گنجور

حاشیه‌ها

باب 🪰 در ‫۱۶ روز قبل، سه‌شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۰ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

سپاس از یادآوری‌ بیت‌های «طایرِ فرّخ‌پی…» و «خضرِ فرّخ‌پی…»  🌿

یک پرسش دربارهٔ بیتِ اصلی:
«بجز هندویِ زلفش، هیچ‌کس نیست/ که برخوردار شد از رویِ فرّخ»
آیا «هندویِ زلف» صرفاً کنایه از جاذبه‌های مادی/سایهٔ رخ است، یا می‌شود آن را لایه‌ٔ عمیق‌تری هم دید؟ مثلاً نشانهٔ «مایا/کارما/صورتِ تنزّل‌ یافتهٔ فرّخ» در بدن خاکی؟ به تعبیر دیگر: بیشترِ ما نصیبِ سایهٔ زلف را می‌بریم نه «روی»، و حافظ دارد فاصلهٔ «زلف (استتار/فاصله)» با «روی (ظهور/لقا)» را یادآور می‌شود؟ نظر شما چیست؟

علی اصغر نظارت در ‫۱۷ روز قبل، سه‌شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۵:

قلب مرا چنگ و زخمه بزن جانم

درد تو دارد دل، ای همه درمانم

 

عشق نمی‌میرد، رنگ نمی‌بازد

بین هزاران بت، بر صنمش نازد

 

علی اصغر نظارت

Ario در ‫۱۷ روز قبل، سه‌شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲۶ - تضمین غزل خواجه حافظ علیه‌الرحمه:

در برخی نسخه ها این غزل به حافظ نسبت داده شده است. 

 

این چه شور است که در دور قمر می بینم

همه آفاق پُر از فتنه و شر می بینم

هر کسی روزبهی می طلبد از ایام

علت آنست که هر روز بَتر می بینم

 ...ابلهان را همه شربت زگلاب و قند است

قوت ِ دانا همه از خون جگر می بینم

 اسب تازی شده مجروح به زیر ِ پالان

طوق ِ زرین همه در گردن ِ خَر میبینم

 دختران را همه جنگ است و جدل با مادر

پسران را همه بدخواه ِ پدر می بینم

هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد

هیچ شفقت نه پدر را به پسر می بینم

پندحافظ بشنو خواجه برو نیکی کن

که من این پند به از دُر و گهر می بینم

ب دلارام در ‫۱۷ روز قبل، سه‌شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳:

چرا از چرت وپرت های هوش مصنوعی استفاده می کنید، در حالی که قبلاً چنین رویه ای نداشتید، بسیار جای تأسف است، توهین بزرگی به استادان ادبیات فارسی است، تعطیل کنید سنگین ترید

دکتر حافظ رهنورد در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:

نکته‌ی جذاب در این غزل زیبا، کاربرد کلمه‌ی "هلال" در دوبیت نخست است. این کلمه در بیت اول بار زیباشناسی دارد؛ و در بیت دوم بار منفی؛ یعنی نماد فرسودگی و اضمحلال؛ در حالی‌که در بیت اول نماد جوانی و زیبایی‌ست. و این چیزی نیست جز توانایی خواجه در کاربرد کلمه در معنای دلخواه

نکته‌ی بعد این‌که: خواجه در بیت چهارم میان بود و نبود جهانی از ماهیت وجودی انسان ترسیم کرده که با هر دیدگاهی متناسب است؛ چه دینی و یا غیر دینی 

آیه چهاردهم سوره‌ی الرّحمن این است:

خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ

انسان را از گلی خشکیده مانند سفال آفرید.

این آیه دستمایه‌ی دیدگاه هنری خواجه حافظ شده و غزل معروف دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند را سروده است.

این بیت غزل۲۳۸ نیز پیرو همان دیدگاه است.

علی احمدی در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷:

در این غزل زیبا اوج مبالغه به کار برده شده تا مثل همیشه دلبری قدرتمند توصیف شود . تصور چنین دلبری هم در معشوق زمینی و هم در معشوق متعالی امکان پذیر است . جدا از این موضوع باید توجه داشت که توجه حافظ به جنبه بصری معشوق ( مثل زیبایی ، جلوه گری و نظایر آن ) و جنبه رفتاری معشوق (مثل ملاحت یا قدرت و نظایر آن ) شاید به دلیل جذب مخاطبانش از هر دو جنسیت باشد و این یکی از شگرد های حافظ برای جذب خوانندگان غزل هایش است بگذریم.

تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج

سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج

تو ای معشوق که مثل تاجی بر سر همه خوبان کشور جای داری ، شایسته آن هستی که همه دلبران دیگر به تو نیازمند باشند و در برابرت فروتنی کنند . باج دادن یعنی دادن امتیاز و این فقط امتیاز مالی نیست بلکه نشانه بها دادن و معتبر دانستن شخص است که خود حکایت از نیاز به آن شخص دارد

دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش

به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج

خطا در این بیت همان ختا است که نام سرزمینی در ترکستان است چون درشعر کنار حبش یا سرزمین حبشه قرارگرفته . می گوید چشمان اغواگر تو سرزمین های ختا و حبش ( سرزمین های نزدیکتر ) را به هم ریخته و از طرفی اقصی نقاط عالم مثل چین و هند هم به چین زلف تو خراج ( مالیات ) می دهند .یعنی چین زلف تو تا دوردست هم رفته و همه سرزمین ها را فتح نموده و جذب و نیازمند خود کرده است .

در دوبیت فوق هم به نفوذ و تسلط معشوق بر اشخاص ممتاز یعنی دلبران اشاره دارد و هم تسلط و نفوذ بر سرزمین های معروف دور و نزدیک را بیان می کند.

بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز

سوادِ زلفِ سیاهِ تو هست ظلمت داج

حافظ تضاد در جلوه معشوق را بیان می کند . سفیدی روی تو مثل جلوه چهره روزِ روشن است و سیاهی زلف سیاهت مثل تاریکی شب است . شاید اشاره به جلوه آشکار و نهان معشوق دارد . وقتی رخ می نماید عاشق راهش را می یابد و وقتی می رود عاشق در بند زلفش گرفتار می ماند و راه را نمی یابد .او اگرچه عیان است ولی اغیار او را درک نمی کنند و اگرچه نهان است اما برای عاشقان مست قابل درک است .( هو الظاهر و الباطن)

دهانِ شهدِ تو داده رواج آب خِضِر

لبِ چو قندِ تو بُرد از نباتِ مصر رواج

آب خِضِر که به ضرورت شعر چنین خوانده می شود آبی است که مایه جاودانگی است و بنا بر اقوال حضرت خضر از آن نوشیده است .نبات مصر نیز ظاهرا در آن دوره رواج داشته و معروف بوده است  و اطلاق کلمه رواج هم برای همین است .اما می گوید : دهان شیرین تو ای معشوق مثل آب خضر معروف است و لب شیرین تو هم معروف تر از نبات مصر است. دهانت  شیرینی مدام طول عمر است   و لب شیرین تو که از نبات مصر شیرین تر است  محتوای زندگی را شیرین می نماید و تلفیق این قند و آب شربتی است شیرین برای کل زندگی.

از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت

که از تو دردِ دل ای جان، نمی‌رسد به عِلاج

عشق یعنی مبتلا شدن به معشوق این ابتلا با بیماری توصیف شده است که شفا ندارد . دل مبتلا به درد عاشقی شده و چاره ای برایش نیست. شاید فقط  وصال معشوق چاره آن باشد که آن هم دشوار و بعید است.

چرا همی‌شکنی جانِ من ز سنگدلی؟

دلِ ضعیف که باشد، به نازکی چو زُجاج

ای جان من چرا دل ضعیف مرا که مثل شیشه نازک است با سنگدلی و بی رحمی می شکنی . گویا شکایت می کند که چرا باید این دل توسط معشوق (علیرغم همه زیبایی هایش )  شکسته شود.

لبِ تو خضر و دهانِ تو آبِ حیوان است

قدِ تو سرو و میان موی و بَر، به هیئت عاج

اما در اینجا به پاسخ می رسد و می گوید لب تو مثل حضرت خضر است که آب حیات می بخشد( حیوان یعنی حیات) دهان تو نیز مثل آب حیات است.( پس تو در هر لحظه به من زندگی می بخشی و باعث رشد و شکوفایی من خواهی شد ).خودت هم سروی بلند قد هستی و کمرت باریک و و چون عاج سپید اندام هستی یعنی تناسبی موزون داری .( پس هدف من نیز مثل تو شدن است .)

فِتاد در دلِ حافظ هوایِ چون تو شَهی

کمینه ذرهٔ خاکِ درِ تو بودی کاج

و اینگونه است که دلم هوای شاهی مثل تو را دارد چراکه کمترین ذره خاک درکنار تو مانند کاجی برافراشته ارزشمند است .آری عشق آن است که به رشد بینجامد و اگر در این راه ، دل عاشق گاهی می شکند از سنگدلی معشوق نیست بلکه باید بشکند  و از نو ساخته شود و چون کاجی رشد نماید و به کمال برسد.

نیما در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۷ - صفت جمعیت اوقات درویشان راضی:

رحمت خداوند بر حضرت سعدی.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۹ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴:

امیدوار به کوی تو آمدم ، به گدایی

سید علی موسوی رومشکانی در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در بیان عشق و گوشه نشینی و ستایش عصمة الدین خواهر منوچهر:

عجب محشریه این شعر. از اول تا آخر. بیت 20 هم معنی این بیت مولاناست که میگه :
ده مرو ده مرد را احمق کند
خانه را بی نور و بی رونق کند
و......
مولانا در این ابیات، مضمون حدیث نبوی رو آورده که: «من سکن فی‌القری یوما تحمّق شهرا و من سکن فی القری شهرا تحمّق دهرا». ولی ابن اثیر، این حدیث را به این شکل نقل کرده که: منزل گزیدن در روستا به مانند منزل گزیدن در قبر است». شکی نیست که نوع زندگی شهر و روستا، در شکل‌گیری اندیشهْ آدمی تأثیر بسزا دارد. جامعهْ بسته غیرشهری، سبب می‏شود که انسان تنها به نیازهای ابتدایی خود بیندیشد، بی‌آن‌که در صدد به دست آوردن امکانات رشد فزون‌تری باشد، ولی در شهر، روابط به‌صورت باز و گسترده در می‌آید و آن روابط اجتماعی، توسعه می‏یابد و می‌تواند خود را در شرایط بهتری از رشد قرار دهد و تجربه‌های بیشتری به دست آورد. بنابراین، منظور تحقیر روستا و روستایی نیست.

اینجا هم گفته : 

نیست در ده جز علف خانه بدان

کز علف قوت روان خواهم گزید.
عمق معناست. میگه از کسانی که فقط به فکر خوردن و وجوبات حیوانی هستند درس بگیریم و روح و روان خودمون رو رشد بدیم.

شاهکارش اینجاست: 

بر دکان قفل گر خواهم گذشت

قفلی از بهر دهان خواهم گزید

 

...صالحی در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶:

ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب 
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد 
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را 
دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد ... 

 


زهد خشک ؛افرادی ک در اثر سجده پیشانی هایشان  پینه میبنده اما آخر تیغ ب گلوی حسین ع میکشن 
و یا هر کس که   مدعی ایمانِ  اما درکی از معانیِ نداره  
فقط  طوطی وار تکرار می کنن و درک از زیبایی ندارن و نمیدانند برای رهایی و مصون ماندن  از این خشک مغزی و رستگار شدن  باید شراب  عشق بازی با خالق را بنوشن کام خود را تر نگه بدارن ...


بیت بعد؛ 
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را 
دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد 


در  فریب وسوسه‌ی عقل در جایی حافظ میگن:
 هُش دار که گر گوش کنی وسوسه‌ی عقل آدم‌صفت از روضه‌ی رضوان به در آیی ...

حافظ رند و زیرک اینجا  به طنز وطعنه
به حساب گرا ها میگه ازعقل ِ مصلحت اندیش
یا عقل زمینی و  ماتریالیستی و مادی نگر و حسابگر نیز به همان میزان که اززهدخشک ملولِ  بیزارِ 
چون شراب گوارای عشق مینوشه و عشق دروجود اوجریان یافته ..
وتفسیر در سطح عالی تر :

میتوان گفت یا ایتها النفس المطمئنه  ارجعی الی ربک راضیه مرضیه

این وصل و ارجاع و برگشت رو نمیتوان به کسی جز جان جانان امام حسین مصداق گرفت ...!
به گمانم مراد از عقل در این غزل عقل معاش  و یا نفس ناطقه است  حال آنکه نفس مطمئنه بالاترین درجه‌ی نفس و برای رسیدن به این نفس باید کمی از نفس های سطح پایین دست کشید
شاهد معنی  بیت بعدی هست :
 
کسی که از رهِ تقوا قدم برون ننهاد
به عزمِ میکده اکنون رهِ سفر دارد...

منظور امام حسین ع
ک تقوای محض و محل تجلی تمام اسما و صفات احدیت  بودن و بسوی بزمگاه و معرکه عشق شتافتند...!

امیرحسین صدری در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲ - در نعت پیغمبر اکرم:

چه جالب

میگه علت اینکه بعد از خودش ۴ تا خلیفه داشت ، این بوده که خانه‌ی استوار به ۴ تا دیوار نیاز داره

رضا از کرمان در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۸ - داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه می‌ساخت و ساخته نمی‌شد و پذیرا نمی‌آمد:

درود 

بنظرم چین وچروک سفره منظورش بوده 

رضا از کرمان در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۸ - داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه می‌ساخت و ساخته نمی‌شد و پذیرا نمی‌آمد:

این چنین عمری که مایهٔ دوزخ ...

درود 

بنظر میاد مصرع دوم مشکل وزن داره 

راهنمایی بفرمایید 

خاطره ۲۰۲۲ در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۹ در پاسخ به آذر .خ معلم جغرافیا اراک دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۴ - بیان خسارت وزیر درین مکر:

اشعار و‌ افکار مولانا برای کسانی که دنبال امور دنیوی هستند ، نیست، بلکه فقط برای حق جویان و‌ رسیدن به خدا هست.

علی احمدی در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:

این غزل با توجه به کوتاهی وتعبیر" همچو حافظ"در بیت آخر نوعی ورد برای هر عاشقی است که در این راه گام برمی دارد.

دردِ ما را نیست درمان الغیاث

هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

درمان درد عاشقی و هجران عاشق ،وصال است که همیشه دشوار نیست ولی وقتی عشق متعالی است ،چون لازمه وصال سنخیتی بین عاشق و معشوق است وصالی مبهم به نظر می آید و دشوار است تا جاییکه عاشق به دنبال فریاد رسی است و  می گوید الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند

الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در راه عاشقی باید از خیلی چیزها گذشت باید دین و دل را مورد تجدید نظر قرار بدهی تازه دلبران ممکن است از عاشق جانش را هم بخواهند .این شاید در نظر اول نوعی جور به حساب آید ولی عاشق می پذیرد ولی احساس درد آوری دارد که باید فریادرسی طلب کند

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب

می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

معامله در راه عاشقی هم منحصر بفرد است و پایاپای نیست بوسه ای می دهند و جان را در ازای آن طلب می کنند که بازهم جای فریاد دارد

خونِ ما خوردند این کافَردلان

ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

کافر از ریشه ( ک ف ر ) که معنای پوشاندن می دهد .اگرچه کافر و ظالم می تواند به صورت هم معنی به کار رود ولی باید به معنای ظریف آن در این بیت توجه کرد .کافر در مفهوم دینی در مقابل مسلمان است .مسلمان خداوند را باور دارد و کافر باور ندارد .از نگاه اسلام کافران چیزی را که وجود دارد (مثل خدا و معاد و...)باور نمی کنند در واقع بر آن سرپوش می گذارند و نادیده می گیرند .یعنی چیزی که هست را نمی خواهند ببینند .در این بیت هم دلبر را کافردل می خواند یعنی ریخته شدن خون عاشق را می بیند ولی نادیده می گیرد.حال از مسلمانان کافر شناس طلب چاره می کند که البته می داند که از آنها هم کاری ساخته نیست.

همچو حافظ روز و شب بی‌خویشتن

گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث

حافظ از عاشق می خواهد با او هم نوا شود و خود را از یاد ببرد و سوزان و نالان فریاد رسی را طلب کند.

محسن جهان در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

تفسیر ابیات ۱ الی ۴ فوق:

در این ابیات عارف بزرگوار، فرق بین علم و یا عقل جزئی ما انسانها  با عقل کل و یا عشق ازلی را بیان می‌کند. و می‌فرماید کجا می‌توان بین وجدان درونی و دانش اکتسابی فرق گذاشت. و هیچگاه بین عشق ربوبی و عقل ناقص ما نسبتی وجود ندارد.
و در بیت بعد حضرت باریتعالی را به شاه فرمان ده و عقل انسانی را به دربان تشبیه می‌کند، و اظهار می‌دارد که چه نسبتی بین آن و این است.
و در بیت بعدی می‌فرماید، حضرت دوست که اشاره به خداوند است نشانه هایی از وجود خود به ما می‌دهد ولی آنچه عقل جزئی به عیان می‌بیند با آن جانان  تفاوت‌های بسیار است.
و در نهایت بیان کرده که بدون عشق ملکوتی نمی‌توان به آن جان جانان وصل شد.

رضا از کرمان در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۵ - روان شدن شه‌زادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره:

درود بر شما 

در جستن راه نجات هرچه عقل را بیشتر  بکار گیری برای تو بهتر است  واگر بتوانی از بلا وخطرات دوری کنی  البته برایت بهتر است .

 

شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۵ - روان شدن شه‌زادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره:

درود بر شما 

 مخلصی =|| محل اتمام . (غیاث ) (آنندراج ) :
نا کسان را ترک کن بهر کسان
قصه را پایان بر و مخلص رسان . 

 

انتهای تمام راه ها یک منزلگاه است و اگر هزار خوشه میبینی از یک دانه بوجود آمده اند 

 

شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۵ - روان شدن شه‌زادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره:

درود بر شما 

حمام. [ ح َ ] ( ع اِ ) کبوتر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هر نوع مرغ طوق دار. 

 

کبوتر خانگی وجلد  از صدای نی نمی هراسد واز بام خانه نمیگریزد بلکه کبوتران وحشی از این صدا فرار میکنند 

 شاد باشی

 

کوروش در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۵ - روان شدن شه‌زادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره:

این طرق را مخلصی یک خانه است

این هزاران سنبل از یک دانه است

 

مصرع نخست یعنی چه ؟

 

۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۵۶۳۳