کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۷ - دیدن ایشان در قصر این قلعهٔ ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست:
در تفحص آمدند از اندهان
صورت کی بود عجب این در جهان
یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۷ - دیدن ایشان در قصر این قلعهٔ ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست:
بیمرض دیدیم خویش و بی ز رق
آنچنان که خویش را بیمار دق
یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۷ - دیدن ایشان در قصر این قلعهٔ ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست:
توی تو در دیگری آمد دفین
من غلام مرد خودبینی چنین
یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۷ - دیدن ایشان در قصر این قلعهٔ ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست:
او توست اما نه این تو آن توست
که در آخر واقف بیرونشوست
یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۷ - دیدن ایشان در قصر این قلعهٔ ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست:
کاینچ میکاری نروید جز که خار
وین طرف پری نیابی زو مطار
مصرع دوم یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۷ - دیدن ایشان در قصر این قلعهٔ ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست:
قرنها را صورت سنگین بسوخت
آتشی در دین و دلشان بر فروخت
منظور از قرنها چیست ؟.
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
چونک گم شد جمله جمله یافتند
از کم آمد سوی کل بشتافتند
مصرع دوم یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
پس حقیقت حق بود معبود کل
کز پی ذوقست سیران سبل
یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
ور ز غیر صورتت نبود فره
صورتی کان بیتو زاید در تو به
یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
چون صور بندهست بر یزدان مگو
ظن مبر صورت به تشبیهش مجو
یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
مدرسه و تعلیق و صورتهای وی
چون به دانش متصل شد گشت طی
یعنی چه ؟
کوروش در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
این ز حد و اندازهها باشد برون
داعی فعل از خیال گونهگون
یعنی چه ؟
علی احمدی در ۱۵ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:
شراب و عیش نهان چیست؟ کارِ بیبنیاد
زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد
با نگاه به مطلع و مقطع غزل متوجه می شویم که حضرت حافظ بنا دارد جریان می نوشی -مستی - عاشقی را آشکار نماید .در راه عاشقی ممکن است عاشق در ابتدا برای دل خود مست شود ولی وقتی به درک جدیدی دست می یابد می خواهد مطربی کند و دیگران را نیز آگاه سازد و در این راه از ملامتهای احتمالی نمی ترسد .اگر چنین نکند خود را در این دنیای بی بنیاد و نا مطمئن زیانکار می بیند.
پس می گوید :اینکه پنهانی می بنوشم و مست شوم کاری بی اساس است باید به رندان تاریخ بپیوندم که از نام و ننگ نمی ترسند و درک خود از دنیا را عیان نمودند .هر چه می خواهد بشود .
گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
برای عیان کردن رندی و عاشقی باید گره های دل را که مانع انجام کار هستند بگشائی و کاری به سپهر آفرینش یا ساختارهای موجود طبیعت و اجتماع نداشته باشی چرا که هیچ فرد دیگری حتی اگر اهل محاسبه و سنجش باشد نمی تواند این گره را از دلت باز کند .خودت باید گره نگرانی هایت را باز کنی و چاره آن می امیدواری است .با مستی ناشی از امید دیگر نگران نیستی و گره ها باز می شوند .
ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
تو قرار است با درک خود از عاشقی انقلابی ایجاد کنی پس، از اینکه زمانه با درک و اندیشه تو دگرگون شود تعجب نکن .چرخ روزگار بسیار از این تغییرات را در حافظه اش دارد .
قدح به شرطِ ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسهٔ سرِ جمشید و بهمن است و قباد
تو در ادامه یک مسیر تاریخی هستی پس اگر باده می نوشی این ادب را داشته باش و قدر این قدح را بدان که از جمجمه پادشاهان گذشته مثل جمشید و بهمن و قباد ساخته شده است. روزگار خاک آنها را به قدح تبدیل کرده و به دست تو رسانده خاک تو هم روزی قدحی برای دیگران خواهد شد پس احترام این قدح را حفظ کن و بنوش.
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟
که واقف است که چون رفت تخت جم، بر باد؟
چه کسی می داند که پادشاهان چون کاووس و کیقباد کجا رفته اند و سرانجام آنها چه شد یا تخت پادشاهی جمشید چگونه از بین رفت .مهم ابن است که چه چیز بر جا می ماند
ز حسرتِ لبِ شیرین هنوز میبینم
که لاله میدمد از خونِ دیدهٔ فرهاد
مثلا هنوز می بینم که به خاطر حسرت لب شیرین از چشمان خونبار فرهاد لاله می روید .
یعنی هنوز قصه عشق فرهاد و شیرین پابرجاست و گل لاله این حکایت را با داغدیدگی بازگو می کند .چون عشق را درک کرده است .
مگر که لاله بدانست بیوفاییِ دهر
که تا بزاد و بِشُد، جامِ می ز کف نَنَهاد
شاید گل لاله واقعا بی وفایی و عدم اطمینان این روزگار را درک کرده که از زمان تولدش تا زمان مرگ جام شراب را رها نکرد.و به مستی و عاشقی ادامه داد .
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
تو هم بیا ،بیا که دمی با کمک می مست شویم و به درک جدیدی برسیم .شاید با مستی کشف جدیدی کنیم و حقیقت جدیدی را بیابیم آن هم در این دنیا که اساس آن خراب شدن و آباد شدن پی در پی است .بیا تا با درک جدید اطمینان خود را افزایش دهیم .
آری سرانجام می نوشی و مستی و عاشقی توانایی در خراب شدن و آباد شدن است .مگر نه این است که هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد پس باید ساخته شد و ساختار ها را عوض کرد .
نمیدهند اجازت مرا به سِیرِ سفر
نسیمِ بادِ مُصَلّا و آبِ رُکن آباد
چنین شوقی برای ساخته شدن و ساختن پس از مستی اجازه مسافرت به جایی دیگر را به من نمی دهند آب چشمه رکن آباد و نسیم باد منطقه مصلا برای من مثل خال رخ هفت کشور است گویا در مرکز عالم قرار دارم و با این بهانه مست می شوم و عاشقی را تجربه می کنم .
قدح مگیر چو حافظ مگر به نالهٔ چنگ
که بستهاند بر ابریشمِ طرب دلِ شاد
تو هم اگر مرد راه عاشقی هستی اگر جام می را به دست می گیری در کنارش نوای چنگ را آشکارا داشته باش چرا که دل شاد و رها از نگرانی و اضطراب وابسته به تار ابریشمی چنگ است و همه باید از درک جدید تو از دنیا باخبر شوند
نکته مهمی که در شرح اکثر شارحین محترم فراموش می شود شادی و مفهوم آن در ابیات حافظ است .غم به معنای حزن نیست بلکه مفهوم نگرانی را با خود دارد .تگرانی از اینکه چه کنم یا چه نکنم و شادی رها شدن از چنین غمی است .این نوع شادی در دل خود امید واری را دارد .به همین دلیل می مورد نظر حافظ این خاصیت را دارد که نگرانی ها را دفع می کند و دل را برای مستی و درک بهتر و تغییر ساختارهای موجود آماده می سازد.انسان عاشق فقط شاد نیست بلکه سازنده است .و برای ساختن خون دل می خورد .یادمان نرود نصیحت پیر می فروش را که می گفت :
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
نه غم و نه شادی بلکه عشقی مملو از امید و خلاقیت و سازندگی
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۵ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۴:
آلبوم صدای سخن عشق
استاد شهرام ناظری
دلبر آمد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۵ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۴:
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۴
دل ، خلوتِ خاصِ دلبر آمد،
دلبر ز کرَم ، به دل برآمدجان ، آینهٔ جمالِ جانان،
تن ، خاکِ دیارِ دلبر آمدذاتی به ظهورِ خویش ، دم زد،
صد گونه صفات ، مظهر آمداز عکسِ فروغِ رویِ دلدار،
دل ، آینهٔ منوَّر آمدشد محفلِ دل ، ز غیر خالی،
یار ، از درِ دلبری درآمدصد شکر ، که نورِ عین و لام اَم،
در راهِ نجات ، رهبر آمد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۵ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱
مرا سُودایِ تو ، جان می بسوزد
چو شمعی ، زار و گریان میبسوزدغمت ، چندان که دوزخ سوخت عُمری
به یک ساعت ، دو چندان میبسوزدفکندی آتش اَم در جان و رفتی
دلم زین درد ، بر جان میبسوزدرخِ تو ، آتشی دارد ، که هر دم
چو عود اَم ، بر سرِ آن میبسوزدچو شمعم ، سَر ، از آن آتش گرفته است
که از سر تا به پایان میبسوزدمکُن، دادیم دِه ، کین نیم جانم
ز بیدادیِّ هجران میبسوزدبترس ، از تیرِ آهِ آتشینم
که از گرمیش ، پیکان میبسوزدمنِ حیران ، ز عشقت برنگردم
گر ام ، گردونِ حیران می بسوزددمِ گردون خورَد ، آن کس که هر شب
به دم گردونِ گَردان میبسوزدچو درِ کار تو ، عاجز گشت عطّار
قلم بشکست و دیوان میبسوزد
علی فرجی در ۱۵ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۵:
شنیدم یاوهگویی هرزهپویی
گدایی، سفلهای، بیآبرویی
چو اشعار حجابم را شنیده
حجاب شرم و عفت را دریده
زبان بگشاده بر دشنام بنده
به زشتی یاد کرده نام بنده
ولی من هیچ بد از وی نگویم
به جز راه ادب راهی نپویم
مرا از فحش دادن عار باشد
که فحش آیین سردمدار باشد
گذارم امر را در پای تحقیق
سپس خواهم ز اهل فکر تصدیق
« سخن را روی با صاحبدلان است »
نه با هر بیدل بیخانمان است
به قول تو زنی کاندر برم بود
منش نشناختم کو خواهرم بود
گرفتم قول تو عین صواب است
نه این هم باز تقصیر حجاب است؟
نباید منع کرد این عادت بد
که کس نادیده بر خواهر بچسبد؟
نه خود این نیز هم عیب حجابست
که خواهر از برادر کامیابست؟
تمام این مفاسد از حجابست
حجابست آنکه ایران زو خرابست
ترا هم شد حجاب اسباب این ظن
که خواندی مادرت را خواهر من!
اگر آن زن به سر معجر نمیزد
یقین این شُبهه از تو سر نمیزد
نفهمیده نمیگفتی و اکنون
نمیافتاد راز از پرده بیرون
نیندیشیدی ای بیچاره خر
که خواهر ساز نایَد با برادر
حجابِ دست و صورت هم یقین است
که ضد نصِّ قُرآن مُبین است
علی فرجی در ۱۵ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۵:
شاید اساتید بزرگ بتوانند بر اوزان شعر ایرادی وارد نمایند اما هرگز به مضمون شعر فرهنگ زمانش و شجاعت شاعر و زیبایی سروده و داستان کلی، هرگز نمیتوان کوچکترین ایرادی گرفت اگر احیانا دوستانی هستند که هنوز عمق ادبیات رو درک نمیکنن با تمام احترام خودشان رو میبایست مورد نقض قرار دهند نه ایرج رو. اگر اینگونه ک شما میفرمایید باشد قرآن عجم دیوان مثنوی مولوی هم سرشار از ایراد است اما اینگو نیست به حدی این شعر آموزنده است که از تصور خارج است خواهش میکنم ادبیاتمان را آنگونه ک هست پاس بداریم هیچ ایرادی در شعر نیست و جز زیبایی نمیبینم. تشکر
Marya Karimi در ۱۵ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:
بیت شماره ۶ رو چرا تحریف کردید؟ این تحریف در اشعار دیگه در سایت شما زیاد دیده شده!!!!!
مگه این نبودش؟!
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
ابوتراب. عبودی در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸: