گنجور

حاشیه‌ها

علی احمدی در ‫۱۵ روز قبل، یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:

عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد

عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

جامی که حضرت حافظ در این بیت از آن سخن می گوید جامیست که خود را مرید آن می داند دل حافظ جامی است که تصویری از روی معشوق را درک کرده است آن هم با کمک شرابی که در این جام وجود دارد .این شراب همیشه هست ولی گاهی تصویر معشوق ساقی در آن می افتد .و این است که حافظ همیشه شراب امید را می نوشد تا باز هم تصویر رخ ساقی را ببیند.آن شراب امید همیشه به وی لبخند می زند و می گوید بیا و البته عارف اگر متوجه نباشد این لبخند را به معنای دیدن روی معشوق تلقی می کند و این یک طمع خام است .تصویر رخ یار با رخ یار تفاوت دارد.

حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد

این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد

این تصویری که از تو در آینه جام افتاد جلوه ای از زیبایی بود که همه را به خود جذب کرد و نقشی در اذهان همه ایجاد کرد  طوری که هر کسی پنداری در مورد تو دارد .

حافظ بر این باور است که خداوند حضور خود را در دلها و ذهن ها نشان می دهد و فقط یک خیال نیست .خدای حافظ حضور و نقش دارد .تعبیر نقش می تواند برگرفته از عبارت "کلمه"در قرآن کریم باشد که از ریشه (ک  ل  م) به معنای اثر زخم است که همان معنای نقش را می رساند .

اشاره حافظ به تعابیر مختلفی است که فرقه ها ی مختلف در مورد خداوند دارند  که باعث نزاع می شود و همه این نزاعهای هم به خاطر تعصب بیجا و اوهام آنهاست .

این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود

یک فروغِ رخِ ساقی‌ست که در جام افتاد

نه تنها جلوه خداوند در دلها وجود دارد بلکه همه عالم نیز جلوه ای از اوست .همه جا تصویر می وجود دارد و اثری از نقش های پر رنگ او دیده می شود و این یعنی حضور خداوند در همه جا .از کوه و دشت و درخت و گل و بلبل و خلاصه همه چیز بوی می می دهد بوی شراب امید  به دیدار یار همه جا هست و عاشق عارف در همه این شرابها تصویر رخ یار که چون ساقی می نوشاند و امید می دهدرا می بیند .

غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید

کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد؟

عشق غیرتی است و متعجب از اینکه راز غم او را چگونه در دهان همه مردم پخش و برملا کرده اند .شاید خواص که آشنا به این راز بوده اند چنین کرده اند پس زبانشان را می برد (کنایه از بستن زبان خواص است)   تا دیگر حرفی نزنند .آن را که خبر شد خبری باز نیامد.

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم

اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد

و باز هم ربایش معشوق.می گوید من به اختیار خودم نبود که از مسجد به میخانه رفتم .چیزی مرا ربود و این از زمان ازل یعنی ابتدای آفرینش مشخص بود که سرانجام من این است که به میخانه بروم .و البته این سرنوشت را برای همه نوشته اند ولی بسیاری دل به آن نمی دهند .

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟

هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد

وقتی ربایشی در کار است انسان چه باید بکند .باید مثل پرگار متحرک در پی دوران حرکت کند چون گردش ایام تو را با خود می برد .

آیا حافظ مجبور است به دنبال این ربایش برود ؟خیر مجبور نیست ولی این ربایش با خواسته او نیز مطابقت دارد .او همیشه طالب اطمینان بیشتر است و معشوق او که نماد اطمینان کامل است به او گفته بیا خوب وقتی همه چیز جور است چرا نرود .

در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ

آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد

ربایش زنخدان (فرورفتگی چانه) تو باعث افتادن من در این چاه شد ولی وقتی بیرون آمدم گرفتار زلف تو شدم .زلفی که مثل راه جدیدی برای من بود . راه عاشقی که هنوز هم ادامه دارد و انتهابش به رخ تو ختم می شود .

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی

کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد

و چه زیبا تصویر می کند .او به راهی جدید قدم می گذارد ولی بر می گردد و نگاهی به افراد صومعه می اندازد و می گوید دیگر آن زمان گذشت که دوباره مرا در عبادتگاه ببینید دیگر سر و کارم با رخ ساقی و لب جام شراب است .

وقتی جایی برای کودکی جذاب می شود و او را می رباید دل از آن بر نمی گیرد ولی گاهی به والدین خود نگاه می کند ولی هرچه به او می گویند بیا برویم نمی آید .حال حافظ مثل همان کودک است .او دل از همه سنت ها و باور هایی که از کودکی آموخته بر می گیرد و به سوی یار دلربای خود راهی جدید را در پیش می گیرد . 

زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت

کـ‌آن که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد

تا جاییکه می گوید غم عشق او را به جان می پذیرم هرچند که این غم شمشیری باشد اما من رقص کنان به استقبال آن می روم چرا که اگر در راه عاشقی کشته شوم باز هم سرانجام نیکی خواهم داشت.

حافظ در این بیت موضوع زندگی جاوید و پس از مرگ را هم حل می کند .با وجود معشوق ازلی و ابدی او می پذیرد که با عشق ورزی به او که موجودی جاویدان است خود نیز جاویدان می شود .و چنین است که حتی خود را سزاوار بهشت می داند ."که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت"

هر دَمَش با منِ دل‌سوخته لطفی دگر است

این گدا بین که چه شایستهٔ انعام افتاد

او هر لحظه این زندگی را لطفی از جانب معشوق می داند .با اینکه دلش در غم معشوق می سوزد ولی خود را مشمول لطف او می داند .او نیازمند معشوق است و از اینکه شایسته لطف معشوق شده دلشاد است .معشوق هر لحظه طعم اطمینان را به وی می چشاند و عاشق نامطمئن را در راه عاشقی پایدار نگه می دارد .و این همان لطف معشوق است.

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی

زین میان حافظِ دل‌سوخته بدنام افتاد

صوفیان مدعی عرفان همگی هم حریف اند یعنی اهل ارتباط با زیبارویان هستند و هم نظربازی می کنند یعنی نظر هوسناک  دارند چون دل سوخته ای ندارند .ولی من که منظورم از حریف بودن و نظربازی چیزی دیگر است و دلی سوخته دارم فقط بدنام شده ام . 

عرفان حافظ در این غزل رونمایی شده است .عرفانی که معتقد است خداوند در همه چیز این عالم نقش دارد و حتی در دل انسانها نیز حضور دارد .اگر انسان امید به درک او داشته باشد و به عبارتی طالب شراب امید او باشد او را درک می کند و از لطف او بهره می برد و البته با دلی سوخته .عرفان حافظ با دلسوختگی ،ربایش معشوق و حضور و نقش او ،امیدواری به جاودانگی،  عدم اطمینان در باورها و لزوم تجدید نظر در آنها و لزوم عشق ورزیدن و بهره گیری از دنیا و ساختن آن همراه است. 

 

عرفان آزادی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۲- سوره البقره » ۱۸- آیه ۳۸:

چه گنجینه ایست 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵:

«یبروح» یک واژه عربی به معنی «مردم گیا» است.

گفتنی است که خاقانی نیز آنرا در اشعار خود به کار برده است.

واژه‌های «مردم گیا» و «مردم گیاه» بارها و بارها از سوی شاعران به کار رفته است.

پیوند به وبگاه بیرونی.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - مطلع دوم:

در مصرع دوم بیت 19، «یبروح» (به جای «یبروج») درست می‌باشد.

«یبروح» یک واژه عربی به معنی «مردم گیا» است.

گفتنی است که خاقانی در 5 بیت دیگر از اشعار خود، «مردم گیا» را به کار برده است.

پیوند به وبگاه بیرونی

محمدعلی نجفی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

قاعدتا در بخش غزلیات انوری در گنجور باید این غزل او افزوده شود. درنسخ خطی و در دیوان چاپی او موجود است:

شب تیره چو بگشاید هوا چون زنگیان گیسو

شود شب چون سر زنگی و عالم چون رخ هندو

 


❄️چو یاد آید دیار یار و آن ایام احبابم

نشینم «من» به غم یکسو و «بیچاره دلم» یکسو😢

 


❄️خلاف غم کنم خاطر، قرین جان کنم سودا

ندیم دل کنم غفلت، ستون سر کنم زانو

 


❄️در آن زاری و بیداری، نشینم تا سحرگاهان

زنم بر پرنیان نشتر، نهم بر کهربا لولو

 


❄️همی گویم به آوازی که جز جان را خبر نبود:😭

«عسی الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا»

محمدعلی نجفی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح قلج تمغاج خان:

امام اهل حکمت انوری، یعنی رهبر فلاسفه روزگار، که انوری ابیوردی باشد،

نشان می دهد انوری حکیم معروفتر از انوری شاعر بوده،

اگر چه انوری، عاقبت هم شعر وهم فلسفه را ترک کرد و عاشق شد و عاشق مرد

محمدعلی نجفی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۴:

اصل شعر انوری:

شب تیره چو بگشاید هوا چون زنگیان گیسو

شود شب چون سر زنگی و عالم چون رخ هندو

 

❄️چو یاد آید دیار یار و آن ایام احبابم

نشینم «من» به غم یکسو و «بیچاره دلم» یکسو😢

 

❄️خلاف غم کنم خاطر، قرین جان کنم سودا

ندیم دل کنم غفلت، ستون سر کنم زانو

 

❄️در آن زاری و بیداری، نشینم تا سحرگاهان

زنم بر پرنیان نشتر، نهم بر کهربا لولو

 

❄️همی گویم به آوازی که جز جان را خبر نبود:😭

«عسی الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا»

دکتر حافظ رهنورد در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹:

این غزل زیبا علارغم این‌که با غزل قبلی بسیار همگن است امّا در فرم کمی متفاوت است؛ به این دلیل که هشت بین را خواجه از صبا طلب می‌کند و  در دو بیت پایانی پای ساقی به میان می‌آید. در حالی که در غزل پیشین فرم حالتی دایره‌وار داشه و به مصراع اول می‌رسید.

محسن بصیری در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳ - تو بمان و دگران:

ویرگول بعد از «عقب سر» در مصراع دوم اضافه به نظر می‌رسد و در نسخه چاپی هم نیست. «عقب سر نگران» یعنی «در حال نگریستن به پشت سر»، که با کمی ایهام معنی «دلواپس پشت سر» را هم به ذهن متبادر می‌کند.

غلامحسین مرادی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۴ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » شاهد افلاکی:

مرحوم استاد محمدرضا شجریان در آلبوم شاهد افلاکی این غزل زیبا را در دستگاه سه گاه اجرا کرده اند 

محسن عبدی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۳ - جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام:

دماغ آشفته شد بهرامیان را ...

مانند افراد دارای بیماری سرسام که به نور حساسیت دارند و آزرده می شوند.

سام در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳:

ز رنج و راحت گیتیگل مقصود می چینم

 

       گیتی گل    سرهم نوشته شده که باید اصلاح شود

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲
                 
مردِ رهِ عشقِ تو ،  از دامنِ تَر ترسد
آن کَس که بوَد نامرد ، از دادنِ سر ترسد

گر با تو دوصد دریا ، آتش بوَد اَم در رَه
نه دل ز خود اندیشد ، نه جان ز خطر ترسد

جانی که بر افروزد ، از شمعِ جمالِ تو
می‌دان که ز پروانه ، کفر است اگر ترسد

جایی که جگر سوزد ، مردان و جگرخواران
در خونِ جگر میرد ، هر کو ز جگر ترسد

گفتی ؛ دلت از هجرَم ، می‌ترسد و می‌سوزد
بی وصلِ تو هر ساعت ، دل‌سوخته‌تر ترسد

از آهِ دلِ عطّار ، آخر بنَمی‌ترسی؟
کان کَس که خبر دارد ، از آهِ سحر ترسد

علی میراحمدی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:

ابرِ آذاری برآمد بادِ نوروزی وزید

وَجهِ مِی می‌خواهم و مُطرب، که می‌گوید رسید؟

«یکی از فرهنگها و سنتهای ما در روزگاران قدیم این بوده است که هر گاه نیازمندی در میان جمع نیاز خود را بر زبان می آورده است کریمی از گوشه ای اعلام میکرده که «رسید»

یعنی من آن نیاز را برآورده خواهم کرد.

۳۶۵ روز در صحبت حافظ

حسین الهی قمشه ای

 

محسن عبدی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۳ - جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام:

صَهیل تازیان آتشین جوش زمین را ریخته سیماب در گوش

سیماب در گوش ریختن کنایه از کر کردن و ناشنوا کردن است.

Mehrab Mehrabi در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵:

هیچ وقت راستشو نمیگه

رضا از کرمان در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۰ در پاسخ به لیلا سجودی دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:

درود 

 آرواد  به معنی زن  متاهل و قحبه  به معنی بدکاره یا روسپی است و دقیقا حرف رکیک و بقولی  فحش میباشد. 

 

شاد باشی

مِهتی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۳ در پاسخ به یشوآ جفری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

دقیقا
من نه اون دست از دوستانی که میخوان خیام رو شیخ مطلبه قعطی جلو بدن و نه اون دوستانی که قصد دارن خیام رو خداناباور یقینی نشون بدن موافقم.
فکر میکنم خیام هم مثل خیلی از انسان های امروزی، ندادم گرا بود. نمیدانست و میندانست که نمیداند. همین کفایت میکنه نه بگی قطعا خدا هست یا قطعا نیست. اما همیشه میلی داری که دنبال حقیقت باشی و سوال بپرسی.
این برداشت مقداری شخصی و فکر میکنم مقداری از مجموع برداشت افراد زیادی نسبت به اشعار خیامه.

علی احمدی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰:

پیرانه سَرم عشقِ جوانی به سر افتاد

وآن راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

پیرانه سر یعنی سر پیری پس معنی بیت چنین است : سر پیری عشق یک جوان به سرم افتاده است و طبعا هر عشقی با افشای رازی همراه است .وقتی دل به کسی می بندی چیزی برای مخفی کردن نداری و همه از آن آگاه می شوند.

از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر

ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

دل من شبیه پرنده ای است که از طریق چشم که معشوق را دیده هوایی شده و در دام او می افتد.پس ای چشم درست ببین که در دام کدام معشوق افتاده است .

چنین تعبیری نشان می دهد که حضرت حافظ به دنبال افرادی بوده که ویژگیهای یک دلبر قدرتمند را داشته باشند و بتوان روی آنها برای گسترش عشق ورزی در جامعه حساب کرد . حال که چشم رفتار خاصی را از کسی دیده که می توان به او امیدوار بود پس باید بادقت بیشتری در او تامل کند.

دردا که از آن آهوی مشکینِ سیه چشم

چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد

و پس از چنین تاملی در می یابد که با دیدن  آن آهوی تیره رنگ چشم سیاه چه خون دلی بر جگر افتاده که مانند نافه  شده است. مشهور است که منشاء نافه ای که در شکم آهو تشکیل می شود خون است.

از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود

هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد

از خاک محل عبور شما  دلبران قدرتمند است که بوی نافه به نسیم سحر می رسد و فضا را معطر می کند.

معمولا حافظ کلمه شما را به صورت جمع در نظر می گیرد . در اینجا هم بر همین روال است بخصوص که در بیت بعد برای خطاب قرار دادن معشوق از عبارت « تو » استفاده می کند.پس می توان چنین فهمید که افرادی هستند که مورد دقت حافظ قرار می گرفتند و این مختص زمان پیری نبوده بلکه در طول عمر حافظ این کار تداوم داشته است و حریفان ( دلبران قدرتمند) بسیار بوده اند.

مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد

بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدگر افتاد

اینجا خطاب به معشوق می گوید مژه های تیز تو وقتی مثل شمشیری که همه جهان عاشقی را تحت پوشش و انقیاد خود می آورد کشیده شود بسیار عاشقان زنده دلی را خواهی یافت که کشته تو خواهند شد گویا کشتگانی بر روی هم هستند. 

در واقع می گوید با حضور تو آنقدر فضای عاشقی گسترش می یابد که همه به سوی عشق ورزیدن حرکت می کنند.

بس تجربه کردیم در این دِیرِ مکافات

با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد

ما در این دنیا که دار مکافات و تنبیه است بسیار دیده ایم که هر کس با دردکشانی چون تو دربیفتد نابود خواهد شد . چون تو ای معشوق با اینکه خوش طینت هستی، درویشان ته پیاله نوش را فراموش نمی کنی و آنها هوادار تو هستند پس کسی در مقابل تو توان ایستادگی ندارد.

گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد

با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد

چون یک سنگ سیاه هر کاری کند نمی تواند لعل گرانبها شود چرا که طینت اصلی آن سنگ سیاه قابل تبدیل شدن به گوهر نیست و بد گهر است.پس بدگهران نمی توانند با معشوق خوش طینت و لعل وش مقابله کنند.

حافظ که سرِ زلفِ بتان دست‌کشش بود

بس طُرفه حریفی‌ست کَش اکنون به سر افتاد

حافظ که همیشه سر زلف دلبران بسیاری به دستش بود یعنی راه و روش دلبران زیادی را تحت نظر داشت.این بار با دلبر عجیبی مواجه شده و عشقش در سر او افتاده است.

یعنی با معشوقی روبروست که بسیار به او امیدوار است.

F.S.Gh در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » خاوران‌نامه » بخش ۱:

سلام و خداقوت

فقط بخش یک موجوده؟

۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۵۶۵۱