سیدمحمد جهانشاهی در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵:
گرچه دلم ، در کشید روی ز مقصود
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵
لوحِ چو سیمَت ، خطی چو قیر بر آورد
تا دلم از خطِّ تو ، نفیر بر آوردلعلِ تو میخورد ، خونِ سوختهٔ من
تا خطَت ، آن خون کنون ز شیر بر آوردگرچه دلم ، در کشید روی ز مقصود
خطِّ تو ، چون مویَش از خمیر بر آوردچشم تو ، یا رب ، ز هر که رویِ تو خواهد
آنچه هلاکت ، به زخمِ تیر بر آورددشمنِ آیینهام ، اگرچه بوَد راست
کو به دروغی ، تو را نظیر بر آورددر صفتت رُفت و روب کرد ، بسی دل
لاجرم آن گَرد ، از ضمیر بر آوردتا که سَرِ رزمهٔ جمال گشادی
رشک ، دمار از مَهِ منیر بر آورداطلسِ رویِ تو ، عکس بر فلک انداخت
چهرهٔ خورشید ، چون ز زیر برآوردصبحِ رُخت ، تا ز جِیبِ حُسن برآمد
تا به ابد ، پایِ شب ز قیر بر آوردعقل مگر سر کشید ، از سرِ زلفت
سر ، به فسونهایِ دلپذیر بر آوردزلفِ تو ، خود عقل را ، ببست به مویی
گِردِ همه عالمَش ، اسیر بر آوردعقل ، بسی گِردِ وصفِ لعلِ تو میگشت
تا که سخنهایِ جایگیر بر آوردبختِ جوانِ لبِ تو ، در دهنَش کرد
هر نفسی را ، که عقلِ پیر بر آوردبی لبِ تو ، دل نداشت صبر زمانی
جان به لب ، از حلق ناگزیر بر آوردچون ننوازی مرا چو چنگ ، که عطّار
هر نفَسی ، نالهای چو زیر بر آورد
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۲:
درود بر شما
بنظر حقیر برداشت جناب شیخی از کف وعدم کاملا درسته و جای بحث ومناقشه نداره وبنده با ایشان هم عقیدهام.
شاد باشید
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۰ - قصهٔ آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن میچرد بازرگان از کمین برون آید چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد بازرگان به لجم و گل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد الی آخر القصه و التقریب:
درود
پس از سقوط ضحاک فریدون از جواهرات خزانه ضحاک برای آرایش پرچم جنگی خود بهره برد و آنها را بر بیرق خود آویخت و درفش کاویانی را به آن مزین کرد
گوهر کاویان میشه گفت جواهر سلطنتی
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۰ - قصهٔ آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن میچرد بازرگان از کمین برون آید چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد بازرگان به لجم و گل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد الی آخر القصه و التقریب:
درود
هر انسانی در درون جسم خاکی خود روحی خدایی دارد واگر به این روح بپردازد وآن را پرورش دهد براحتی میتواند حقیقت درونی دیگران را بشناسد اصطلاحا دارای چشم سوم وبرزخی میگردد
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۱ - رجوع کردن به قصهٔ طلب کردن آن موش آن چغز را لبلب جو و کشیدن سر رشته تا چغز را در آب خبر شود از طلب او:
درود
یعنی دویدن
یک مور دانه جویی گرفت ودیگری دانه گندمی گرفت وشروع به دویدن کردند
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۲ - قصهٔ عبدالغوث و ربودن پریان او را و سالها میان پریان ساکن شدن او و بعد از سالها آمدن او به شهر و فرزندان خویش را باز ناشکیفتن او از آن پریان به حکم جنسیت و همدلی او با ایشان:
درود
حتما این جمله را در تعارف به دیگران شنیدهای که میگویند سایه شما کم نشه اینجا هم همین را داره میگه جناب مولانا ، یعنی گرچه ایشان فوت کرده اند وسایه ایشان دیگر بر روی این زمین نیست ولی مزار ایشان منبع فیض گشته و وبر زندگان سایه افکندهاند
شاد باشی عزیز
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره:
درود
فشار با ضمه بر روی حرف ف به معنای حرف مفت ویاوه وبیهوده آمده است
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره:
درود
همانگونه که کلمات که مسلسل وار از دهان خارج میشوند ناخود آگاه نابود میشوند واتحادی ندارند کثرت جمعیت نیز تا بین آنها اتحادی نباشد فناپذیرند وجز سیاهی لشکر چیز دیگری نیست
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره:
درود
ویک موش دیگر داشت پهلوی گربه را با دندان سوراخ میکرد و از حضور بیشمار موشها راه فرار بر گربه بسته شده بود
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره:
درود
آن نوری که کوه طور طاقت دریافت آن را نداشت باقدرت الهی در شیشهای جای میگیرد
لطفا به آیه ۳۵ سوره نور رجوع کن
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره:
درود
عزیزم باز بحت انسان کامل واولیای الهی است که مظهری از جلوه الهی هستند وچون آیینهای هستند که صفات خدا را نمایش میدهند از زبان باریتعالی میگوید بدون این واسطه ها هرگز صفات من جلوهگر نمیشد من دو اسبه در این جهان تاختم تا توانستم آیینه زلالی چون قلب عارفان واولیای الهی را ساختم که واسطه فیض من باشند که در هر لحضه در این آینه پنجاه جشن عروسی بر پاست ولیکن تو فقط قادر به دیدن ظاهر آن هستی واز باطن ایشان آگاهی نخواهی یافت
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۵ - رجوع کردن به حکایت آن شخص وام کرده و آمدن او به امید عنایت آن محتسب سوی تبریز:
درود
ستان در اینجا به معنی طاقباز خوابیدن است
آن مرد غریب و وامدار به امید رفع مشکل به تبریز ،آن شهر پر گل رفت وبه محتسب آنجا در حل مشکلاتش امید داشت واو را بر روی گل خوابیده بصورت طاقباز دید
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ:
درود
در این ابیات مولانا میفرمایند که خواجه یا همان آدمی را به چشم حقارت نگاه مکن چون او عکسی وجلوهای از صفات الهی است .
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ:
درود
در اینجا وبیت بعدی باز حضرت مولانا توجه ما را به ژرف نگری در اصل موضوعات وهرچیز جلب میکند
خاصیت نان اینه که باعث قبض در دستگاه گوارش میگرده و محموده (نام گیاهی در طب سنتی) مسهل وباعث شکم روی آدمی میشود میفرماید اگر نان خوردی واسهال شدی اون را نان نخوان وبه آن محموده بگو واگر خاک راه باعث یینایی چشم تو شد خاک نیست وبه آن سرمه بگو
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ:
درود
ابدال حق یعنی اولیای الهی
میفرمایند اولیای الهی با ریاضت وپرهیز از جنس آدمی به ذات الهی تغییر پیدا کرده ومبدل شده اند پس در ظاهر ایشان نگاه مکن و به باطن ایشان بنگر
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ:
درود
همانگونه که تصاویری که بر روی آب نقش میبندند دایمی نیست و از اصل آن شی عاریت گرفته شده وبر روی سطح آب نمایان شده جمال ونقش ما نیز نقشی از جمال خداوندی است که نهایتا باید به اصل خود بازگردد
شاد باشی
بزرگمهر در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۴:
زیبا روز ؛
لطفا بفرمایید با توجه به اینکه مولانا فرمودند “.... دست به استاد مده” کدام یک از ابیات فوق شما را به پیر طریقت ارجاع داده؟
رضا از کرمان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ:
درود
آقا کوروش حتما مستحضرید که اصطرلاب وسیله ایست که با آن منجمین احوال ستارگان وکواکب را در یافت میکردند وبه واسطه آن سعدی ونحسی امور زمینی را مشخص میکردد در اینجا حضرت مولانا میفرمایند که وجود آدمی همچون اصطرلابی است که قادر میباشد مظاهر الهی را نشان دهد در بیت بعد هم تصریح میکند که همان طور عکس ماه در جوی آب نمایان میشود هرچه هم در وجود آدمی به منصه ظهور میرسد تجلی وعکسی از صفات الهی است .
شاد باشی
مسیح موید در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸: