گنجور

حاشیه‌ها

بهرام خاراباف در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

میراجل راگاه امیرمرگ خوانده اند،گاه خواجه صاحب منصب،گاه حتی به فرعون نصبتش داده اند.

اگرازتفسرهای خارج ازمتن پرهیز کنیم وبه خود متن توجه نشان دهیم میراجل کسی است که همرنگی نمی پزیرد.وخواهان مرگ همرنگی است وآن راننگ می شمارد به عکس شاعر که ننگ همرنگی راپذیراست ودرادامه به میر اجل 

بهرام خاراباف در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

میراجل راگاه امیرمرگ خوانده اند،گاه خواجه صاحب منصب،گاه حتی به فرعون نصبتش داده اند.

اگرازتفسرهای خارج ازمتن پرهیز کنیم وبه خود متن توجه نشان دهیم میراجل کسی است که همرنگی نمی پزیرد.وخواهان مرگ همرنگی است وآن راننگ می شمارد به عکس شاعر که ننگ همرنگی راپذیراست ودرادامه به میر اجل هشدارمی دهداگرهمرنگی ما به توحمله بکندیک رگت سالم نمی ماندوالبته این حمله باچنگ ونوا وموسیقی است.وازامیر اجل می خواهد: برای گریزاز زخمی شدن زخمه موسیقی ما رابپزیر بیاوهمرنگ می سرخ مابشو 

علی احمدی در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶:

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

ای ساقی بیا که یار چهره اش را نمایان کرد و دوباره باعث رونق چراغ عاشقان خلوت گزیده شد.

صحبت از دوره رونق عاشقی است .گویا یک منجی در راه عاشقی با توانمندی خویش توانسته قانون عشق را حکمفرما کند .این موضوع در هر زمانی از تاریخ رخ دهد برای شخصی چون حافظ ارزنده است .

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت

وین پیرِ سال‌خورده جوانی ز سر گرفت

آن منجی عشق مثل شمعی بود که سرش پوشیده بود ولی چهره اش را فروزان و روشن کرد و باعث شد پیر سالخورده ای چون من دوباره جوان شود .بله دولت عشق طوریست که پیران را هم به جوانی باز می گرداند و از خلاقیت آنان استفاده می کند .

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

در دولت عشق همه وعده ها بر اساس قانون عشق است و فتوای مفتیان دیگر رنگی ندارد .یعنی دیگر اشخاص حاکم نیستند بلکه این قانون عشق است که حکمفرمایی می کند .

لطفی که دوست دارد باعث ترس و احتیاط دشمن می شود . این سخن حافظ یکی از نغز ترین پندهاییست که سیاست مداران دنیا باید به آن پای بند باشند .لطفی که باعث بازدارندگی دشمن می شود .او می گوید در دولت عشق چنین سیاستی حکمفرماست.

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دل‌فریب

گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

در ادامه نیز  همین سیاست را بیان می کند .عبارت شیرین دلفریب که با زنهار همراه است نشان از همان لطفی دارد که دشمن را به احتیاط وا می دارد .آری منجیان راه عاشقی دنیای بهتری را رقم خواهند زد .

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود

عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت

این منجیان عیسا دم را خداوند فرستاده تا بار غم خسته کننده را از دوش مردم بردارند .آری از نظر حافظ خداوند فقط پیامبر نمی فرستد منجیان قدرتمند راه عشق که در سراسر تاریخ حضور دارند هم از جانب خداوند آمده اند و حتی ممکن است نام و نشان خاصی نداشته باشند .

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت

چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

هر دلبری که قامت سرو داشت و زیبایی اش را به ماه و خورشید نشان می داد وقتی تو ظاهر شدی به کار دیگری مشغول شد .همه چیز در سایه جلوه گری  و لطف یار نجات بخش قرار می گیرد و امور تحت نظارت وی قرار دارد .

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست

کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

از این داستان هفت آسمان هم  عاشقانه پر سر و صدا شده است ولی انسان کوتاه نظر را ببین که این داستان را جدی نمی گیرد .کوته نظران از عشق چیزی نمی دانند .به عبارتی عاشق بلند نظر است .آینده را می بیندو می داند که آینده می تواند شاهد منجیانی برای راه عاشقی باشند.

حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت

تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت

ای حافظ این سخن را از چه کسی آموختی که بخت و اقبال شعرت را در پناه خود گرفت و در قالب زر قرار داد .یعنی شعر تو شانس آن را دارد که ارزشی مثل طلا داشته باشد 

علیرغم احترامی که برای دوستان زحمت کش در عرصه تفسیر شعر حافظ بر مبنای دقت به زمان سرودن این اشعار، قائل هستم ولی بر این باورم که منحصر کردن معانی این اشعار به زمان و مکان خاصی کم لطفی در حق این شاعر بزرگ است .حافظ بلند نظر، پیام آور عشق و معلم راه عاشقی است و شعرش را چون زر می پندارد که فرصت درخشش در آینده دارد .چنین فردی برای یک زمان خاص شعر نمی سراید و نگاه او در این غزل به تمام منجیان راه عاشقی در تاریخ است.

 

با ارادت 

همایون در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۵:

از غزل های عارفانه پیش از ملاقات و دیدار شمس تبریز 

همایون در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۹ در پاسخ به پرویز شیخی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۲:

خوشا به خال آنکه همه چیز را میداند و از پیش خوانده‌است و انتظاری هم از هیچ کس دیگری ندارد که هیچ، پشیزی هم  آدم‌ها بویژه ایرانی‌ها را نمی‌بیند، جای تعجب اینجاست که چرا در آسمان شعر و عرفان پرسه میزند آنهم در آسمان پر خطر جلال‌دینی که خدایش شمس است و بالاتر از خدا می‌رود 

که در عشقت همی‌سوزند حوران

شمس (ساقی) در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۷:

سلام.

 

به گمان این کمین مصراع چهارم چنین باید باشه:

 

وقت آن خوش که ز غربت به وطن باز آید

 

یعنی از غربت به وطن برگردد.

محسن عبدی در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » عزم راه کردن مرغان » عزم راه کردن مرغان:

بود خامشی و آرامش درو نه فزایش بود نه کاهش درو

خاموشی صحیح است

به اشتباه خامشی ثبت شده.

علی احمدی در ‫۱۴ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵:

  شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت

رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت

او رفت و ما از لب شیرین او شربتی نچشیدیم .روی ماه او را کامل ندیدیم و رفت .

حکایت رفتن و تنها گذاشتن یک عاشق در این غزل به تصویر کشیده شده است .رفتن کار معشوق است چون اراده می کند و از عاشق نظر نمی خواهد .گاهی به سرعت و بدون مقدمه می رود .رفتن ممکن است مربوط به عزیزانی باشد که برای همیشه از حضورشان محروم می مانیم .رفتن ممکن است روی در کشیدن معشوق ازلی باشد وقتی که از عاشق بوی غیر می آید .این غزل برای تمام این حالات مناسب است و درس آموز. 

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت

رویکرد عاشقانه به رفتن چنین است که اول می اندیشد نکند خود او باعث رفتن شده است.که معشوق از همصحبتی او دلگیر شده و به سرعت و بی مقدمه رفته است.آیا معشوق ازلی او را قابل ندانسته و محرم نمی داند و روی در می کشد و طوری می رود که به گرد او هم نمی رسد؟ 

بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم

وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

معمولا برای سفر ما سوره حمد و حرز یمانی برای محفوظ ماندن در سفر می خواندیم یا سوره اخلاص  خوانده و بر او فوت می کردیم و می رفت .ولی این بار فرصت چنین کاری هم نداشتیم .شاید معشوق نمی خواسته ما رفتنش را ببینیم .

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد

دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

به ما وعده آمدن و گذر کردنت را دادند ما هم چنین وعده ای را پذیرفتیم تو هم آمدی ولی سریع رفتی 

شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن

در گلستانِ وصالش نَچَمیدیم و برفت

او در فضای سبز زیبایی و لطافت با ناز راه می رفت  ولی در آن فضای گلستان نتوانستیم به وصالش برسیم و رفت .

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم

کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

مانند حافظ هر شب ناله و زاری کردیم اما افسوس که نتوانستیم با او خداحافظی کنیم و رفت .

وقتی حضرت حافظ برای چنین چالشی هیچ راهی بیان نمی کند گویا می خواهد بگوید باید این را پذیرفت و تحمل کرد .اگر عزیزی را ناگهان از دست دادی باید این را بپذیری هر چند که سخت باشد .اگر معشوق به یکباره تو را تنها گذاشت و رفت غصه نخور حتما حکمتی دارد بپذیر. حرص خوردن و تعصب ورزیدن به معشوق و دنیا را بهم ریختن منش عاشقانه نیست.اگر معشوق ازلی روی در کشیده این فقط تصور اشتباه توست او همیشه می گوید بیا حتما تو محرم او نشده ای و گاهی تو را از اغیار می بیند  که روی در می کشد .

حتی اگر فرصت عزیزی را در زندگی از دست دادی ناامید نشو واقعیت را بپذیر و به هدف خود بیندیش  و خود را در غم غرق نکن .

امیرحسین صدری در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۳:

جهانی در تلاش آبرو ناکام میمیرد

نمیداند که غیر از خاک گشتن نیست مقصودش

 

بنازم به حضرت بیدل

همیرضا در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ ابوحفص سغدی » آهوی کوهی:

عنوان شعر «هزارهٔ دوم آهوی کوهی» استاد شفیعی کدکنی به این شعر اشاره دارد. اطلاعات بیشتر ...

رضا از کرمان در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۶ در پاسخ به سیدمحمد جهانشاهی دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳:

درود بر شما

جناب جهانشاهی مقصود شما را از تکرار غزل یا بیتی از غزل را  در حاشیه من متوجه نمیشم  واین موضوع به کرات  از طرف شما دیده میشه لطفا توضیحاتی مرقوم بفرمایید تا حقیر واحتمالا سایر اعضای گنجور  متوجه منظور شما بشویم   شعر یا بیت  در متن وجود داره خاصیت این تکرار چیه خیلی ممنونم 

رضا از کرمان در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۰ در پاسخ به زهرا یوسفی دارانی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

درود بر شما 

خیلی متاسفم  که پس از گذشت این مدت مدید کسی پاسخ شما سرور گرامی را نداده  واهل فضل ودانش!! در این تارنما در مورد همه چیز حاشیه میگذارند الا پاسخ دوستانی که سوالی برایشان پیش آمده وچه حاشیه های بی محتوا وببخشید واقعا  مزخرف  

در حاشیه های بعد از سوال شما بصورت پراکنده جواب شما آمده است وامیدوارم جواب خود را دریافت کرده باشید 

Heydar Barsam در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲:

کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا  به تجمل بنشیند و بجلالت رود   چیزهاییکه به ذهن من متبادر میشود  تجمل مجموع جمال هاست  جمال هم صورت گری است چه چیزی در ذهن ما صورتگری می کند قوه تخیل و آدمی خیال پردازی می کند حالا کدام تصور و کدام خیال خدا را درک می کند هیچ خیالی درسته که مقدمه خیال است اما تا بری از خیال نشوی آنهم با جلالت یعنی جلا دادن خیال یعنی پاک کردن اوهام و افکار چون او در هیچ خیالی نگنجد و بزرگتر است از هر تصور و راه رسیدن به او با فکر و خیال بسته است تنها و تنها راه حضور است با مرگ تمام صورتگری ها و بیصورت را درک کردن و مفهوم این بیت حافظ به زیبایی در داستان چنینیان و رومیان از مثنوی حضرت مولانا به زیبایی شرح داده شده  درک بیصورتی و مقام فنا  گریختن از خودی در بیخودی !

رضا از کرمان در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۹ در پاسخ به Aghil Adibi دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

درود  

منظور ناله،زاری وفغان است  وقطعا مقصود قوم افغانی وپشتو نیست 

شاد باشی عزیز

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲:

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
                             
نکهتِ زلفِ تو را ، شمال ندارد،
بویِ تو را ، نافهٔ غزال ندارد

گر به مَثَل ، سنگِ طور  آینه گردد،
طاقتِ آن حسنِ بی مثال ندارد

جان جهانی ، فدایِ آن لبِ مِیگون،
خونِ مرا نوش کن ، وبال ندارد

تختِ سلیمان ، چُو گَرد درکفِ باد است،
دولتِ درویشی ام ، زوال ندارد

خلقِ جهان ، بندگانِ لذّتِ نقد اند،
هیچکَس اندیشهٔ مآل ندارد

نیست به بزمِ زمانه ، عیشِ مصفّا،
شیشهٔ گردون ، مِیِ زلال ندارد

نکهتِ زلفِ تو ، کرد خارِ مرا ، گل، 
فیضِ شبَم ، صبح بر شِکال ندارد

پوششِ نعمت ، نه رسمِ شکرگزاری ست،
بلبلِ ما ، عیشِ زیرِ بال ندارد

ساخته ام از وصالِ او ، به خیالَش، 
این صفِ اهل نظر ، جدال ندارد

جلوهٔ دنیا کند چه کار ، به عارف؟
آینه ، آلایش از مثال ندارد

خندهٔ صبح است ، دایما ز تَهِ دل،
خاطرِ رُوشن دلان ، ملال ندارد

سیلِ حوادث ، مرا نمی برَد از جا،
کوهِ گران سنگ ، انتقال ندارد

کنجِ قفس را ، نمی دهیم به گلشن،
ذُوقِ گلِستان ، شکسته بال ندارد

سروِ چمان ، این روش خَرام ندیده ست،
گل به چمن ، این عذارِ آل ندارد

کوه ، "حزین" از ترانهٔ تو ز جا شد ،
زاهدِ بی درد ، وجد و حال ندارد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۸ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳:

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
                             
گر رخ به ما نمایی ، ای خُوش لقا چه باشد؟،
ما را ز ما ستانی ، ای دلربا! چه باشد؟

از یارِ ناموافق ، دوری ضرورت آمد،
گر ساعتی نشینی ، از خُود جدا ، چه باشد؟

از وصل خُود بریدی ، گویی چه جُور دیدی؟،
خود فصلِ ماجرا کن ، جُور و جفا چه باشد؟

شمعِ جمالِ موسی ، شد برق و طور را زد،
نارِ کلیم آن بود ، نورِ خدا چه باشد؟

انوارِ مرشدِ روم ، شد راهبر "حزین" را ،
گر همّتی بخواهی از اُولیا ، چه باشد

AliKhamechian در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در حسب حال خود گوید:

شعر به غایت استواریست، چه‌میکنه سوزنی!

خلیل شفیعی در ‫۱۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:

✅ شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۷۶ حافظ

 

بیت ۱

باغبان گر پنج‌روزی صحبتِ گل بایدش / بر جفایِ خارِ هجران صبرِ بلبل بایدش

✦ اگر باغبان می‌خواهد چند روزی با گل همنشین باشد، باید مانند بلبل در برابر خار هجران و رنج جدایی صبر کند. یعنی هر وصالی، پیش‌زمینه‌ای از رنج و صبر دارد.

بیت ۲

ای دل اندر بندِ زلفش از پریشانی مَنال / مرغِ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

✦ ای دل! اگر در دام زلف معشوق اسیر شده‌ای، از پریشانی شکوه نکن؛ همانگونه که پرنده ی زیرک و دانا وقتی در دام افتد، چاره‌ای جز صبر و تحمل ندارد.

بیت ۳

رندِ عالم‌سوز را با مصلحت‌بینی چه‌کار / کار مُلک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

✦ رندِ بی‌پروا و عاشق‌پیشه را کاری با حسابگری و مصلحت‌سنجی نیست؛ تدبیر و تأمل کار پادشاهان و اهل سیاست است، نه عاشقان و رندان.

بیت ۴

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری‌ست / راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

✦ در راه سلوک و عرفان، اعتماد بر علم و تقوا کفر و گمراهی است ، سالک راه حقیقت اگر صدها فضیلت و دانش داشته باشد  باید همه‌چیز را به توکل و اعتماد بر لطف الهی بسپارد.

بیت ۵

با چنین زلف و رُخش بادا نظربازی حرام / هر که روی یاسمین و جَعدِ سنبل بایدش

✦ با چنین زلف پریشان و چهره چون گل معشوق، نظربازی  با هر زیبا روی دیگری حرام است، 

بیت ۶

نازها زان نرگسِ مستانه‌اش باید کشید / این دلِ شوریده تا آن جَعد و کاکُل بایدش

✦ باید نازهای آن چشمِ مست و مستانه او را تحمل کرد؛ زیرا دلِ عاشق تا رسیدن به زلف و کاکل یار چاره‌ای جز صبر بر ناز ندارد.

بیت ۷

ساقیا در گردشِ ساغر تعلل تا به چند / دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

✦ ای ساقی! در گردش جام می تعلل مکن، چراکه وقتی نوبت عاشقان رسد، باید دور می‌نوشی پیوسته و بی‌وقفه ادامه یابد.

بیت ۸

کیست حافظ تا ننوشد باده بی‌آوازِ رود / عاشقِ مسکین چرا چندین تجمل بایدش

✦  حافظ ساده زیست است و برای نوشیدن باده از باده به صدای موسیقی نیاز نداردباشد؟ عاشقِ ساده‌دل را چه کار با این همه تجمل و تظاهر؟ (اشاره به صفای دل عاشق در برابر ظاهر‌سازی دیگران).

⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی

پیوند به وبگاه بیرونی

۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۵۶۱۰