن آبروی
از ایران بتوران که دارد نشست
مگر خوردنش خون بود گر کبست
اگر مرزبانی و داماد شاه
چرا بیشتر زین نداری سپاه
بدین مایه لشکر تو تندی مجوی
بتندی بپیش دلیران مپوی
که این پرهنر نامدار دلیر
سر مرزبان اندر آرد بزیر
گر اایدونک فرمان کنی با سپاه
بایران خرامی بنزدیک شاه
کنون پیش طوس سپهبد شوی
بگویی و گفتار او بشنوی
ستانمت زو خلعت و خواسته
پرستنده و اسپ آراسته
تژاو فریبنده گفت ای دلیر
درفش مرا کس نیارد بزیر
مرا ایدر اکنون نگینست و گاه
پرستنده و گنج و تاج و سپاه
همان مرز و شاهی چو افراسیاب
کس این را ز ایران نبیند بخواب
پرستار وز مادیانان گله
بدشت گروگرد کرده یله
تو این اندکی لشکر من مبین
مراجوی با گرز بر پشت زین
من امروز با این سپاه آن کنم
کزین آمدن تان پشیمان کنم
چنین گفت بیژن بفرخ پدر
که ای نامور گرد پرخاشخر
سرافراز و بیداردل پهلوان
به پیری نه آنی که بودی جوان
ترا با تژاو این همه پند چیست
بترکی چنین مهر و پیوند چیست
همی گرز و خنجر بباید کشید
دل و مغز ایشان بباید درید
برانگیخت اسپ و برآمد خروش
نهادند گوپال و خنجر بدوش
یکی تیره گرد از میان بردمید
بدان سان که خورشید شد ناپدید
جهان شد چو آبار بهمن سیاه
ستاره ندیدند روشن نه ماه
بقلب سپاه اندرون گیو گرد
همی از جهان روشنایی ببرد
بپیش اندرون بیژن تیزچنگ
همی بزمگاه آمدش جای جنگ
وزان سوی با تاج بر سر تژاو
که بودیش با شیر درنده تاو
یلانش همه نیکمردان و شیر
که هرگز نشدشان دل از رزم سیر
بسی برنیامد برین روزگار
که آن ترک سیر آمد از کارزار
سه بهره ز توران سپه کشته شد
سربخت آن ترک برگشته شد
همی شد گریزان تژاو دلیر
پسش بیژن گیو برسان شیر
خروشان و جوشان و نیزه بدست
تو گفتی که غرنده شیرست مست
یکی نیزه زد بر میان تژاو
نماند آن زمان با تژاو ایچ تاو
گراینده بدبند رومی زره
بپیچید و بگشاد بند گره
بیفگند نیزه بیازید چنگ
چو بر کوه بر غرم تازد پلنگ
بدان سان که شاهین رباید چکاو
ربود آن گرانمایه تاج تژاو
که افراسیابش بسر برنهاد
نبودی جدا زو بخواب و بیاد
چنین تا در دژ همی تاخت اسپ
پساندرش بیژن چو آذرگشسپ
چو نزدیکی دژ رسید اسپنوی
بیامد خروشان پر از آب روی
که از کین چنین پشت برگاشتی
بدین دژ مرا خوار بگذاشتی
سزد گر ز پس برنشانی مرا
بدین ره بدشمن نمانی مرا
تژاو سرافراز را دل بسوخت
بکردار آتش رخش برفروخت
فراز اسپنوی و تژاو از نشیب
بدو داد در تاختن یک رکیب
پس اندر نشاندش چو ماه دمان
برآمد ز جا باره زیرش دنان
همی تاخت چون گرد با اسپنوی
سوی راه توران نهادند روی
زمانی دوید اسپ جنگی تژاو
نماند ایچ با اسپ و با مرد تاو
تژاو آن زمان با پرستنده گفت
که دشوار کار آمد ای خوب جفت
فروماند این اسپ جنگی ز کار
ز پس بدسگال آمد و پیش غار
اگر دور از ایدر به بیژن رسم
بکام بداندیش دشمن رسم
ترا نیست دشمن بیکبارگی
بمان تا برانم من این بارگی
فرود آمد از اسپ او اسپنوی
تژاو از غم او پر از آب روی
سبکبار شد اسپ و تندی گرفت
پسش بیژن گیو کندی گرفت
چو دید آن رخ ماهروی اسپنوی
ز گلبرگ روی و پر از مشک موی
پس پشت خویش اندرش جای کرد
سوی لشکر پهلوان رای کرد
بشادی بیامد بدرگاه طوس
ز درگاه برخاست آوای کوس
که بیدار دل شیر جنگی سوار
دمان با شکار آمد از مرغزار
سپهدار و گردان پرخاشجوی
بویرانی دژ نهادند روی
ازان پس برفتند سوی گله
که بودند بر دشت ترکان یله
گرفتند هر یک کمندی بچنگ
چنانچون بود ساز مردان جنگ
بخم اندر آمد سر بارگی
بیاراست لشکر بیکبارگی
نشستند بر جایگاه تژاو
سواران ایران پر از خشم و تاو
تژاو غمی با دو دیده پرآب
بیامد بنزدیک افراسیاب
چنین گفت کامد سپهدار طوس
ابا لشکری گشن و پیلان کوس
پلاشان و آن نامداران مرد
بخاک اندر آمد سرانشان ز گرد
همه مرز و بوم آتش اندر زدند
فسیله سراسر بهم برزدند
چو بشنید افراسیاب این سخن
غمی گشت و بر چاره افگند بن
بپیران ویسه چنین گفت شاه
که گفتم بیاور ز هر سو سپاه
درنگ آمدت رای از کاهلی
ز پیری گران گشته و بددلی
نه دژ ماند اکنون نه اسپ و نه مرد
نشستن نشاید بدین مرز کرد
بسی خویش و پیوند ما برده گشت
بسی مرد نیکاختر آزرده گشت
کنون نیست امروز روز درنگ
جهان گشت بر مرد بیدار تنگ
جهاندار پیران هم اندر شتاب
برون آمد از پیش افراسیاب
ز هر مرز مردان جنگی بخواند
سلیح و درم داد و لشکر براند
چو آمد ز پهلو برون پهلوان
همی نامزد کرد جای گوان
سوی میمنه بارمان و تژاو
سواران که دارند با شیر تاو
چو نستهین گرد بر میسره
کجا شیر بودی بچنگش بره
جهان پر شد از نالهٔ کرنای
ز غریدن کوس و هندی درای
هوا سربسر سرخ و زرد و بنفش
ز بس نیزه و گونهگونه درفش
سپاهی ز جنگآوران صدهزار
نهاده همه سر سوی کارزار
ز دریا بدریا نبود ایچ راه
ز اسپ و ز پیل و هیون و سپاه
همی رفت لشکر گروها گروه
نبد دشت پیدا نه دریا نه کوه
بفرمود پیران که بیره روید
از ایدر سوی راه کوته روید
نباید که یابند خود آگهی
ازین نامداران با فرهی
مگر ناگهان بر سر آن گروه
فرود آرم این گشن لشکر چو کوه
برون کرد کارآگهان ناگهان
همی جست بیدار کار جهان
بتندی براه اندر آورد روی
بسوی گروگرد شد جنگجوی
میان سرخس است نزدیک طوس
ز باورد برخاست آوای کوس
بپیوست گفتار کارآگهان
بپیران بگفتند یک یک نهان
که ایشان همه میگسارند و مست
شب و روز با جام پر می بدست
سواری طلایه ندیدم براه
نه اندیشهٔ رزم توران سپاه
چو بشنید پیران یلان را بخواند
ز لشکر فراوان سخنها براند
که در رزم ما را چنین دستگاه
نبودست هرگز بایران سپاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، به توصیف یک نبرد حماسی بین ایرانیان و ترکان میپردازد. خورشید طلوع میکند و شب به آرامی میآید. مردان جنگجو در حال آمادهسازی برای نبرد هستند. تژاو، سپهبد ترکها، خود را برای جنگ آماده میکند و از گیو، دلاور ایرانی، میخواهد که با او نجنگد. گیو او را به خاطر کمبود نیرو و جنگجوییهایش سرزنش میکند و میگوید که باید با تمام نیرو و شجاعت وارد نبرد شوند.
نبرد آغاز میشود و در آن، کشتههای زیادی از هر دو طرف به زمین میافتند. تژاو به سختی مجروح میشود و بیژن، یکی از دلاوران ایران، موفق میشود تاج او را برباید. سپس، تژاو از جنگ گریز کرده و به نزد افراسیاب میرود و او را در جریان اوضاع قرار میدهد.
افراسیاب از این وضعیت نگران میشود و دستور میدهد تا سپاه بیشتری را به میدان نبرد اعزام کنند. او متوجه میشود که نیروهای ایرانی بسیار قوی و آماده هستند. نبرد ادامه مییابد و دو طرف به شدت درگیر میشوند. این متن تصویرگر دلاوری و شجاعت جنگجویان است و تنشها و حماسههای جنگی را به خوبی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از آسمان نمایان شد، رنگ آسمان به بنفشی بدل گشت، گویی که شب با خنجر این نور خورشید قطع شده باشد.
هوش مصنوعی: دل مردی پرخاشجو غمگین شد، چون متوجه شد که کسی از روی او ناراحت شده است.
هوش مصنوعی: صدای خروس و چکاوک بلند شد، اما کبک به نزدیک تژاو نیامد.
هوش مصنوعی: سربازانی که همراه او هستند، با صدای بلند به او میخوانند و از آنجا سریعاً لشکر را به جلو میرانند.
هوش مصنوعی: سپهبد تژاو با نیروی خود به ایران آمد و صدای جنگ از دور شنیده شد.
هوش مصنوعی: گروهی از سپاهیان ترکان برای جنگی به میدان آمدهاند و در این نبرد، سپهبدی به نام نهنگ با علم و پرچم پلنگ به پیش رفته است.
هوش مصنوعی: گیو به سوی گردنکشان رفت و تعداد کمی از همراهانش را با خود برد.
هوش مصنوعی: او برآشفت و از او پرسیدند نامش را. او گفت: ای مردی که همیشه در حال جدال و خشم هستی.
هوش مصنوعی: به این مقدار، تو به میدان جنگ آمدهای؛ از جایی دور به خاطر نهنگ به اینجا رسیدهای.
هوش مصنوعی: او به پاسخ گفت: ای فرد بزرگوار، اکنون ببین چگونه جنگ شیر سوار است.
هوش مصنوعی: در دنیا، نام من همیشه بر زبانهاست و هر لحظه یاد من میشود و این باعث میشود که خواستههایم برآورده شود.
هوش مصنوعی: من از نژادی اصیل و با ارزش از سرزمین ایران هستم که قدرت و دلیریام به خاطر اجدادم است که به مانند شیران قوی و نیرومندند.
هوش مصنوعی: الان من نگهبان این تخت و جایگاه هستم که جواهری از بزرگان و داماد شاه به حساب میآید.
هوش مصنوعی: به او گفت گیو که نگو چیزی که باعث شود آبروی تو به خطر بیفتد.
هوش مصنوعی: از ایران به سمت توران رفته است و تنها نشستن در آنجا میتواند متوجه شود که آیا خوردن او خونین خواهد بود یا نه، حتی اگر کبک هم باشد.
هوش مصنوعی: اگر تو مرزبان و داماد شاه هستی، پس چرا سپاه بیشتری در اختیار نداری؟
هوش مصنوعی: با این قدرت و توانایی، به دنبال جنگجویان نرو و در برابر دلیران قدم نگذار.
هوش مصنوعی: این فرد شجاع و هنرمند، که در میدان نبرد بینظیر است، سپاه را به شکست خواهد کشاند.
هوش مصنوعی: اگر با سپاه خود به ایران بیایی و فرماندهی کنی، به نزد شاه خواهی رفت.
هوش مصنوعی: الان به پیش طوس، فرمانده سپاه برو و به او بگو و سخنانش را بشنو.
هوش مصنوعی: به تو لباس و هدیهای میدهم که شایسته و دوستداشتنی باشد، و همچنین اسبی زیبا و آراسته برایت آماده میکنم.
هوش مصنوعی: در اینجا سخنی از یک فرد شجاع است که به دیگری میگوید: ای دلیر، پرچم من را هیچکس نمیتواند به زیر آورد. این جمله نشاندهندهی احساس قدرت و اعتماد به نفس فرد است و به نوعی از استقامت و ایستادگی در برابر چالشها خبر میدهد.
هوش مصنوعی: در حال حاضر من هیچ چیز باارزش و مهمی ندارم و در عوض فقط به پرستش و آرزوهای خود مشغولم. من نه زر و زیور دارم، نه قدرت و مقام، و نه حتی سربازانی برای حمایت.
هوش مصنوعی: اگر کسی از ایران خواب ببیند، نه مرز و بوم آن را میبیند و نه قدرت و سلطنت افراسیاب را.
هوش مصنوعی: پرستار و گلهدار در دشت، در حال مراقبت از مادیانها و گله هستند و آنها را از خطرات دور نگه میدارند.
هوش مصنوعی: به تو میگویم که این تعداد اندک نیروی من را دست کم نگیر و از مقابله با من بپرهیز، زیرا قدرتی در زیر این زین نهفته است که ممکن است تو را به سختی وادار کند.
هوش مصنوعی: امروز با این نیروها کارهایی انجام میدهم که باعث شدم شما از آمدنتان پشیمان شوید.
هوش مصنوعی: بیژن به پدرش فرخ گفت که ای پدر بزرگوار و معروف، تو همانند گردی هستی که در برابر خشم و پرخاشگری قرار میگیری.
هوش مصنوعی: پهلوانی که در دوران پیری هم با عزت و هوشیاری زندگی میکند، همان کسی نیست که در جوانی جوانمرد و پرنشاط بود.
هوش مصنوعی: چرا تو با این همه تجربه و آگاهی، به این راحتی از عشق و پیوند خود دست میکشی؟
هوش مصنوعی: برای پیروزی بر دشمنان، باید همواره سلاح را آماده کرد و در صورت لزوم، به دل و جان آنها حمله کرد.
هوش مصنوعی: اسب را به حرکت درآوردند و صدای بلندی برخاست. گوپال و خنجر به کمر، آماده شدند.
هوش مصنوعی: من یک سایه تاریک را از وسط کنار زدم، به طوری که خورشید ناپدید شد.
هوش مصنوعی: جهان مانند سیلابی از برف سیاه شده است و در آن هیچ ستارهای دیده نمیشود و نه حتی ماهی روشن.
هوش مصنوعی: در دل سپاه، گیو جمع میشود و از جهان نور و روشنی را میگیرد.
هوش مصنوعی: بیژن با سرعت و شجاعت به محلی رفت که باید در آنجا نبرد کند و شاهد جنگ بود.
هوش مصنوعی: از آن سو، کسی با تاج بر سر بود که او را با شیر درنده تشبیه میکردند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف مردان شجاع و دلیر میپردازد که همیشه آمادهی نبرد و جنگ هستند و هیچ وقت از مبارزه و جنگیدن خسته نمیشوند. این افراد به عنوان نمونهای از نیکمردان و دلیران معرفی میشوند که همواره در حال مبارزه و دفاع از آرمانهای خود هستند.
هوش مصنوعی: در این دوران، بارها دیده شده که آن شخص زیبا به میدان جنگ نیامده است.
هوش مصنوعی: سه گروه از نیروهای توران به دست سپاه کشته شدند و این باعث شد که بخت آن ترک به خوبی تغییر کند.
هوش مصنوعی: تژاو دلیر از میدان میگریخت و بیژن گیو به او نزدیک میشد.
هوش مصنوعی: تو در حال غرش و جنب و جوش با نیزه به دست هستی و انگار که شیر مستی که غر میزند.
هوش مصنوعی: یک نفر ضربهای به موجودی به نام تژاو زد و در آن لحظه هیچ اثری از تژاو باقی نماند.
هوش مصنوعی: دلاور رومی که در جنگ به تنگنا افتاده بود، زره خود را کنار زد و گرهها را باز کرد.
هوش مصنوعی: نمیگذارد نیرویی که در نبرد وجود دارد، به راحتی از آن گذر کرد. مثل اینکه اگر پلنگی بر کوه حمله کند، همه چیز را به هم میریزد و آسیب میزند.
هوش مصنوعی: به روال یک شاهین که به آسانی طعمهاش را میرباید، آن جواهر گرانبها نیز به دست فردی با توانایی و مهارت ویژهای گرفته شد.
هوش مصنوعی: افراسیاب بر او فشار آورده و او هیچگاه از خواب و یاد او جدا نمیشود.
هوش مصنوعی: بهگونهای که در دیوار قلعه به جلو میتازد، اسب بیژن مانند آذرگشسپ در درون آن میدود.
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی دژ رسیدند، اسبی با سری پر آب و خروشان به جلو آمد.
هوش مصنوعی: از روی کینه، به این وضع بدی که به من ایجاد کردی، مرا در این دژ به حال خود رها کردی و بیاحترامی کردی.
هوش مصنوعی: اگر تو در این راه، مرا به صف دشمنان برگردانی، این کار سزاوار است.
هوش مصنوعی: دل به عشق شخصی آتشین و سرفراز سوخته است، چراکه زیبایی و ظاهری خیرهکننده او باعث شعلهور شدن این احساس شده است.
هوش مصنوعی: تپههای بلند و سرسبز را یک نشانهای از تلاش و جنگجویی به نمایش میگذارند، گویی که از دل نشیبها و دشواریها، نیرویی برای پیروزی بر حریف برمیخیزد.
هوش مصنوعی: سپس او را مثل ماه در زمان خود نشاند و در آن لحظه که ماه از جا بلند شد، زیر او دانهها قرار گرفت.
هوش مصنوعی: او همچون گردی که در باد میخزد، با اسبی فربه و نیرومند به سمت راه توران به پیش میرود.
هوش مصنوعی: در گذشته، اسبی تند و چابک در میدان جنگ دوید و هیچ چیزی نتوانست او را متوقف کند، نه دیگر اسبها و نه مردان جنگی.
هوش مصنوعی: در آن زمان، تژاو به پرستنده گفت که این کار برای او دشوار است، ای عزیزترین همراه.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی میپردازد که یک اسب جنگی خسته و ناتوان از ادامه کار، به پشت و در مقابل دشمن و در نزدیکی غاری قرار گرفته است. به عبارتی، این وضعیت نشاندهندهی ضعف و ناامیدی در مقابله با چالشها و دشواریهاست.
هوش مصنوعی: اگر به بیژن برسم، ممکن است به خاطر دشمن بداندیش، دچار مشکل شوم.
هوش مصنوعی: تو دشمنی نداری که یکباره به جنگ بیفتی، صبر کن تا من این بار تو را شکست دهم.
هوش مصنوعی: اسب او از شدت غم به زمین افتاد و چهرهاش پر از اشک شد.
هوش مصنوعی: اسب به سرعت پیش رفت و بیژن گیو به دنبال او به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: وقتی آن چهره زیبا را دید که مانند ماه میتابد و همچون گلبرگ نرم و با موهایی معطر به مشکی است.
هوش مصنوعی: او پس از اینکه به خود اطمینان یافت، به سمت لشکر قهرمان حرکت کرد و بر اساس تدبیر خود اقدام نمود.
هوش مصنوعی: به خوشحالی، پیغام شادمانی از طرف طوس رسید و نوای شادی از درگاه بلند شد.
هوش مصنوعی: یک دل شجاع و بیدار مانند شیر جنگی، در زمان صبح با شکار از دشت و مرتع به سمت هدف خود میآید.
هوش مصنوعی: سردار و جنگجویان غیور بویر احاطهای بر دژ ایجاد کردند.
هوش مصنوعی: پس از آن به سوی گله رفتند که در دشت ترکان به صورت آزاد و رها در حال چرا بودند.
هوش مصنوعی: هر یک از آنها به دقت آماده شد و چنگک و ابزار خود را در دست گرفتند، همچنان که همیشه مردان جنگ میکنند.
هوش مصنوعی: تنش و دردسر به سراغم آمد و ناگهان با تمام نیروی خود، هراسی برپا کرد.
هوش مصنوعی: سواران ایران با خشم و قدرت بر جایگاه خود نشستهاند.
هوش مصنوعی: یک غم بزرگ با چشمانی پر از اشک نزد افراسیاب آمد.
هوش مصنوعی: سپهدار طوس با لشکری گرسنه و فیلهایی که به صدا درآمدهاند، چنین گفت.
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و نامدار به خاک افتادند و سرهایشان زیر گرد و غبار مدفون شد.
هوش مصنوعی: همه جا را آتش فراگرفته و هر چیزی را به هم ریختهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که افراسیاب این حرفها را شنید، ناراحت شد و به فکر حل مشکل افتاد.
هوش مصنوعی: شاه به پیران ویسه توصیه میکند که همانطور که گفته بودم، از هر گوشه برای مقابله با دشمنان نیرو بیاورید.
هوش مصنوعی: تاخیر در آمدنت به خاطر تنبلی و پیری است که سنگین شده و دل را ناخوش کرده است.
هوش مصنوعی: حالا نه قلعهای باقی مانده، نه اسبی و نه مردی؛ نشستن و سکون در این مرز دیگر مناسب نیست.
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که به ما نزدیک بودند و با ما ارتباط داشتند، از دست ما رفتند و در نتیجه، افراد بزرگ و خوب هم ناراحت و اندوهگین شدند.
هوش مصنوعی: امروز زمان توقف نیست، جهان بر مرد آگاه و هوشیار فشار آورده است.
هوش مصنوعی: پادشاه کهنسال مانند دیگران به سرعت از برابر افراسیاب خارج شد.
هوش مصنوعی: از هر سرزمین، جنگجویان به یاری صدا میزنند و سلاح و نقره (درم) میطلبند تا سپاهی را به حرکت درآورند.
هوش مصنوعی: زمانی که پهلوان از کنار بیرون آمد، به معنی و مقام خود اشاره کرد و آماده مبارزه شد.
هوش مصنوعی: به سمت راست ما، گروهی از سواران هستند که با شیرهای نیرومند در حال پیشرویاند.
هوش مصنوعی: اگر در جایی که همه چیز به سامان است، بیتوجهی کنی، در آن زمان که زندگی سخت و دشوار میشود، به یاد بیاور که در اوج قدرت ممکن است که آن شیر (قدرت و موقعیت) را از دست بدهی.
هوش مصنوعی: جهان پر از صدای نالهای شده که ناشی از ضجه و فریاد کوسها و هندیهاست.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر نبردی که در آن درگیر شدهاند، به رنگهای سرخ، زرد و بنفش درآمده است و این تغییر رنگ ناشی از پرچمها و نیزههای متعدد در میدان جنگ است.
هوش مصنوعی: نیروهای زیادی از جنگجویان با هم جمع شدهاند و همه آنها آماده و مصمم به سوی میدان جنگ میروند.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این نکته اشاره میکند که میان دریاها هیچ راهی وجود ندارد و سفر از یک دریا به دریای دیگر ممکن نیست، همانطور که از اسب و فیل و موجودات دیگر و سپاه نیز نمیتوان به سادگی عبور کرد. به عبارت دیگر، نشان میدهد که ارتباطات و رفت و آمدها در برخی موارد دشوار و ناممکن هستند.
هوش مصنوعی: لشکر به سمت جلو حرکت میکرد و از آنجا که در دشت چیزی دیده نمیشد، نه دریا بود و نه کوه.
هوش مصنوعی: پیران توصیه کردند که از میان راههای طولانی، به راه کوتاهتر بروید.
هوش مصنوعی: نباید این بزرگواران آگاه شوند که ما از وجودشان خبر داریم.
هوش مصنوعی: آیا ناگهان بر سر آن گروه حمله میکنم، مانند لشکری گرسنه که چون کوهی بر سرشان میافتد؟
هوش مصنوعی: ناگهان افرادی که در کارشان ماهرند، از خواب بیدار شده و به سرعت به فعالیت پرداخته و جهان را تغییر میدهند.
هوش مصنوعی: دختر جوان به راه افتاد و چهرهاش به سمت میدان جنگ بود، جایی که نبرد در حال وقوع بود.
هوش مصنوعی: در نزدیکی طوس، در میان سرخسها، صدای رسای طبل به گوش میرسد که از دل باورها برخاسته است.
هوش مصنوعی: سخنانی که کاردانان گفتند، به بزرگان منتقل شد و آنها نیز به تدریج و به طور پنهانی سخنان را بیان کردند.
هوش مصنوعی: آنها همیشه در حال نوشیدن و مستی هستند و به صورت شبانهروزی با جام پر از می در دستاند.
هوش مصنوعی: من هیچ سوارکاری را در جاده ندیدم و به فکر نبرد با سپاه توران نیستم.
هوش مصنوعی: زمانی که پیران، جوانمردان را ملاقات کردند، از میان لشکر که بسیار زیاد بود، صحبتهایی را آغاز کردند.
هوش مصنوعی: در جنگها هرگز چنین تجهیزاتی برای ایرانیان وجود نداشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.