گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۱۷ - ایضا:

 نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۱۷ - ایضا
                             
اگر صبحِ قیامت را  ، شبی هست ، آن شب است امشب،
طبیب از من ملول و جان ز حسرت  بر لب است امشب

فلک از دُورِ ناهنجارِ خُود ، لختی عنان در کِش،
شکایت‌هایِ گوناگون ، مرا با کُوکب است امشب

برادر جان ، یکی سر بر کُن از خواب و تماشا کن،
که زینب بی‌تو ، چون در ذکرِ یارب یارب است امشب

جهان پُر انقلاب و من غریب ، این دشت پُر‌ وحشت،
تو در خوابِ خُوش و بیمار در تاب و تب است امشب

سرَت مهمانِ خولیّ و تنَت با ساربان همدم،
مرا با هر دُو اندر دل ، هزاران مطلب است امشب

بگو با ساربان ، امشب نبندد محملِ لیلی،
ز زلف و عارضِ اکبر ، قمر در عقرب است امشب

صبا از من به زهرا گو ، بیا شامِ غریبان بین،
که گریان ، دیدهٔ دشمن ، به حالِ زینب است امشب

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵:

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
                             
جدا از چشمِ او ، تن در تب و جان بر لب است امشب،
شبی کو را ، ز پِی صبحی نباشد ، آن شب است امشب

ببین بر چنبرِ کاکل ، رخِ آن ماهِ سنگین‌دل،
مبند ای ساربان محمل ، قمر در عقرب است امشب

جرس در ناله و صبحِ وداع و جسم و جان در پِی،
مخُسب ای دل ، که وقتِ ذکرِ یارب یارب است امشب

خدا را آسمان ، لختی عنانِ صبح در هم کِش،
که پنهان با لب اش ، دل را هزاران مطلب است امشب

به هنگامِ رحیل ، آهسته‌تر ران ، ناقه را جانا،
که پایِ رفتنَم ، لرزان ز تیمارِ تب است امشب

ز هجرِ وصلِ او ، امشب میانِ گریه می‌خندم،
که دستی بر دل و دستی به سیبِ غبغب است امشب

تو هم افتان و خیزان ، بِه که پویی از قضایِ دین،
چُو جان پا در رکاب و دل روان با مرکب است امشب

دلا این تیرِ آه ، از سینه سر بر کن ، که "نیّر" را ،
سخن‌ها با سپهر و جنگ‌ها با کُوکب است امشب

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶:

نیّر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
                             
چه بود با سرِ زلفِ تو ، کارِ جان به سر آید،
ز تارِ او گسلد رشته ایّ و جان به در آید

سپر به پیش سپارد از این ستاره ، زمین را،
گر آسمان ، همه با آفتاب و با قمر آید

بیا ببین که چه حال است ، از انتظارِ تو ، ما را،
نه جان ز تن بدَر آید ، نه قاصدی ز در آید

گر از نظر فکنَد تیرِ غمزه ام ، چه ملامت،
دگر نمانده نشانی ز من ، که در نظر آید

فرشته ای تو ، بدین نازِ جان گداز و گر نه،
کجا تحمّلِ کوهی ، ز طاقتِ بشر آید

هزار بار گرَم بشکنی ، ز تیرِ جفا ، پَر،
چُو باز تیرِ تو بینم ، مرا ز شُوق ، پَر آید

بگو به جان ، ز کمان بر گذشت ، ناوکِ مژگان،
 بیا به لب ، که ز جانانه ، پیکِ خوشخبر آید 

نهالِ قدِّ تو تا دیده دید ، یافت که آخر،
چه بار می دهد این نُونهال ، اگر به بر آید

جدا ز صورتِ جانان ، دلا ز دیده چه حاصل،
اگر سرشک سر آید ، بهِل که دیده برآید

سپر به پیش کِشم من ، ز تیرِ نازِ تو ، حاشا،
دریغ باشد تیری چنین ، که بر سپر آید

کمر چگونه ندزدد ، ز بارِ هجرِ تو ،"نیّر"،
چه طاقتی بوَد آن را ، که کوه بر کمر آید

علی احمدی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

دلِ من در هوایِ روی فَرُّخ          بُوَد آشفته همچون مویِ فَرُّخ

دل من روی آن فرخ را می خواهد و در این راه مثل موی آشفته او پریشان و بیقرار است.

در اینجا حضرت حافظ  معشوق را فرخ می داند چون باعث نیکبختی اوست.به عبارت دیگر او وجود و حضور معشوق را مبارک می داند.در این غزل جلوه های مختلف حضور و جلوه گری معشوق را بیان می کند . یعنی فقط یک ویژگی نیست که حافظ را به خود جذب کرده است بلکه وجوه مختلفی برای ربایش دل عاشق وجود دارد .

آشفتگی موی معشوق شاید نقطه شروع جلوه گری او باشد این آشفتگی می تواند به گستردگی جلوه های او در آفرینش مرتبط یاشد . نوعی بی نظمی خوشایند که دل عاشق را می رباید .

بجز هندویِ زلفش هیچ کس نیست         که برخوردار شد از روی فَرُّخ

هندو به معنای سیاه  است و زلف سیاه را در کنار روی معشوق تصویر می کند . همراهی همیشگی زلف با روی معشوق را بیان می کند . اگرچه روی معشوق خود جلوه مهمی است ولی معمولا روی سپید با زلف سیاه جلوه بهتری دارد .زلفی که سیاهی ها را رقم می زند با روی سپید روشنی بخش همراه است. زلفی که در بند می کند و چالشها را به یاد می آورد با رویی که عامل گشایش در کارهاست همراه می شود.این دو بدون هم ، معنایی ندارند.

 

سیاهی نیکبخت است آن که دایم           بُوَد همراز و هم زانوی فَرُّخ

در ابیات این غزل از جلوه های مختلف معشوق گفته شده حیف است جال خال سیاه خالی باشد. خالی خوشبخت که بر رخ معشوق نشسته و در آغوش اوست.خال نشانه تاثیر معشوق بر عاشق است تا جایی که عاشق سیاهی مردمک چشم خود را نشانه ای از تاثیر خال معشوق و یادگاری از وی در وجودش می داند.خال جلوه ای از حضور و نقش آفرینی معشوق در جهان است.

شَوَد چون بید لرزان سروِ آزاد        اگر بیند قدِ دلجویِ فَرُّخ

سرو آزاد و خوش قامت که مظهر آزادی است اگر قد دلکش معشوق را ببیند مثل بید لرزان و سر به زیر می شود.آری قد معشوق نشانه آزادی مطلق معشوق است که بالاتر از هر موجود آزادی قرار دارد و دیگران در برابرش خاضعند.

بده ساقی شرابِ ارغوانی                 به یادِ نرگسِ جادوی فَرُّخ

ای ساقی شرابی ارغوانی بده تا به یاد چشم ارغوانی معشوق بنوشیم. نرگس که استعاره از چشم معشوق است جلوه ای از قدرت و بیم آوری اوست . نرگس عربده جوست و می ترساند و قدرت معشوق را نشان می دهد و اگر با تیر مژگان هم همراه شود کشنده است.عاشق کشی شیوه چشمان معشوق است و در عین ترسانندگی جذاب و دلرباست .به خصوص چشمی که پرخون و مست و ارغوانی رنگ باشد.

دوتا شد قامتم همچون کمانی               ز غم پیوسته چون ابروی فَرُّخ

از غم آن معشوق قامت من مثل کمان ابروی او خمیده شد .ابروی معشوق نیز جلوه دیگریست که هم زیباست و هم در خدمت چشم اوست و چون کمان اندر کمین عاشقان است و هر چند گاه خودنمایی می کند و عاشقان را به دیدن روی معشوق امیدوار می کند .

نسیم مُشک تاتاری خِجِل کرد                   شمیم زلف عَنبربوی فَرُّخ

بوی زلف عطر آگین او که بوی عنبر دارد بوی مشک تاتارستان که معروفترین بوی خوش است را خجالت زده کرده است.

جلوه دیگر معشوق بوی خوش زلف است . زلف معشوق مسیر عاشقی است که به رخ یار می رسد و جاذبه هایش را به عاشق نشان می دهد ولی او را گرفتار خود می کند .

اگر میلِ دلِ هر کس به جاییست                 بُوَد میلِ دلِ من سوی فَرُّخ

اگر هرکسی به جایی تمایل دارد ، دل من هم تمایل به آن معشوق نیکبخت دارد .

اگرچه معشوق با همه جلوه گری های خودعاشق را به سمت خود می کشاند ولی در اینجا حافظ اذعان می کند که این کشش جبری نیست و عاشق خودش هم تمایل به ادامه راه عاشقی دارد.تا آنجایی که می خواهد در خدمت معشوق باشد.

 

غلامِ همتِ آنم که باشد                            چو حافظ بنده و هندوی فَرُّخ

من غلام کسانی هستم که مثل حافظ در خدمت آن معشوق نیکبخت تلاش می کنند .

این بیت تاکیدیست بر اینکه این غزل برای معشوق ازلی سروده شده است.وگرنه دلیلی ندارد که حافظ سایر انسانها را به بندگی معشوق ترغیب کند.

علی میراحمدی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳:

  سه بیت مدحی به این غزل عرفانی شگفت انگیز و پس از بیت تخلص اضافه شده  و ای کاش حافظ غزلی دیگر را فدای نیازهای مادی یا ارتباطات اجتماعی خود کرده بود و این ابیات را به این غزل  اضافه نمی‌کرد!

علی میراحمدی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

بیت ۷ از ابیاتی است که گویا شاعر پس از سرودن غزل و در زمانی دیگر به آن اضافه کرده است.

شاید شاعر زیاد خوش نداشته است که غزلی کامل در مدح این پادشاه و آن حاکم بسراید و با این ترفند و اضافه کردن ابیاتی بر غزل‌های از پیش سروده شده کار را به نوعی در می آورده است!

علی میراحمدی در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

حافظ غزلیاتی دارد مانند این غزل که در اصل مدحی نیستند و گویا زمانی دیگر و به صورت مستقل سروده شده اند؛اما شاعر در زمانی و بنابر مقتضیات روزگار و نیازهایی که داشته  یکی دو بیت به انتهای این غزلیات و پیش یا پس از بیت تخلص اضافه  و آن را به پادشاه و حاکم  تقدیم کرده است تا ازین رهگذر نصیبی ببرد.

 

نیما در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶:

تو از فرق تا قدم جانی...

آفرین بر جان و رحمت بر تنت؛ حضرت سعدی

نیما در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱:

غزل ۳۶۰

ما به تو پرداختیم خانه و هرچ اندر اوست

هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام

نیما در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰:

در غزل ۳۶۱

تا دل از آن تو شد دیده فرودوختم

هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام

رضا از کرمان در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۹ در پاسخ به رضا کُماری دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع:

درود بر شما 

بعد از گذشت چهل و اندی  سال از آن زمان، الان وضعیت استقلال ما و منابع داخلی کشور بر همه  روشن ومبرهنه   قضاوت واقع بینانه  تاریخ  نیاز به توضیحات  وبحث من وشما نداره ، زمانی که امیر کبیر به قتل رسید نوشتند به درد قولنج مرده بعد ها تاریخ همه چیز را روشن کرد  الان هم نوشتار وقضاوت  این دسته از عزیزان خرد مند   چیزی جز درد قولنج نیست  در آینده تاریخ قضاوت خواهد کرد  چه کس  خردمند بوده  و چه کس  بی خرد  چه کس دست نشانده بود وچه کس میهن پرست عزیزم  ،  ولی حیف از عمری که به یغما رفت . در باره رفتار مردم نیجریه یا هر جای دیگر هم زود قضاوت نکن صبر کن ببین دانه ای که امروز به زمین میکنند  فردا چه میوه ای میده 

 

 به یزدان اگر ما خرد داشتیم 

کجا این سرانجام بد داشتیم 

 

شاد باشی 

  

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:

«گشاد» در مصرع نخست بیت شماره 5 می‌تواند به معنی «چلّۀ کمان» یا «زهِ کمان» باشد.

توجه داشته باشیم که «کمان ملامت» نیز بارها به کار رفته؛ از جمله بیت شماره 2، غزل 354 حافظ (بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند/تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم).

شادروان دهخدا «گشاد» را «رها کردن تیر از شست» می‌داند. هرچند، نقش دستوری این واژه در اینجا اسم است.

گفتنی است که در ستون نخست صفحه 19166 لغتنامه دهخدا (چاپ 1377) با استناد به جهانگشای جوینی آمده است: «و از گشادِ منجنیق و کمان، تیر و سنگ پران شد».

شبگرد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ فیروز مشرقی » قطعات » شمارهٔ ۲:

قَنینه: شیشه‌ی شراب، آوندی که در آن شراب پر کنند.

 

بازآفرینی و برداشتِ خیال‌انگیز و دلنشینِ فیروز مشرقی از چنگ و از شیشه‌ی شراب، برای آفریدنِ صحنه‌ای حزن‌آور و تجسم اندوه، در این شعر هویداست.

 

نوحه‌گر کرده زبان، چنگِ حزین، از غمِ گُل

موی بگشاده و بر رویْ زنان ناخونا

 

در این بیت، چنگ را به کسی ماننده کرده که از غمِ گل، آوازِ غم‌انگیز می‌سازد و زبانِ خود را نوحه‌گر کرده است. ظاهرِ چنگ را به کسی همانند کرده که موی خود را به رسم سوگواران گشاده‌است و جالب‌تر از همه آنکه، طرزِ نواختنِ چنگ را، که نواختنِ سیم‌ها با ناخن است، به خراشیدنِ چهره با ناخن همانند می‌انگارد. با همه‌ی اینها، هیبتِ عاشقی سوخته‌دل و عزادار و رنجیده را به چنگ می‌بخشد.

 

گَه قَنینه به سجود اوفتد از بهرِ دعا

گَه ز غم برفگَنَد یک دهن از دل، خونا

 

واژگونیِ شیشه‌ی شراب را در اینجا به سجده و دعا مانند کرده و ریختنِ شراب از لبه‌ی آن را به ریختنِ خونِ دل از دهانش؛ و سرخیِ شراب را وجهِ شبهی میان مِی و خون در نظر گرفته است.

برای منی که در مطالعه‌ی شعر و ادبیات فاخرِ کهنِ ایران ناشی و کم تجربه‌ام، تماشای چنین صحنه‌ی زیبا و خلاقانه‌ای جالب و شگفت‌آور می‌نمود.

شبگرد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ فیروز مشرقی » قطعات » شمارهٔ ۱:

منظور از «تا بچه‌ش را بَرَد به مهمانا» در بیت دوم چیست؟

شبگرد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۲ دربارهٔ ابوسلیک گرگانی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷:

دَزدَمَه: هر سیاره‌ای که بر گردِ خورشید حرکت کند؛ از جمله تیر و ناهید و مریخ و زحل و کیوان و دیگران.

 

اگر مخاطب شعر، آدمی باشد، گمان می‌رود به این آیه‌ی شریفه تلمیح داشته باشد: «وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ» - «و همه‌ی آنچه را در آسمان‌هاست و آنچه را در زمین است از سوی خود برای شما مسخّر و رام کرد. بی تردید در این امور برای مردمی که می‌اندیشند، نشانه‌هایی [بر ربوبیت، حکمت و قدرت خدا] ست.» (سوره جاثیه، آیه ۱۳)

 

بر مرادت چون نگردد تا قیامت، دورِ چرخ

کز تو در سیرند دایم مهر و ماه و دَزدَمَه

 

چگونه گمان می‌بری که روزگاران تا قیامت به مرادِ تو نخواهد گذشت، حال آنکه خورشید و ماه و جمله‌ی سیاره‌ها از تو در گردش‌اند و مسخّر تو اند؟

 

یادآورِ این بیت از خواجه حافظ شیرازی:

دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نبود

دائماً یکسان نباشد حالِ دوران، غم مخور

شبگرد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ ابوسلیک گرگانی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶:

«نَبیذ»، شرابِ خرماست و مراد از «غارجی» یا «غارچی»، صبوحی است؛ و آن شرابی‌ست که در بامدادان نوشیده شود. به هنگامی که «گیتی به آرام اندرون» است.

این بیت را به رودکی نیز نسبت داده‌اند.

شبگرد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ ابوسلیک گرگانی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵:

مَحمِدَت: ستایش، مدح و ثنا، نیک‌نامی. آنچه بدان ستوده و مدح شوند.

 

ای میر بوحَمَد، که همه مَحمِدَت همی

از کُنْیَتِ تو خیزد، وز خاندانِ تو

 

ای امیر ابوحمد، که نیک‌نامی و ستودگی از کنیه‌ی تو و از خاندانِ تو بر می‌آید.

 

منظور از کنیه یا کُنْیَت، «ابوحمد» است. ابوسلیک در این شعر، جزء «حَمَد» را در این نام در نظر گرفته‌است.

 

به واقع، تصوری ندارم که منظور از امیر ابوحمد در این شعر چه کسی‌ست.

شبگرد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ ابوسلیک گرگانی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴:

آز: زیاده‌خواهی، حرص، افزون‌خواهی.

امتلا: پُری، انباشتگی، سیری، پُریِ شکم.

زَراغَن: زمین ریگناک و سخت، «زراغنگ» نیز گویند.

 

از فرطِ عطای او زَنَد آز

پیوسته ز امتلا، زَراغَن

 

گویا منظور از «زَراغَن» در اینجا، معنای عمومیِ زمین است، و نه الزاماً زمین ریگناک و ریگزار؛ و بدین صورت، مفهوم کامل‌تر و بهتری را می‌رساند.

زمین از بسیاریِ عطای یزدان، پیوسته، با وجودِ شکم سیری، حرص می‌زند و بیش می‌خواهد.

سپهر نواب زاده در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۱ در پاسخ به حسن جعفری دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳ - دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر:

سلام

معمولا مارگیرها دندان زهرآگین مار را می‌کِشند تا مطمئن شوند که مار خطری ندارد.

شاید در این داستان مولوی، مارگیر تصور می‌کرده که مار او بی‌خطر است. در حالی که هنوز زهر داشته و دزد مار، به تصور اینکه مار بی‌خطر است، آن را برداشته و در نهایت قربانی شده است.

مارگیر با دیدن جنازه دزد، متوجه شده که مار هنوز زهر داشته و چه خطری را از سر گذرانده.

 

والله اعلم

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:

مصرع نخست بیت 5 در نسخه عبدالرسولی به جای «به زر شدی همه کارم ز وصل تو چون زر» به شکل زیر است.

«چو زر شدی همه کارم به وصل همچون زر» (که البته وجود «چو» و «همچون» در این شکل شک برانگیز است).

بررسی نسخه‌های خطی نشان می‌دهد که از نظر آماری، شکل «ز زر شدی همه کارم به وصل همچون زر» برتری دارد.

 

(نسخه‌های خطی مجلس به شماره ثبت 61914، شماره ثبت 64528 و شماره دفتر 11948را نگاه کنید).

۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۵۶۴۰